هنگامی که رضاشاه با کودتای ۱۲۹۹ به قدرت رسید نظام آموزشی ایران پس مانده و اکثراً در اختیار افراد و بخش خصوصی بود. این اندیشه که دولت باید در آموزش و پرورش نقشی داشته باشد تا اوائل قرن بیستم زمینه‌ای در ایران نداشت. یکی از نتایج دوره‌ی مشروطه تأسیس وزارت آموزش و پرورش که در آن زمان می‌گفتند علوم و معارف بود. هر چند از سال ۱۲۸۵ تا ۱۳۰۰ شاهد رشد قابل توجه تعداد مدارس دولتی هستیم اما به رغم این کوشش‌ها در جهت توسعه مدارس دولتی، نظام آموزشی ایران تا مدتها به علت شروع دیرهنگام جریان تجددخواهی و نوسازی در وضع نامناسبی قرار داشت. در آستانه به قدرت رسیدن رضاشاه حتی در اوایل دهه ۱۳۰۰ مدارس کمی تحت نظارت دولت قرار داشتند و اکثراً از نوع همان «مکتب خانه‌های» قدیمی بودند که شاگردان چیزی بیشتر از کمی آشنایی با قرآن، اسلام و زبان‌های فارسی و عربی یاد نمی‌گرفتند.
مؤسسات مدرن آموزشی موجود اکثراً توسط خارجیان اداره می‌شدند. توسعه نیافته بودن آموزش متوسطه دولتی از این جا معلوم می‌شود که تعداد فارغ التحصیلان مدرسه دارالفنون در سال ۱۳۰۱ فقط ۱۵ نفر بود. روی هم رفته وقتی رضاخان به قدرت رسید، مدارس دولتی در سراسر کشور شمار شاگردانشان به زحمت به ۵۰ هزار نفری می‌رسید. نگرش رضاخان و نخبگان سیاسی حاکم در مورد یک ایران نوین طبعاً آموزش و پرورش را یکی از مهم‌ترین برنامه‌های آن قرار داد. نخستین نمونه‌های این برنامه تأسیس مدرسه‌ای در سال ۱۳۰۱ برای آموزش کارکنان وزارت دادگستری و نیز تأسیس دانشکده افسری بود با این حال از همان آغاز فقدان منابع مالی و آموزشی، رژیم جدید را مجبور کرد که میان آموزش ابتدایی از یک سو و آموزش متوسط و عالی از سوی دیگر به یکی بیشتر توجه کند و در واقع به انتخاب بپردازد. بسیاری از نخبگان سیاسی دریافته بودند هیچ بنای استوار آموزشی بدون شالوده نیرومند آموزش پایه نمی‌تواند ساخته شود، اصرار داشتند که توجه اصلی به آموزش سطح ابتدایی معطوف شود.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

دولت افزون بر اقداماتی که برای افزایش سطح آموزش ابتدایی انجام داد، در اواخر دهه ۱۳۰۱ به مبارزه با بیسوادی در بزرگسالان پرداخت. در سال ۱۳۱۶ وزارت آموزش و پرورش موظف شد در سراسر کشور در کنار مدارس ابتدایی کلاس‌های شبانه تأسیس کند و در آنها به بزرگسالان بی سواد میان سنین ۱۸ تا ۴۰ سالگی خواندن و نوشتن بیاموزد که شرکت کارمندان بی سواد یا کم سواد دولت در این کلاس‌ها اجباری بود.
برنامه رضاشاه و نخبگان سیاسی حاکم از لحاظ توجه به تحصیل زنان نیز بیش از هر چیز دیگر «متجددانه» بود. در درون یک نظام آموزشی که کلاً‌ توسعه نیافته در آغاز قرن بیستم امکانات آموزشی برای زنان به خصوص بسیار محدود بود.
رژیم رضاشاه بی اعتنا به مقاومت روحانیون و تعصب مردم عامی در مخالفت با تحصیل زنان، بهبود شایان توجهی در امکانات تحصیلی برای زنان ایجاد کرد. دولت علاوه بر مدارس خصوصی موجود دخترانه، تعدادی مدارس دخترانه دولتی احداث کرد.
یکی از اتفاقات مهم آن دوره در حوزه علوم مسافرت رضاشاه به ترکیه و آگاه شدن از طرح دانشگاه کمال آتاتورک بود که طرح تبدیل و ارتقای مؤسسات موجود آموزش عالی به یک دانشگاه ملی رسماً مورد تأکید و تأیید قرار گرفت و سرمایه لازم را دریافت کرد.
سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی اول
در ابتدای دوره‌ پهلوی سیاست خارجی ایران را دیپلمات‌های دوره قاجار تعیین می‌کردند زیرا رضاشاه نمی‌توانست بلافاصله از آنها و تجربیاتشان بی نیاز شود. به طور کلی رضاشاه سه هدف را در سیاست خارجی تأکید می‌ورزید: روابط خوب با روسیه و بریتانیا، بی طرفی در سیاست جهانی و دوستی نزدیک با یک قدرت سوم [آمریکا، آلمان] برای حفظ موازنه میان بریتانیا و روسیه. اولویت اصلی و کاهش وابستگی ایران به این دو قدرت و در صورت امکان ریشه‌کن کردن نفوذ آنان در سیاست‌های ایران بود. او این دو هدف را با ایجاد موازنه در روابط ایران با آنها و در مقابل هم قرار دادن ایشان با یکدیگر دنبال می‌کرد به طوری که هیچ یک نمی‌توانست ثبات حکومت پهلوی را تضعیف کنند.
البته این مطلب را نیز باید اضافه کرد سیاست خارجی ایران مبنی بر استوار ساختن موقعیت خود در برابر دو قدرت شوروی و انگلیس تنها به نزدیکی با آلمان منحصر نبود. سیاست منطقه‌ای و حسن همجواری شاه که در سال ۱۳۱۸ به نقطه اوج خود رسیده بود، نیز در این جهت قرار داشت. از روزی که رضا شاه بر مسند قدرت قرار گرفت، در قبال ترکیه و افغانستان یک خط مشی بسیار روشنی را در جهت نزدیکی و دوستی آغاز کرد.
اهمیت دوره پهلوی اول در تاریخ ایران
تا قبل از دوره پهلوی ، دوره قاجاریه نیز از دوره های مهم و پر اهمیت تاریخ ایران می باشد. از آنجائیکه ساختار های اجتماعی حاکم مورد انتقاد واقع شده و سیاست هایی جدید وارد افکار جامعه شده بود که برای بسیاری از مردم ناخوشایند بود. در ساختار جدید که اصطلاحاتی همچون قانون ، مجلس و… به گوش می رسید ، نشان از دگرگونی شدید ساختار قدرت در ایران بود که ظاهرا تا مدت زمانی اندک این ساختار ها دگرگون گردند. لذا این موضوع برای صاحبان قدرت بسیار بد تمام می شد.
ماحصل کل این تلاش ها انقلابی بود که آن را مشروطه نامیدند و گروهی آن را پذیرفته و گروهی مانند برخی از روحانیون آن را با عنوانی دیگر یعنی مشروطه مشروعه یعنی مشروطه شرعی پذیرفتند.
کل تلاش های آن دوره تقلیل قدرت شاهان و تفکیک قوا بود اما چیزی دیگر در انتظار ایران و ایرانیان بود.
تغییرات عمده رضاشاه در ایران مستلزم مدت زمان بیشتری بود که وی این تغییرات را بی وقفه و در مدت زمانی اندک اجرا نمود که برخی از این تغییرات به نفع ملت و کشور ایران تمام شده و برخی دیگر نیز موجبات نارضایتی مردم و بخصوص اقوام ایرانی را در بر داشت.
خود کامگی از صفات بارز او بود اما به هر حال بسیاری او را پدر ایران نوین می دانند. جین رالف گارثویت در این خصوص چنین می نویسد:
رضا شاه گرچه برنامه های ملی گرایی خود را به طور موثری اجرا کرد ولی تاریخ نگاران به دلیل خودکامگی اش اعتباری برای این دستاورد وی قائل نیستند. با این که خودکامگی وی فراتر از خودکامگی نبود که همتای معاصر او یعنی کمال آتاتورک ، پدر ترکیه نوین ، از خود نشان می داد ، ولی بسیاری دور از دهن است که بتوان رضاشاه را پدر ایران نوین نامید. با این وجود در بسیاری از موارد ، تصور این دو کشور بدون ذکر نام این دو رهبر امکان پذیر نیست(گارثویت ، ۳۸۷:۱۳۸۷-۳۸۶ ).
با تمام وجود روی کار آمدن رضاشاه شروع تدریجی دوره ای جدید در تاریخ ایران بود که با عناوینی همچون دولت مدرن یا دولت نوین از آن یاد می شد.
در تاریخ ایران تغییرات حکومتی معمولا رفتن و یا به قدرت رسیدن گروهی بود که پشتوانه قومی داشت ، اما این بار موضوع متفاوت بود. مصطفی عبدی در رساله کارشناسی ارشد خود در این خصوص چنین می نویسد:
بر خلاف دولت مدرن اساس حکومت های پیشین ایران، همبستگی قبیله ای و نظامی بود در تاریخ ایران استقرار حکومت جدید اغلب به معنی تسلط یافتن یک ایل و عشیره بود از همین رو اساسا تکثر و پراکندگی قدرت ادامه می یافت روی هم رفته در مقایسه دو نوع حکومت مدرن و سنتی ایران می توان گفت که حکومت سنتی از حیث ساختار قدرت نوعی حکومت ملوک الطوایفی متمایل به تمرکز و از حیث شیوه اعمال قدرت استبدادی پاتریمونیالستی[۴۶] بود اما دولت مدرن رضاخان از حیث ساختار ، نظامی مطلقه مبتنی بر تمرکز و انحصار منابع قدرت بود( عبدی ،۱۳۳:۱۳۸۵).
رضاشاه در قبال اقوام و عشایران نیز سیاستی خاص داشت. برای آن دسته از کسانی که حکومت ملوک الطوایفی را تجربه نموده بودند ، تغییرات بوجود آمده اندکی سخت و دشوار بود. سیاست اسکان اجباری عشایر ، خلع سلاح کردن آنان ، پوشش متحدالشکل از جمله این سیاست ها در خصوص ایلات و عشایران و اقوام بود که این موارد نیز به بلوچستان رسیده بود.
در سال ۱۳۱۰ خورشیدی یعنی یک سال پس از سفر رضاشاه به بلوچستان دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیر و با خشونت آن را دنبال کرد(کاتوزیان ، ۲۳۶:۱۳۹۲-۲۳۵).
رضا شاه تا سال ۱۳۲۰ خورشیدی بر ایران حکومت نمود و پس از آن برکنار گردید . احداث راه آهن ، دانشگاه ، توسعه بخش کشاورزی، ایجاد ارتش منظم که برخی پایه ها و خمیر مایه آن را از دوره حاکمیت قجرها می دانند و مهم تر از همه ایجاد دولتی مدرن و سیاست های ملی گرایانه ، تمرکز گرایی و تجدد گرایی از فعالیت های او بوده است. گروهی او را مصلح و استبدادش را به صلاح ملت دانسته و گروهی نیز او را دست نشانده استعمار دانسته اند.
بلوچستان ایران در دوره پهلوی اول
با جنبش مشروطه خواهی تحولات زیادی در ساختار سیاسی حاکم بر ایران پدیدار شد. اما بلوچ های ایران مانند اکثر اقوام دیگر که درگیر موضوعات سیاسی در حد کلان در کشور نبودند ، از موضوع اطلاع چندانی نداشتند و درک صحیحی از موضوع پیدا نکردند. آنچه که بیشتر بلوچ های آن دوره می پنداشتند ، این بود که شاهی از تخت قدرت پایین آمده و کسی دیگر جایگزین آن شده است. حتی پس از مشروطه نیز اوضاع چنین بود. با کنار رفتن احمدشاه و پایان سلسله قاجاریه و جایگزین شدن رضاخان و ایجاد سلسله پهلوی ، مردم بلوچ آن را فقط در حد تغییر حاکم می دانسته و درکی از تغییرات کلی در ساختار سیاسی و به وجود آمدن دولت مدرن نداشتند.
در اواخر دوره قاجاریه نفوذ دولت به شدت در منطقه کاهش یافت و به تدریج کار به جایی رسید که دولت برای اخذ مالیات به خانهای با نفوذ منطقه متوسل می شد (افشار سیستانی ،۱۳۹:۱۳۷۱).
درگیری حکومت قاجاریه با مشروطه خواهان بخصوص در شهرهای مانند تبریز و تهران چنان حکومت را سرگرم خود ساخته بود که ولایت های مانند بلوچستان به کلی فراموش شده بود. این امر باعث شد که حکومت های محلی به سرعت در منطقه نفوذ کنند و دامنه فرمانروایی خود را تقریبا در کل بلوچستان بگسترانند. به طوری که حکام محلی به دنبال استقلال طلبی بوده و حتی بلوچستان را مستقل می پنداشتند تا اینکه در سال ۱۳۰۷ به فرمان رضاشاه عملیاتی نظامی در بلوچستان انجام شد که تغییراتی عمیق را در آنجا بوجود آورد. قبل از آن بلوچ ها با نیروهای نظامی قاجار درگیری های متعددی داشتند که معمولا همیشه پیروز میدان می شدند. این ها باعث شد که دوست محمد خان[۴۷] به پیام های متعدد امان الله جهانبانی فرمانده قشون های نظامی رضاشاهی در بلوچستان در خصوص تسلیم شدن وی در قبال حکومت مرکزی توجهی نکند و در مقابل نیروهای نظامی بجنگد. اما این بار شرایط فرق می کرد.
باستانی پاریزی در این خصوص چنین می نویسد:
دوست محمد خان گمان می کرد با شمشیر هندی دو رویه می تواند در برابر در برابر تفنگ های نونوار رضاشاهی و توپ های دور زن سرتیپ علی شاه خان و سرتیپ البرز در کوه های لاشار کار یکرویه کند غافل از آن که خیلی زود او را به زندان های تهران منتقل خواهند کرد(مشیری ، ۱۱۲:۱۳۶۹).
شروع حکومت رضا شاهی در بلوچستان و آغاز دولت مدرن از سال ۱۳۰۷ شمسی بوده که نیروهای نظامی وارد بلوچستان شدند. اما این موضوع بدین معنی نمی باشد که تا قبل از آن هیچ لشکر کشی به به بلوچستان از طرف حکومت مرکزی نشده است. بلوچستان و کرمان آن دوره دارای یک والی بودند که والی در کرمان ساکن بود . این والی هر ساله عملیات هایی در بلوچستان انجام می داد و سپس به کرمان باز می گشت. اما عملیات سال ۱۳۰۷ تفاوت زیادی با یورش های قبلی داشت این عملیات که از مرداد تا بهمن ماه همان سال به طول انجامید باعث شد که مهمانان ناخوانده صاحب خانه شوند و در بلوچستان بمانند.
حکومت مدرن و ساخت سنتی بلوچستان با همدیگر هم خوانی نداشتند و انتظار می رفت که مشکلاتی عمیق در جامعه بلوچستان بوجود آید ، اما این چنین نشد.
رضاشاه در بلوچستان به دنبال سلطه سیاسی بود و این خواسته ی وی محقق شده بود و اگر هم مقاومتی در مقابل دولت انجام می گرفت ، به سرعت سرکوب می شد. رضا شاه به خوبی می دانست که سلطه وی بر بلوچستان از طریق حکومت نظامی و همچنین از طریق بها دادن به ذات های فرا دست جامعه و زیر سلطه قرار دادن آنها می تواند مفید واقع شود و این چنین نیز شد .
اما نکته قابل تامل در بلوچستان دوره رضا شاه سیاسی شدن یاغیگری بود. تا قبل از مشروطه یا به اصطلاح حاکمیت دولت پیش مدرن معمولا یاغیگری شکل دیگری داشت. یاغیان بلوچ به خاطر پاره ای از مشکلات پیش پا افتاده دائم با یکدیگر در ستیز بوده و با رفتن و ستر شدن در کوه های منطقه بر اثر اختلافات شخصی و یا قبیله ای حملاتی به دشمن خود می نموده و سپس باز می گشتند. این نوع یاغیگری ضربه ای به بدنه حکومت مرکزی وارد نمی کرد به همین دلیل حکومت نیز هیچ عکس العملی در مقابل آنها نشان نمی داد. اما پس از ورود نیروهای رضاخانی به بلوچستان و به دست گرفتن نظم عمومی حتی اگر یاغیگری بر اساس مسائل شخصی هم بوجود می آمد ، چون مخل نظم اجتماعی می شدند ، ناخواسته در مقابل دولت قرار می گرفتند و مشکلاتی را بوجود می آوردند. تمامی این عوامل دست در دست هم قرار می داده و منجر به عقب ماندگی بلوچستان می شدند.
ورود نیروهای جدید به بلوچستان منجر به پیشرفت هایی نیز شد. مهم ترین اقدام دولت در منطقه ایجاد مدارس و آموزش زبان فارسی به بومیان بود. احداث راه و سد از جمله اقدامات دیگری بود که در منطقه اجرا شده بود(سیاسر ، ۳۶:۱۳۸۴).
در اواخر سال ۱۳۱۳ ایالت مکران تاسیس شد و رضاشاه دستور داد برای آبادانی منطقه اقداماتی صورت پذیرد(همان منبع).
بررسی عوامل موثر بر ساختار قشربندی اجتماعی
سنت های اجتماعی
توصیف و تحلیل مفاهیم علوم انسانی که اغلب ریشه در «اجتماع» دارد نیازمند کشف رابطه علی میان این مفاهیم و عینیت آن ها در اجتماع انسانی است. و فهم این این مفاهیم جز از طریق فهم انواع این علوم اعم از جامعه شناسی،روان شناسی،سیاست،فلسفه و… امکان پذیر نیست.
حال طرح پرسش هایی چون، «نقش سنت در اجتماع چیست»؟ و «آیا سنت در ایجاد و تغییر پایگاه های اجتماعی نقش دارد»؟ و «سنت چگونه ایجاد و منجر به تغییر قشربندی اجتماعی می شود»؟ می تواند مدخل مناسبی برای ورود به این موضوع باشد. هرچند تحقق این امر مستلزم کشف معنای دقیق هر یک از کلیدواژه هایی است که نگارنده سعی در تصریح آن ها دارد.
تعریف مفاهیم:
ساده ترین و ابتدایی ترین راه برای توصیف و تبیین یک مفهوم،ارائه ی تعاریف مختلف از آن مفهوم است.از آن جایی که علوم انسانی عالمی «نسبی نگر» و دربرگیرنده ی نحله های فکری متعدد است،نمی توان به طور قطع این تعاریف را رد یا تایید کرد اما ارائه آن ها می تواند درک این مفاهیم انتزاعی را تسهیل کند و عینی سازد.در این راستا به ارائه تعریف از مفاهیمی چون سنت می پردازیم:
سنت [۴۸]واژه ای است مبهم و پیچیده است که معانی متنوعی از آن استنباط می شود.برخی چون لنگهاوسن معتقدند«سنت؛پیش فرضی برای امکان حرف معقول است»(افشارکهن،۲۶،۱۳۸۹). از طرفی دیگر هگل «سنت را به مثابه زنجیره ای طلایی می داند که ما را به اموری از گذشته که پایدار و ماندگار بوده است،پیوند می دهد»(طباطبایی،۳۴۹:۱۳۹۰). از طرفی دیگر،گیدنز معتقد است که واژه ی سنت،«مفهوم خاصی از استواری و قوام امور را به وجود می آورد که به طور معمول عناصر شناختی و اخلاقی را در هم می ریزد.دنیا چنین است که هست،چون عملا همانطور است که باید باشد»(گیدنز،۷۶:۱۳۷۸)
بنابراین، می توان گفت «سنت» امری تاریخی و واجد ارزش است که رابطه تنگاتنگی با فرهنگ دارد.گرایش به سنت در هر جامعه با توجه به ساختاری که برای سنت تعریف شده است؛می تواند آگاهانه یا ناآگاهانه باشد.
یکی دیگر از مفاهیم کلیدی در این پژوهش «قشربندی اجتماعی[۴۹]» است. یکی از ساده ترین تعاریف از قشربندی اجتماعی عبارت است از تقسیم انسان ها بر اساس شرایط زمانی،مکانی و اهمیت ارزش های اجتماعی دیگر که خود مبنای نابرابری های اجتماعی است(افشارکهن،۱۳۸۹). یکی دیگر از تعاریف پذیرفته شده از این مفهوم؛ توزیع افراد هر گروه اجتماعی یا جامعه بر روی یک مقیاس موقعیت [۵۰]است.مراتب این موقعیت ها بر چهار معیار قدرت،مالکیت،ارزیابی اجتماعی و پاداش روانی مبتنی است (تامین،۱۳۷۳).
در ادامه برای تبیین و توضیح دقیق تر مفهوم «قشربندی» باید از دو نظریه در حوزه ی جامعه شناسی بهره گرفت که عبارتند از:
الف)نظریه ستیزه؛جامعه تجمعی از نهادهای اقتصادی،سیاسی،دینی و آموزشی است که همبستگی نهادها در آن ضعیف است.پارسنز علت این امر را توزیع نابرابر مالکیت،قدرت و حیثیت یا به عبارتی امتیازهای اجتماعی می داند .بنابراین،قشربندی مبنای نابرابری اجتماعی است و «ستیزه» عنصر ذاتی جامعه است.
ب)نظریه تعادل؛ جامعه را یک نظام اجتماعی کل در نظر می گیرد که نظام های فرعی آن از جمله نظام قشربندی در جهت تعادل نظام کل عمل می کند.این نظریه بیش تر معطوف به روابط کارکردی نظام هاست و ثبات،تعادل و نظم را در این روابط طبیعی و بهنجار می داند.
یکی دیگر از واژگانی که باید به آن پرداخت ،اهمیت صفت «اجتماعی» برای مفهوم «قشربندی»است،از این جهت که قشرها متشکل از دارندگان پایگاه های اجتماعی است که جامعه آن ها را تعریف کرده است و برای هر پایگاه اجتماعی سهمی از قدرت ،مالکیت و احترام اجتماعی را در نظر گرفته است که از سوی جامعه به آن ها اعطا شده است.
باید در این مبحث به دیدگاه پوپر نیز اشاره کرد که تحت عنوان «نظریه عقلانی سنت» مطرح می شود.دیدگاه او با تقابل دو قطبی سنت-مدرنیته در تضاد است.او بر این باور است که سنت ها نوعی نظم ضروری در زندگی و قدرت محاسبه و پیش بینی به ما می بخشند،اما مایل است با تا با استمداد از سنتی به نام سنت نقد عقلانی، ضمن فاصله گرفتن از سنت گرایی اوکشاتی،به آن چیزی دست یابد که در فلسفه علم خود،به آن «جوهر شیوه ی علمی» نام داده است(افشار کهن،۴۱:۱۳۸۹).در نگاه پوپر نقد سنت گرایی به یک سنت تبدیل می شود.
به طور کلی،سنت در دیدگاه او در دو معنای عام و خاص تعریف می شود که:
معنای عام آن مربوط به نظریه سنت عقلانی است و معنای خاص آن بر دو مفهوم متضاد «بدبینی معرفت شناسانه»و«خوش بینی معرفت شناسانه» در حوزه ی معرفت شناسی تاکید دارد که همان تضاد میان سنت گرایی و عقل گرایی است.
کارکرد سنت:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت