۲-۲۲- افزایش عزت نفس

یکی از عوامل بسیار مهم و تأثیر گذار بر پیدایش و شکل گیری عزت نفس عوامل شناختی هستند. افکار، باورهای غیر منطقی و خطاهای شناختی راه را برای خود ارزیابی های منفی فراهم می‌سازند. مفروضه روان شناسی شناختی این است که این عوامل بر چگونگی احساسات بعدی فرد ‌در مورد خود و در نتیجه بر کیفیت رفتار تأثیر می‌گذارند. ‌بنابرین‏ یکی دیگر از روش های تغییر و افزایش میزان عزت نفس استفاده از رویکرد شناختی جهت شناسایی افکار و باورهای غیر منطقی و حذف آن هاست. روان شناسان دیگری (مشهورترین آن ها زاجونس[۵۵]، ۱۹۸۰؛ نقل از بیابانگرد، ۱۳۷۳). خاطرنشان ساخته اند که احساسات بر افکار ارجحیت دارند و اینکه فرد چه احساسی نسبت به خود داشته باشد چگونگی تفکر و رفتارش را تحت تأثیر قرار خواهد داد. به عبارت دیگر احساسات نقش علنی ‌در مورد فکر کردن و عمل نمودن ایفا می‌کنند و به نظر می‌رسد بعضی احساسات و عواطف ابراز شده قبل از آنکه فرصتی برای فکر کردن ‌در مورد آن ها وجود داشته باشد بر رفتار تأثیر می‌گذارند(بیابانگرد، ۱۳۷۳). از طرف دیگر فرآیندهای فیزیولوژیکی نیز نقش مهمی در عزت نفس دارند. به عبارتی هر رفتاری می‌تواند تا سطح پاسخ های فیزیولوژیکی کاهش پیدا کند. پیام ها از طریق فرآیندهای فیزولوژیکی مثل دیدن یا شنیدن ادراک می‌شوند. دریافت های بیولوژیکی دارای معانی بسیار کمی برای انسان هستند مگر آنکه معانی آن ها از طریق یک فرایند شناختی توجیه شود(اصغری پور، ۱۳۸۵).

۲-۲۳- ارتباط حمایت اجتماعی با عزت نفس

منظور از حمایت اجتماعی، امکاناتی است که در پی ارتباط با دیگران فراهم می‌آیند(منشی، ۱۳۷۶). بیابانگرد(۱۳۷۲) در این مورد بیان ‌کرده‌است حمایت اجتماعی عبارت است از اعتقاد فرد ‌به این که چنانچه دچار مشکل و ناراحتی شود، سایر افراد مؤثر در زندگی اش (مثل والدین، دوستان و …) به او یاری خواهند رساند. این اعتقاد مستلزم این است که خود احساس کند مورد توجه و علاقه ی دیگران بوده و از دیدگاه آنان فردی ارزشمند است. طبق این تعریف حمایت اجتماعی مفهومی است که به دامنه ی ارتباطات متقابل بین فردی توجه دارد و هرچه میزان مبادلات بین فردی بیشتر باشد، میزان حمایت اجتماعی که فرد دریافت می‌دارد افزون تر خواهد بود. عکس این رابطه نیز صادق است. ‌بنابرین‏، حمایت اجتماعی دو جنبه یا بعد اساسی دارد:

۱- جنبه ی ذهنی: بعد ذهنی حمایت اجتماعی تصور شخص است از افراد مؤثر در زندگی اش که آن ها قادرند به صورت بالقوه در مواقع درماندگی و ناچاری وی را مساعدت نماید.

۲- جنبه ی عینی: این جنبه به میزان واقعی مساعدت و همیاری های ارائه شده به فرد اشاره می‌کند.

کودک نخستین تجارب حمایت اجتماعی خود را در کانون خانواده کسب می‌کند. نحوه ی برخورد، پذیرش، دوست داشتن و مساعدت با کودک وی را برای برطرف ساختن نیازهایش یاری می‌دهد. والدین، یکی از مهم ترین عوامل شکل گیری عزت نفس فرزندان خود می‌باشند. کودکانی که طرد می‌شوند به طرد خود می پردازند و احساس بی ارزشی می‌کنند. در واقع کودک، ادراکات، نگرش ها و واکنش ها و برداشت های دیگران را جزئی از ارزش های درونی خود می‌سازد و یا درون فکنی می‌کند (شاملو، ۱۳۶۳). اهمیت گروه همسالان در دوره ی نوجوانی بیشتر از دوره های دیگر زندگی است. گروه همسالان می‌توانند برای نوجوان نقش پناهگاه و یک منبع حمایتی را در مقابل تعارض هایی که با خانواده دارد، ایفا کند (بیابانگرد، ۱۳۷۰).

۲-۲۴- کیفیت زندگی

مفهوم کیفیت زندگی[۵۶] به دوران ارسطو در ۳۸۵ سال قبل از میلاد مسیح باز می‌گردد، در آن دوران ارسطو «زندگی خوب» یا «خوب انجام دادن کارها» را به معنی شاد بودن در نظر گرفته است لیکن در عین حال به تفاوت مفهوم شادی در افراد مختلف پرداخت و ذکر نموده است سلامتی که باعث شادی در یک فرد بیمار می شود با ثروت که فرد فقیری را شاد می‌کند، یکسان نیست و به طور مشخص بیان نموده است که شادی نه تنها برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارد بلکه برای یک فرد نیز در شرایط متفاوت، معانی یکسانی نخواهد داشت. از نظر بیشتر متخصصان، کیفیت زندگی یکی از موارد مورد توجه در «شاخص توسعه انسانی» است که شامل ابعاد مختلف فیزیولوژیکی، اجتماعی، جسمی و معنوی می‌باشد (حاتمی و میرمحمدی، ۱۳۸۳).

واژه کیفیت زندگی نخستین بار توسط پیگو[۵۷] در سال ۱۹۲۰ در کتاب اقتصاد و رفاه مورد استفاده قرار گرفت. او در این کتاب ‌در مورد حمایت دولتی از اقشار پایین و تأثیر آن بر زندگی آن ها و سرمایه های ملی به بحث پرداخت. این مطلب تا بعد از جنگ جهانی دوم، مسکوت ماند تا اینکه در اثر دو حادثه مهم مورد توجه قرار گرفت. اول آنکه سازمان جهانی بهداشت تعریفی از سلامت منتشر کرد که شامل سلامت جسمی، روانی و اجتماعی بود. این امر منجر به بحث گسترده ای ‌در مورد سلامت و چگونگی اندازه گیری آن شد. دوم آنکه، وجود نابرابری های گسترده اجتماعی در جوامع غربی و سایر کشورها به دنبال پیامدهای جنگ جهانی و پیشرفت در زمینه علوم انسانی و علوم تجربی بود که موجب افزایش فعالیت های اجتماعی و در نتیجه ابتکارات سیاسی گردید. به مرور زمان محققین متوجه شدند که کیفیت زندگی می‌تواند یکی از پیامدهای پراهمیت در ارزیابی های سلامت باشد، چنانچه تعریف سازمان بهداشت جهانی از سلامت نیز براین نکته تأکید دارد (خزایی علی آباد، ۱۳۹۰). در واقع چالش اصلی بهداشت در قرن بیستم (زنده ماندن) بود و چالش قرن حاضر (زندگی با کیفیت بهتر) می‌باشد. سلامتی حق اساسی هر انسان و یک هدف اجتماعی است و تمام دولت ها و حکومت ها موظف به تأمین سلامت افراد می‌باشند. تغییر الگوی بیماری ها که کاهش میزان عفونی و افزایش طول عمر و بیماری های مزمن را به همراه داشته، منجر به افزایش توجه به مفاهیم سلامتی و کیفیت زندگی طی دهه های گذشته گردیده است و اهمیت آن تا حدی است که صاحب نظران تمرکز بر مراقبت های بهداشتی قرن حاضر را به بهبود کیفیت زندگی و وضعیت سلامت بیان کرده‌اند (درویش پور و همکاران، ۱۳۸۸).

در سال ۱۹۸۵ در شمال غرب انگلستان برای نخستین بار تحقیقات کیفیت زندگی انجام شد. محور اصلی این مطالعات، محدود به بیماری های روانی مزمن بود و از آن به عنوان شاخصی در جهت ارزیابی سلامت روانی استفاده می شد. امروزه از این مفهوم در اندازه گیری کارایی درمان ها، داروها، جراحی ها و بررسی شاخص های سلامت استفاده می‌گردد. مطالعاتی که بدین سبک در زمینه کیفیت زندگی صورت می گرفت به عنوان نقطه ای محوری جهت ارزشیابی بهداشت روانی تلقی می گردید. در طی دو دهه گذشته مفهوم کیفیت زندگی از مفهوم روان شناختی صرف به یک مفهوم چند بعدی مبدل شده است. این برداشت چند بعدی از مفهوم کیفیت زندگی در سنجش و ارزیابی کارایی سیاست های رفاه اجتماعی نقش عمده ای را ایفا می‌کند. آنچه که امروزه در حوزه رفاه اجتماعی و بهزیستی اهمیت دارد، اتخاذ دیدگاهی از کیفیت زندگی است که بتواند ابعاد اجتماعی، اقتصادی،روانی و زیستی را پوشش دهد. به طوری که هدف اصلی آن، بیشتر بررسی چند بعدی انسان می‌باشد (نجات، ۱۳۸۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت