کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

Purchase guide distance from tehran to armenia


جستجو




  فیدهای XML
 



۵) فروکاستن تأسیسات حقوقی به فقهی، خصوصاً به شکل ادعای عدم نوآورانه بودن نظریه­ های غربیِ جرم­ شناسی و سیاست جنایی و جامعه ­شناسی جنایی و… و وجود عینِ آن آموزه­ها (!) در نصوص اسلامی،
۵) تمامیت­گرایی،
۶) افراط در بُعد اسلامیت و تفریط در جنبه جمهوریت، که خود منجر به ناتوانی گفتمان رایج سیاست جنایی اسلامی در استفاده از ظرفیت غنی «مردم­سالاری دینی» شده است و شبهه انتگریستی و توتالیتاریستی بودنِ سیاست جنایی اسلامی را برای پژوهشگران غربی نظیر خانم پروفسور می­ری دلماس مارتی‌ایجاد کرده است،

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۷) سوءتفسیر رابطه فقه حکومتی با فقه مصلحت.
صاحب‌این قلم از آن کسانی نیست که معتقدند اثرات منفیِ نوگراییِ غرب صرفاً معلول نقصان­هایی است که فقط در مردم مغرب­زمین وجود دارد، و یا چنین اثراتی در مشرق­زمین قابل اجتناب است. به علاوه، نگارنده، هدفش‌این نیست که صرفاً به لحاظ جغرافیایی یا حتی فرهنگی، جهان اسلام را در تقابل با مغرب­زمین قرار دهد، بلکه اهتمام او به حقیقت است؛ به حقیقت، آن­گونه که در الدّین آمده است و معیار همه اعمال بشری، هم در شرق و هم در غرب و در همه زمان­های گذشته، حال و‌آینده است.

گفتار اول: سیمای عمومی چالش­ها

معرفت­های آدمیان در حال مبادله و دادوستد هستند و با تبدیل تغییر بخشی از معرفت­های انسانی، معرفت­های دیگر نیز متحول می­شوند و بالاخره حول یک محور و متغیر اصلی به هماهنگی می­رسند.‌این امر، حکایت از یک واقعیت و بیان یک مطلب علمی است، نه صدور دستورالعمل و بیان یک «باید» ارزشی. در نظام فکری انسان و خصوصاً انسان دیندار و در رأس آن انسان مسلمان، معرفت دینی در منزلت اصلی و برتر قرار دارد و در عین حال که‌این معرفت به شکل قهری، از جمله معارف بشری است و هم البته از دیگر معارف ما تأثیر می­پذیرد. اما‌این تأثیرپذیری، دائماً باید از شکل غیرمنطقی خارج شود و به سمت قانون­مندی و قاعده­پذیری سوق یابد. به خصوص با توجه به‌این که معارف بشری، خود در بستر دینی یا الحادی بالیده و پرورش یافته­اند که با‌این فرض، تأثیرپذیری معارف دینی از معارف بشری از دو جنبه مثبت یا منفی برخوردار خواهد بود.
در میان مسلمانان، حوزه معرفت دینی غیر از دین بوده و آنچه در اختیار ما قرار می­گیرد، حاصل تلاش و کوشش دین­شناسان در عرصه دین­پژوهی و استنباط آموزه­های وحیانی است. از آنجا که معارف بشری در مسیر پیشرفت و تکامل گام برمی­دارند، به هر میزان که علوم بشری در فهم متون دینی و به سخن درآوردن آنها مورد بهره ­برداری قرار گیرند، تکامل معرفت دینی اتفاق خواهد افتاد. باید توجه داشت که تفکیک دین و معرفت دینی به شکل حداکثری و همه­جانبه است و هیچ عرصه ­ای را نمی­ توان پیدا کرد که در آن حوزه، معرفت دینی دانشمندان اسلامی با اصل دین برابر باشد[۳۳۶]. معرفت­های دینی، جامع نبوده و ناظر به همه زوآیای زندگی بشر در همه سطوحِ آن نیستند و‌این گونه نیست که آن­چه متفکران دینی به آن دست یافته­اند برای همیشه کفاف نیازمندی­های بشر را – به خصوص در عرصه مدیریت و حکومت (و حقوق و سیاست جنایی) – بدهد. از‌این رو، به نظر می­رسد تنها می­توان از جامعیت دین سخن گفت و نه از جامعیت معرفت دینی. با‌این وجود نباید پنداشت که تحول معرفت دینی بدین معناست که آگاهی بنیادین و هنجارینِ ما نسبت به اصل گزاره­های مذهب (در ارتباط با فقه و حقوق، بخشِ شریعت از کل مذهب) به معنآیایجاد آگاهی­ های دفعتاً تازه و بی­سابقه از یک سو و رها کردن معرفت­های پیشین و سنّتی از سوی دیگر است. معرفت دینی، مانند هر معرفت بشری دیگر، یک پیوستار است و نه مقطع­های بریده از مقاطع قبلی.
در رویکرد سنّتیِ غیرعقلانی به دین، گاهی دیدگاه­ هایی به­ظاهر روشنفکرانه نیز به چشم می­خورد که می­کوشند با اعلام قبول تفکیک دین از معارف دینی و برخی دیگر گزاره­های روشنفکری دینی، خود را نواندیش و مرتجع­ستیز نشان دهند اما‌این دیدگاه ­ها نیز عموماً واپس­گرا هستند و پنهان و آشکار می­کوشند عقل را در دین مضمحل کنند؛ در حالی که عقل گوهری مستقل از دین است. برای مثال، یکی از دیدگاه ­ها – که مبنای کتاب «قلمرو دین»، منتشره توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز هست – «تأثیرپذیری معارف دینی از معارف بشری تنها در صورتی صحیح است و به تکامل معرفت دینی مدد می­رساند که معارف علمی و بشری، خود در بستر وحیانی زاده شده و رشد یافته باشند.»[۳۳۷]. دیدگاه مذکور دیدگاهی متقلبانه است؛ در عین ادعای باور به تفکیک دین از معرف بشری نسبت به دین، معرفت عقلانی بشر را مضمحل در دین کرده است و آن را مستقل نمی­داند و گویا هیچ توجه ندارد که اگر بخواهیم به بهانه احتمال وجود اشتباه در گزاره­های معرفت­های بشری نسبت به دین راه را بر مدخلیت عقل و حجت دانستنِ خرد ببندیم، غافل از‌این هستیم که حتی شریعت نیز با عقل فهم می­ شود و حکم ثانویه و حکم حکومتی و ولایت فقیه و مصلحت و مقاصد شریعت و مذاق شارع و حتیِ خودِ تفسیر دین نیز با عقل صورت صورت می­گیرد.‌آیا دیدگاه مذکور، در بنیاد، شباهتی با آموزه­های اخباری و اشعری و سلفی ندارد؟!‌آیا پاسخ واقعاً منفی است؟! در جای دیگری از همین کتاب – که نمودی از موضع شورای عالی انقلاب فرهنگی پیرامون قلمرو دین در الگوسازی برای علم دینی است – آمده: «مهم، حفظ و ارتقاء معیارهایی است که در روش گذشته وجود داشته است…. تأویل و دینامیسم قران [همانند] قیاس و استحسان، از جمله روش­های غلط استنباط است[۳۳۸]». برعکسِ‌این دیدگاه ­ها که با عقل به عقل توهین می­ کنند و از نادانی و ارتجاع و اخباری­گری سرچشمه می­گیرند و فقه شیعه را به بن­بست کشانیده­اند، نگارنده معتقد است برای برون­رفت از‌این چالش­ها باید به آموزه­های گهربار اندیشمندان عقل­گرای مسلمان نگریست. برای مثال، علامه نائینی (اعلی الله مقامه) باور بسیار جالبی دارد. وی معتقد است: «رسیدن حکم شرع به مکلف می ­تواند از طریق رسول ظاهری (کتاب و سنّت) باشد و می ­تواند از طریق رسول باطنی (عقل) باشد. بلکه طریق دوم اقوی است؛ زیرا طریق دوم قطع­آور و طریق اول ظنّی است»[۳۳۹]
علم به معنای درک و فهم حقیقت، یک پدیده انسانی است؛ که فاعل شناسا و موضوع شناسایی – سوژه و ابژه – در آن هم سنخ‌اند. علوم انسانی در حیطه موضوعی خود، فهم معمای انسان، تشخیص مسائل و ارائه طرحی برای رفع گرفتاری انسان را بر عهده دارد. در میان علوم انسانی، علوم اجتماعی علومی صرفاً انتزاعی نیستند، بلکه هدفشان تحلیل پدیده‌‌ها به سبب تغییر و تحول در جامعه است. در‌این عرصه، علم و‌ایدئولوژی بر یکدیگر تأثیر می­گذارند.‌ایدئولوژی همیشه در اندیشه­ورزی پیرامون علوم انسانی، مایل به هژمونی و نفوذ است[۳۴۰].‌ایدئولوژی­ها عقایدی هستند فراتر از موقعیت که به دلایلی اعم از نقص تئوریک خودشان و یا شرایط عینی، در تحقق مضامین مورد نظر صورت بالفعل نیافته‌اند.[۳۴۱]. نقد چگونگی نسبتِ آنها با علوم و تطورات مرتبط، از موضوعات مهم مطالعات انتقادی در علوم انسانی است. گسترش راه مطالعات انتقادی نیز خود نقطه عزیمت خوبی برای بومی سازی علوم اجتماعی است. بومی­سازی، سیاست و خط مشی مبتنی بر گفتمانی است که در تلاش است علم را به صورت سازمان یافته جهت بهره برداری در جامعه هدایت کند[۳۴۲]. تطبیق‌این گفتمان بر مسأله سیاست جنایی موجب می‌شود نوعی بازاندیشی آگاهانه و انتقادی کنشگران نظری و اجراییِ سیاست جنایی در زمینه کاربست تولیدات علمیِ بومی شده در حوزه سیاست جنایی شکل گیرد.
از سوی دیگر، غالب موضع‌گیری‌ها و نظریه‌پردازی‌ها درباره نقش دین در ساختن علوم صبغه واحدی دارند و آن اینکه به یک اندازه دربردارنده تحکم‌های فلسفی‌اند. محققی که اعتقادش بر این است که دین جایگاه مهم و موثری در علوم دارد و یا باید داشته باشد عمدتا براساس تلقی پوزیتویستی و نگتیویستی‌اش از علوم و با بهره‌گیری از مفاهیمی از قبیل معقولیت، آفاقیّت، واقع‌نمایی و استخدام تمایز ویران­شده واقعیت- نظریه و تمایزِ زیر سؤال رفته­ی ارزش- بینش، به طور قاطعانه درباره نقش دین در علوم و ضرورت آن سخن می‌گوید و محققانی هم که اعتقادی به حضور و ضرورت ایفای نقش دین در عرصه علوم ندارند به طرز شگفت‌آوری متوسل به همان مفاهیم و آموزه‌ها می‌شوند و آن نقش را نفی و طرد می‌کنند و مثلاً استدلال می‌کنند که چون علوم تجربی، نماد برخوردار از آفاقیت هستند و نسبت به ارزش‌‌ها بی‌طرف­اند و از طرف دیگر چون دین حاوی و عرضه کننده ارزش‌هاست، پس نمی‌تواند و حتی نباید در ساختن علوم دخالتی داشته باشد.
ورود به چارچوب نظری و روش بحث پیرامون آسیب­شناسی رویکردها به گفتمان سیاست جنایی اسلامی اقتضا می­ کند عنایت داشته باشیم که توجه دوباره‌ایرانیان به علوم انسانی و اجتماعی در شرایطی رخ داد که از اواخر دوره قاجار، متفکران‌ایرانی در یک برزخ بزرگ قرار گرفته بودند. دو سوی‌این برزخ فراگیر، میراث معرفتی سنتی و علوم نوین غیربومی قرار داشت. در‌این برزخ، جریان روشنفکری با دست شستن از معارف بومی، توسعه علوم اجتماعی و انسانی را در توجه به کانون تولید دانش، یعنی آکادمی­های غربی جستجو کردند.‌این روند تا جایی ادامه پیدا کرد که صدای اعتراض بسیاری از متفکران بلند شد.‌این نگرش افراطی با پاسخ­های تندروانه­ای برای احیای عصر طلایی حکمت اسلامی از طریق نفی هرگونه توجه به علوم نوین مواجه شد[۳۴۳]. در‌این برزخ بی­تکلیفی، جریان روشنفکری رهبران فکری انقلاب اسلامی با تفکری جدید پا به عرصه وجود گذاشت و انقلاب اسلامی با آرمان­ بنیان­ نهادنِ دانش بر اصول و بنیادهای ارزشی شکل گرفت و بومی­سازی علوم اسلامی و اسلامی­سازی معرفت، به عنوان پروژه معرفت­شناختی انقلاب اسلامی، پس از انقلاب پیگیری شد. با‌این وجود، هنوز نه تنها علم سیاست جنایی در کشور بومی نشده است، بلکه حتی سیاست جنایی اسلامی نیز چارچوب نظری منسجمی از حیث وضوح تعاریف و مفاهیم و راهبرد و کاربست­های تأسیسات فقه جزایی در حد مطلوب ندارد؛ وضعیتی که منجر به تذبذب و تشویش در فهم حقوقدانانِ با سابقه دانش فقهی، پیرامون نسبت فقه جزایی با حقوق کیفری‌ایران شده است. مصادیق متعددی از‌این به­هم­ریختگیِ علمی در ادامه مقاله نشان داده شده است.
با‌این که سؤالات و ابهامات بسیار مهمی نسبت به مفهوم و مصداق تجربه دینی و تلقی از آن به عنوان گوهر دین یا بُعدی از دین­داری مطرح است و هنوز پاسخ روشنی نیافته، تلاش دین­پژوهان تجربی در‌ایران، تنها صَرف یافتن و به­ کارگیری واژگانی از مفاهیم اسلامی در گویه ­های آن شده است.[۳۴۴]
چالش دیگر‌این که، اغلب رویکردهای سنتی به دین، دانش مدرن و به ویژه علوم نضج یافته در غرب را بی توجه به قلمرو ارزش‌‌ها می‌بینند و همین، عامل ضدیت آنها با علوم غربی است. در حالی که‌این حقیقت پوشیده نیست که علم – فارغ از غربی یا اسلامی بودنِ خواستگاهش – مملو از گزاره‌‌های مابعدالطبیعه‌ای است و معرفتی خنثی نیست. اگرچه‌این نکته را نیز نباید مغفول داشت که اکثر تلاش‌‌ها برای بازتعریف ماهیت علوم مدرن یا در دام نسبی گراییِ افراطی افتاد یا دوباره به سمت روش تجربه گرایی پوزیتیویستی و به محاق رفت. دیدگاه اعتدالی، کم دیده می‌شود و لازم است تبلیغ و تقویت شود. برای مثال، بازخوانی فتاوای ملا محمد کاظم خراسانی موجب تقویت‌این نظر است که اجتهاد شیعی می‌تواند بر محور اصول عقلانیِ عدالت انجام شود، به آن معنی که برای به دست آوردن احکام شرعی، اصول مزبور در طول سایر دلایل قرار گیرند نه در عرض آنها[۳۴۵]؛ خصوصاً آن که جمع مهمی از فلاسفه، متکلمین و عرفای اسلامی[۳۴۶] در تعارض حکم قطعی با ظاهر دین، معتقد به تأویل متن بوده و هستند[۳۴۷] و تأویل امری است صرفاً عقلی.
اهمیت اجتهاد آنگاه روشن‌تر می‌شود که توجه کنیم به رغم اعتقاد عمومی مسلمانان بر خاتمیت و جامعیت دین اسلام، میراث مسلمانان از نصوص تشریعی بسیار کمتر از آن چیزی است که بدان نیاز داریم و به دستمان رسیده است[۳۴۸]. فقط از گذرگاه باریکی است سنت معصومین (ص) به مسلمانان خلف عبور کرده، و طبیعی است که بسیاری از نیازهای تشریع برای اداره زندگانی انسان مسلمان را مستقیماً کفایت ننماید[۳۴۹]. باید پذیرفت که دشواره­ای شکل گرفته و وجود دارد که ویژه، ذاتی و قهریِ تمدن اسلامی است؛ دشواره ی ناگزیری جامعه اسلامی در پیوند دو امر ناهمجنس: نص و تاریخ – متافیزیک و واقعیت. وظیفه «اجتهاد» در واقع، فهم و حل‌این دشواره، و تمهید مقدماتی برای «جریان نص در تاریخ» است. فقه همان فهم انسان مسلمان از نص است و تاریخ همان عمل فرد مسلمان در نسبت با همان نص می‌باشد.
در گفتمان رایج سنتی فقه، عقل (به مفهوم امر مجرد و نظری) و خرد جمعی (نوعی تبلور عقل نظری) محدودیت‌‌های دارد که راه را برآیایفای نقش هرچه بیشترِ نص در احکام فقه سیاسی (گفتمان سنتی فقه سیاسی) هموار می‌کند. تصور رایج میان فقهای امامیه – هم در متقدمین و هم متأسفانه بین متأخرین و معاصران-‌این است که عقل جز در موارد نادر، قادر به درک ملاکات احکام و علل تامه آنها نیست؛ و اجماع نیز، به ویژه در امامیه، شروط و لوازمی دارد که تدارکش دشوار است.
اگرچه برخی محققان گفته اند «حکم»، جایگاهی کلیدی در گفتمان فقه دارد[۳۵۰]، اما به نظر می‌رسد‌این تأسیس دینی، «همه ی ساحت فقه» و لذا اساساً مترادف با فقه است و اصول حاکم بر فقه نیز به ادله‌ای اطلاق می‌شود که حکم شرعی را استخراج کند.
این مقاله با رویکردی معرفت­شناختی نسبت به توصیف و تحلیل انتقادی ادبیات پژوهش­های فقها و حقوقدانان‌ایرانی پیرامون سیاست جنایی اسلامی و سیاست­های فقه جزایی، به دنبال شرح موانع فقدان الگوی بومی (اسلامی-‌ایرانیِ) سیاست جنایی اسلامی است. فرضیه‌این مقاله، نقش­آفرینی سه مانع برای فقدان الگوی بومی است: ۱) کم­لطفی به جایگاه عقل و به جایگاه جامعه ­شناسی جنایی‌ایرانی در ادبیات برخی فقها و حقوقدانان فقهی­مشرب، ۲) ابهام در مفاهیم فقهی و خصوصاً فقهیِ جزایی در ذهن و لسان‌این گروه از فقها و حقوقدانان، ۳) یکسان­انگاری «سیاست­های حاکم بر فقه جزایی» با «نظریه بومی سیاست جنایی اسلامی»­ هستند.
از حیث روش، باید بر عمل­گراییِ معرفت­شناسانه تمرکز نمود؛ یعنی نقد شناخت­شناسانه­ی رویکردهای موجود به سیاست جنایی اسلامی در ادبیات حقوقی‌ایران را معطوف به ترسیم مختصات کلی الگوی بومی سیاست جنایی می­داند و از آن برآیاین بهره می­جوید. از سوی دیگر، می­دانیم انتخاب اجباری بین اثبات­گرایی و تفسیرگرایی، به دلیل تقلیل­گرایی مردود است و معرفت، حقیقتاً محصول تعامل واقعیت بیرونی با برساخته­های ذهنی تلقی می­ شود. نظریه ­ها و روش­ها ابزار پژوهش­اند و معیار اصلی برای ارزیابی آنها، کارایی آنهاست[۳۵۱]؛ خصوصاً آنگاه که موضوع تلاش، نظریه­پردازی در قلمرو یکی از علومی است که ماهیت «مدیریتی» و عمل­گرایانه دارد. رویکردعمل­گرایی معتقد به برتری روش­ها نسبت به یکدیگر نیست و تلفیق آنها را یک استراتژی سودمند برای شناخت «ماهیت چندبعدیِ واقعیت» می­داند.‌ایروین، در‌این خصوص معتقد است در مورد مشکل نظری سازش بین مفاهیم عاملیت و ساختار در علوم اجتماعی، تحلیل مجموعه متفاوتی از داده ­ها می ­تواند به هم­آوریِ شکاف میان تمایلات ذهنی و شرایط اجتماعی کمک کند[۳۵۲]. کاربست روش تلفیقی با رویکرد عمل­گرایانه در پژوهش­های میان­رشته­ای علوم اجتماعی، و از جمله در قلمرو سیاست جنایی، گامی است که‌این نوشتار در مسیر رفع بخشی از پس­افتادگی روش­شناختیِ پژوهش­های موجود در قلمرو سیاست جنایی اسلامی برداشته است.
حال نوبت آن است که از خود بپرسیم راهبردی شدنِ سیاست جنایی اسلامی در منظومه گفتمان «علم دینی» تاکنون چه چالش­هایی را توانسته است رصد کند؟ پاسخ به‌این سؤال مستلزم توجه به مباحثی مقدماتی و اثرگذار بر پاسخ است. ابتدا باید توجه کنیم که علم نه یک ارزش غایی، بلکه ارزش آلی است و از همین روست که خودش نمی­تواند میزان و ترازوی خودش باشد، بلکه «جهت» است که بدان اعتبار می­بخشد و همچنان که هیچ عملی فارغ از جهت نیست، جهت نیز جز از طریق عمل و متعلَق علم حاصل نمی­ شود. واقعیت‌این است که در عالم اسلامی، پژوهش­های نظری – که اغلب پژوهش­های بنیادین از‌این دست هستند – بسیار زیاد و حتی عمیق صورت گرفته است، اما تلاش به مراتب کمتری در جهت عملیاتی و راهبردی کردن‌این پژوهش­ها شده است.‌این در حالی است که پروژه علم دینی زمانی مطلوب خواهد بود که هم دارای پشتوانه «پژوهش­های نظری» و هم دارای «قابلیت راهبردی شدن» باشد؛ به عبارت دیگر، علم دینی نباید در حد «آموزه» باقی بماند، بلکه باید تبدیل به «برنامه» شود؛ چرا که منظومه علوم و معارف اسلامی معطوف به شکل­دهی زیست اسلامی یا همان «حیات طیبه» می­باشد. البته تا زمانی ک چرخه علوم نظری، صورت کمال و تمام خود را پیدا نکرده باشد، نوبت به علوم عملی و اتخاذ راهبرد نخواهد رسید. از‌این رو، شاخص نهایی برای ارزیابی علم دینی، «عمل دینی» خواهد بود، نه صرف انسجام درونی علمی یا صحت مبانی و روش تحصیل آن. به عبارت دیگر، علم دینی نمی­تواند مصداق «علم لاینفع» باشد. با‌این حساب، روش صحیح در تحول علوم انسانی، روش راهبردی کردن پژوهش­های بنیادین، الگوسازی تحول علوم انسانی، طبقه ­بندی علوم انسانی و اتخاذ رویکردهای تمدنی به علوم انسانی است. رویکردهای غالب در فضای دکترینی کشورمان به گفتمان سیاست جنایی اسلامی، جدا از آسیب­های معرفتی­شناختی و ابهام­ها و تناقض­های نظریِ ناشی از هزار سال مصائب تفسیر دین و ناروزآمدیِ فقه، بسیار انتزاعی و بشدت غیرراهبردی و غیرعملیاتی است.
تحلیل و نقد رویکردهای موجود در قطب­های علمی کشور به گفتمان سیاست جنایی اسلامی، با «روش تحلیل گفتمان»، مطلوب ماست. گفتمان عبارت است از چگونگی تولید و سامان گرفتن یک متن – چه کتبی و چه شفاهی – از جانب تولیدکننده و فرایند درک آن از جانب مخاطب[۳۵۳]. حال، چه ارتباطی میان گفتمان، گفتمان علم دینی و بومی، و سیاست جنایی اسلامی قابل تصور است؟
پاسخ را باید در ارتباط آشکار و پنهان میان‌این دو حوزه معرفتی جست: حوزه گفتمان­هآیایدئولوژیک در عرصه سیاسی و سیاستگذاری کلان اجتماعی از یک سو، و صورت‌‌های مسلط آگاهی در قطب­های تولید علمی – و خصوصاً تولید علم دینیِ بومی – از دیگر سو.‌این دو حوزه به هیچ روی آوردگاه­های علمیِ مستقل از یکدیگر نیستند. تحلیل انتقادی حول نسبت گفتمان­های مذکور با یکدیگر، درست به اندازه مطالعه مستقل هر یک از‌این دو موضوعیت دارد و چه بسا ارزشمندتر و مفیدتر است. پاسخ به پرسش­های فلسفی پیرامون سیاست جنایی دینی و علمی، نیازمند بازنگری در مبانی و بینش حاکم بر علوم رایج انسانی و اجتماعی در کنار بازگشتی روشمند و نقادانه به سنت فکری است. روش «تحلیل گفتمان» می ­تواند وقوع بحران در هر گفتمان و ناتوانی گفتمان مسلط در پاسخگویی به معضلات و بحران­ها را نشان دهد. همچنین با بهره گرفتن از روش تحلیل گفتمانی می‌توانیم چگونگی تسلط گفتمان‌‌های در حاشیه را به نحو روش مندانه‌ای توضیح دهیم. باید از «نظریه گفتمان»، در تحلیل تغییرات صورت گرفته در حوزه‌‌های عمل و اندیشه سیاسی بهره جست[۳۵۴]. همچنین نظریه نظام معنایی و نشانه شناختی به ما کمک می‌کند تا در قبال پیش­فرض­های موجود در دیدگاه‌‌های هرمنوتیکی و نظریه تحلیل گفتمانی احتیاط کنیم[۳۵۵] و از آموزه­هآیاین نظریه، گرته­برداریِ محدودی در چارچوب مبانی گفتمان سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی بنماییم.
گفتمان­های موجود در باب علم دینی عبارت اند از: ۱) رویکرد دایره المعارفی که می­خواهد تمام علوم را از کتاب و سنت اخذ نماید [آنهایی که سیاست جنایی اسلامی را صرفاً تحلیل فقه جزایی می‌دانند] ۲) رویکرد تهذیب و تکمیل علوم موجود که با نظر به اندیشه اسلامی در پی پیراسته نمودن علوم موجود از ناخالصی­ها و انحرافات است.‌این رویکرد پیوستگی و انسجام نظریه­ های علمی را نادیده می­گیرد و التقاطی و ناهمساز است [تقریباً مانند قانون مجازات اسلامی یا دیگر مجموعه­های حقوقی­ای که نتیجه پیوند حقوقی ناموفق بین غرب و شرع و عرف است.] ۳) رویکرد گزیده گویی[۳۵۶] که با توجه به مبنای مابعداثبات­گرایی و بر اساس رد نسبیت­گراییِ معرفت­شناختی در علوم و با نظر به پیش­فرض­های برگرفته از دین و مقاصد و مصالح شریعت و با هدف رفع فقر نظریه در علوم انسانی از صلابت متقنی برخوردار است[۳۵۷]؛ صلابتی که بتواند منشأ تولید دانش بومی (اسلامی-‌ایرانی) در کشور ما شود. نوع حضور گزاره­های دینی در ساماندهی علوم را باید بر پایه نظریه مرجح از میان سه نظریه مذکور – یعنی رویکرد تأسیسیِ گزیده گویی - پیگیری کرد.
برخی توجه توأمان به روش‌‌های مختلف کسب معرفت در حد خود را اجمالاً پذیرفته­اند، اما از آنجا که ظاهراً تسلطی بر مبانی فلسفی لازم برای جمع بین‌اینها نداشته و به لوازم و پیش­فرض­های فلسفیِ کلام خود واقف نبوده­اند، به نحوی به جمع بین آموزه­های علوم جدید و آموزه­های نقلی اقدام کرده ­اند و طبیعتاً متهم به تولید یک دسته اندیشه­ های التقاطی شده‌اند.
مشکل معرفت­شناختیِ برخی از دیگر نظریه­ های علم دینی، عدم تعیین حد و مرز برای دخالت ارزش­ها و بینش­های دینی و فلسفی در عرصه ­های مختلف فعالیت علمی است. بدون داشتن حدودی برای این قبیل دخالت‌‌ها،‌این دیدگاه به نسبیت­گراییِ معرفتی خواهد انجامید. رابطه میان معارف ما چنان در هم تنیده است که باید تکلیف تمامی اجزای معرفت (از جمله مدلول­های صریح قرآن و احادیث، معرفت­های عقلی محض و معرفت­های شهودی و…) را معلوم کرد تا به موضع منقّحی در باب علم دینی دست یافت. در‌این راستا، اولاً دیدگاه مبنآیاین تحقیق بر‌این اساس استوار است که دین در مجموعه ­ای از مکتوبات خلاصه نمی­ شود؛ دین یعنی تنزل حقایق الهی از عالم الوهیت بر انسان. البته ظنی بودن علوم دینی [و از جمله، سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی] مانع دینی بودن آنها نخواهد بود، چرا که «درجه استناد مضامین آنها به اسلام، مرهون درجه علمی بودنِ آنهاست[۳۵۸]
با پیش­فرض­گرفتن ضرورتِ نوعی تعامل بین علوم جدید و اندیشه­ های دینی می­توان سیاست­هایی را برای سیاست­گذاران جامعه علمی کشور توصیه کرد که در درازمدت، به تحقق علم دینیِ موردنظر بیانجامد. نکته‌اینجاست که‌این سیاست­ها باید مبتنی بر حرکتی تعامل­گرا بین علوم جدید و معارف اصیل دینی باشند و‌این نهضت، جز بر پایه حاکمیت روشنفکری دینی – به معنایی که نگارنده ذیلاً توضیح می‌دهد – محقق نخواهد شد.
روشنگری دینی، در چالش با افزارهای کهنِ رویکرد کلاسیک به فقه، در وهله اول در اصطکاک با پیوند شکل سنتی فقه به سیاست جنایی‌ایران است. همین جا قویاً تأکید می­ شود که روشنفکری دینی، به زعم نگارنده و با مختصاتی که نگارنده بر مبنای آن می­ کوشد در مسیر اصلاح گفتمان سنتی سیاست جنایی اسلامی گام بردارد، هرگز یک اپوزیسیون علیه «حقوق مذهبی» یا مخالف به نظم و نسق درآمدنِ نظم حقوقیِ سیاست جنایی توسط آموزه­های اسلامی و دیگر منابع سیاست جنایی نیست. تبلور روشنفکری دینی در عرصه سیاستگذاری جنایی، صرفاً مخالفت با‌این دیدگاه سنتی است که تمام محتوای فقه کلاسیک برای همیشه دارای اعتبار مطلق در تصمیم ­گیری پیرامون ساختار عام و رهیافت­های خاصِ سیاست جنایی اسلامی است.
در گفتمان رایجِ سنتی پیرامون سیاست جنایی اسلامی، مبنای سیاست جنایی اسلامی همانا متون سنتی است. چرا‌این گفتمان توانایی مدیریت تدبیر در قبال پدیده مجرمانه در کشورمان را ندارد؟ به نظر می‌رسد پاسخ را باید در مبنا – متون سنتی – کنکاش کرد. متون سنتی به صورت موردی به طرح مسائل پرداخته، و دقیقاً همین جاست که نقش دکترین حقوقی- مذهبی در تولید قاعده حقوقی برجسته می­ شود؛ نکته­ای که حقوقدانان غربی در مورد حقوق اسلامی نیز آن را صادق می­دانند[۳۵۹].‌این روش حل مسائل را «روش اسکولاستیک: روش مبتنی بر متون مقدس»[۳۶۰] نام نهاده­اند؛ روشی که به نظر می­رسد نه تنها کمکی به عقلانی کردن حقوق نکرده، بلکه آن را غیرعقلانی می‌کند. اما در رویکرد مدون به حقوق، روش اسکولاستیک روش معتبری شناخته نمی‌شود. استدلال،‌این است که یک علم واقعی بایستی بنای خود را در یک سیستم – الگو – بیابد، نه‌این که از مقایسه موردی به دست آمده باشد. راه حل موردی را نه در یک مورد دیگر، بلکه در اجرای یک اصل کلی در پرتو گفتمانی منسجم از سیاست جنایی اسلامی به مثابه یک علم دینی باید جستجو کرد. شرط نخست برای تدوین چنین گفتمان منسجمی، نقد گفتمان‌‌های موجود در حوزه سیاست جنایی اسلامی و فراتر از آن، نقد همه رویکردهایی است که حتی خارج از مقوله فقه و حقوق و سیاستگذاری، عملاً به مبادی سیاست جنایی صدمه می­زنند.
مجموعه­های حقوقی، که دارای عناصر ثابت یکسان است، یک «سیستم حقوقی» را تشکیل می­دهد و سیستم­هایی که در عناصر پایدار مشترکند، یک «نظام حقوقی» را می­سازند. برای مثال، نظام حقوقی اسلام شامل کشورهای ایران، عربستان، مصر و برخی دیگر از کشورها، که در مبانی، اهداف و منابع همسان هستند، اما به دلیل وجود تفاوت­هایی در منابع و روش استنباط منابع و قواعد و تفسیر رابطه شریعت با حقوق، به سیستم­های حقوقی شیعه و سنّی تقسیم می­ شود[۳۶۱]. مجموع قواعد و مقررات حقوقی کشور‌ایران، که مشتمل بر مجموعه‌ای از سازمان­های حقوقی و اصول فنی است که آنها را به هم مربوط می­سازد و آرمان­های فلسفی و اجتماعی (مبانی و اهداف)‌این ساختمان پیچیده را احاطه کرده است و آن را رهبری می‌کند[۳۶۲]. بنابراین، نظام حقوقی صِرف قواعد و مقررات حقوقی نیست، بلکه مجموعه ­ای از قواعد و مقررات است که به لحاظ ساختار، مبانی، اهداف، مفاهیم و اصطلاحات منسجم بوده، اهداف خاصی را دنبال می­ کند. تفاوت آن با «مکتب حقوقی» در‌این است که نظام حقوقی مجموعه ­ای منسجم از خودِ قواعد و مقررات الزام­آور اجتماعی است، حال آن که مکتب حقوقی با بحث از مبانی، از زیرساخت­ها و چرایی­هایی سخن می­گوید که نظام حقوقی بر آن استوار است. از‌این رو، به نظر من، مکتب سیاست جنایی اسلامی وجود دارد، اما نظام سیاست جنایی اسلامی هنوز تأسیس نشده است.
رویکردهای مضرّ به رشد و تحول گفتمان سیاست جنایی اسلامی باید از همه جهات، خصوصاً از حیث ماهیت و کارکرد اقتدار حکومت نقد شوند. در گفتمان رایجِ سنتی پیرامون سیاست جنایی اسلامی، سیاست جنایی اسلامی، همان متون فقهی و اصول فقهی سنتی است؛ حتی اغلب پژوهش‌‌های حامی فقه حکومتی. چرا‌این گفتمان توانایی مدیریت تدبیر در قبال پدیده مجرمانه در کشورمان را ندارد؟ به نظر می­رسد پاسخ را باید در مبنا – نصوص در رویکرد به فقه سنتی، و عقل ابزاری در رویکرد به فقه حکومتی – کنکاش کرد. متون سنتی به صورت موردی به طرح مسائل پرداخته، و دقیقاً همین جاست که نقش دکترین حقوقی- مذهبی در تولید قاعده حقوقی برجسته می­ شود.
در فقه، «حکم» جایگاهی کلیدی در گفتمان فقه دارد. فهم ماهیت و صورتبندی­های تمدنی فقه سیاسی در جهان اسلام، مبتنی بر توصیف حکم با مختصات خاص خود، است؛ حکم «کنش گفتاری جدی» است که تمایلی به تعامل با دیگر گفتمان­های حوزه کلان معرفت ندارد و یک تأسیس فقهی موردی و قیاسی است، نه ساختاری و مدیریتی و کلان­نگر. فقه، دستگاه ویژه‌ای از دانایی است که کارویژه اصلی آن برقراری «نوعی نسبت بین نص و تاریخ» به منظور «تولید احکام الزام­آور برای تنظیم قواعد مشروع زندگانی در زمان و مکان» است. فقه همان فهم انسان از نص است و تاریخ همان عمل و تصرف انسان مسلمان در نسبت با همان نص است. بنابراین، به طور منطقی، بین نصوص دینی و عمل انسان مسلمان نسبت‌‌های سه گانه انطباق، عدم تغایر و تضاد را می­توان ملاحظه نمود و از‌این حیث، تاریخ عمومیِ تعاملِ نص و زندگی سیاسی در جهان اسلام را ترسیم و تحلیل کرد[۳۶۳]. مسئله‌این است که‌آیا امکان بسیج ذخایر سنت فقاهتی ما برای حل مسائل سیاست مدرن وجود دارد، یا باید همچنان بر طبل دوگانه­ طرد نواندیشیِ دینی یا طرد سنت­گراییِ دینی کوشید؟ منطق تحقیق علمی، رادیکالیسم و افراط­گرایی ناظر بر طردهای دوگانه را قبل از هرگونه سنجش امکانات فقه سیاسی دور از احتیاط اهالی تعقل می­داند.
دستگاه فقه معاصر وارث مجموعه‌ای عقاید سیاسی، از جمله تجربه حضور در نظام‌‌های خلافت، سلطنت، مشروطه و جمهوری اسلامی است.‌این میراث فقهی- سیاسی نقش مهمی در پیدایی و ریخت یابی سیاست مدرن در جامعه ما دارد که مردم سالاری بخش انکارناپذیر آن است. اما‌این ارزیابی به فهم دو موضوع بستگی دارد؛ اول، فهم حضور معماییِ فقه سیاسی در جامعه پیچیده امروز، و دوم، فهم بنیاد مذهبی سیاست مدرن در جهان اسلام. قرائت سنتی از فقه جزایی، چون قادر نیست «نظام زبان شناختیِ سنت»[۳۶۴] را به درستی بشناسد، در فهم ماهیت و سیاست امروز، از محدوده خلاصه‌‌های توصیفی و قیاسی (فتوایی و نه مدیریتی) فراتر نمی­رود. در حالی که ویژگی جامعه کنونی‌ایران، همزیستی میان سه فرهنگ است: فرهنگ دینی، فرهنگ ملی و فرهنگ غربی و گفتمان سنتی سیاست جنایی اسلامی التفات مطلوبی به ضرورت توجه به‌این هر سه حوزه از فرهنگ ندارد.
از دیگر سو، تضادهای عمل سیاسی، نتیجه دوپارگی و کژتابی معرفتی است و خود، موجب اختلال در پی ریخته‌‌های اجتماعی – نظیر نظام سیاست جنایی – می­گردد. دولت، به ویژه دولت اسلامی، چارچوبی از ارزش­هاست که در درون آن، زندگی عمومی جریان می­یابد و خود، قدرت عمومی را در جهت تحقق آن ارزش­ها به کار می­برد. از‌این رو، در جوامع اسلامی نظیر‌ایران، به دلیل نگرش مثبت به قدرت سیاسی، تحول دولت مقارن با تحول دانش سیاسی است و بالعکس. حال اگرچه نظریه معنای اسلامی نمی­تواند با هیچ یک از پیش­فرض‌‌های نظریه گفتمان، به صورت موجبه کلیه، موافقت داشته باشد[۳۶۵] اما بدون شک، فهم دانش سیاسی از طریق تحلیل گفتمان، لازمه‌ایضاح منطق سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی است.
یکی از وجوه آسیب شناسی قرائت سنتی از اسلام را می­توان‌این گونه بیان داشت که با آشکار کردن بنیاد غیر عقلانی عقل عملی در اندیشه غرب، نسبت به خوش بینی افراطی مدرنیته به رهیافت‌‌های عقل سیاسی به گونه‌ای تردید می­ کند که در زمین‌این تردید، بذر اقتدارگرایی بپاشد؛ به نحوی که دیوار بلندی از اقتدار می­سازد که آزادی‌‌های مکنون در نصوص اسلامی را سلب می­ کند. تأکید مقام معظم رهبری (مدّظله العالی) در سلسله نشست­های اندیشه­ های راهبردی جمهوری اسلامی در آبان ماه ۱۳۹۱ بر ضرورت توجه به آزادی و تقویت و گفتمان­سازی پیرامون‌این مفهوم در چارچوب اندیشه اسلامی، نشانگر دغدغه معظّم له از جریان رایج سوءتفسیر از آزادی برای تحکیم اقتدارگراییِ نادرست است.
نصر حامد ابوزید توضیح می­دهد که در تمدن اسلامی، قواعد تولید دانش و سیاست، مبتنی بر سلطه متون سنتی است و اهمیت عقل نیز در توضیح بی تذکرِ آراء گذشتگان خلاصه می­ شود[۳۶۶]. از دید وی، در جریان استنادهای مکرر، نصوص اولیه دین – قرآن و سنت – منحصراً از نگاه متونی تولیدشده در الهیات سنتی دیده شده‌اند؛ امری که موجب اتحاد دین با الهیات سنتی گردید.‌این دگردیسی، مرتبه متون و فلسفه سنتی ما را چنان بالا برده که آن را هم پایه نصوص اصلی دین نموده و با تعمیم قداست دین به الهیات سنتی، عقل و اندیشه را به دایره بسته تکرار و شرح و تحشیه فروکاست. استمرار و حاکمیت پدیده تقلید، و سنت حاشیه نویسی در تفکر اسلامی در پیوند با موقعیت فلسفه اسلامی، مانع از طرح اندیشه‌‌های انتقادی در سنت اسلامی است و حجم عمده تحقیقات دانشگاهی کنونی را در بن بست مواضعِ صرفاً‌ایدئولوژیک فروغلتانده اند[۳۶۷]. در راستای همین تفکر انتقادی است که در دیدگاه شیخ انصاری (ره) – خصوصاً در صفحات ۱۵۳ تا ۱۵۵ المکاسب – سیاست (دولت) و روحانیت (مرجعیت) دو روی یک سکه نیستند، بلکه دو حلقه جداگانه و البته در تعامل با هم اند که حلقه روحانی نقش تعیین کننده در کنترل و نظارت و تعدیل حوزه سیاست دارد.[۳۶۸]
اگر دین اسلام در عرصه سیاست حاکم بر موضوعات درونی خود – از جمله فقه جزایی – سهله و سمحه است، در پذیرش علوم مدرن و اساساً خود مدرنیزاسیون علوم انسانی نیز باید پذیرا و اهل تعامل باشد و در یک فضای «تحلیل گفتمانی» اقدام به گفتگو با دستاوردهای علوم جزایی تمدن‌‌های غیر اسلامی و دیدگاه‌‌های قرائت‌‌های نواندیشانه از سیاست جنایی اسلامی نماید.
نانآ
این یک حقیقت است که پژوهش‌‌های دینی باید بر اصول روشنی استوار باشد و به دور از جنبه‌‌های احساسی و تبلیغی و سیاست زدگی و نقدگریزی انجام گیرد. گفتمان سنتی و رایج پیرامون سیاست جنایی اسلامی ابراز می­دارد که مبانی عقیدتی، آموزه‌‌های اخلاقی و سنت‌‌های فقها مجموعه‌ای مرتبط و منسجم و «اجزاء یک سیاست جنایی حکیمانه» دیده می­شوند که سیاست جنایی اسلامی نامیده می­ شود[۳۶۹]. در حالی که بی تردید،‌این دیدگاه قابل پذیرش نیست که صِرف انسجام بین آموزه‌‌های شرعی و اخلاقی در باب چاره اندیشی برای مقابله با بزهکاری را می­توان یک نظام سیاست جنایی به شمار آورد. سیاست‌‌های حاکم بر فقه جزایی را نمی­ توان سیاست جنایی اسلامی نامید. سیاست جنایی، یک حوزه بین رشته‌ای از معرفت است که علاوه بر ابعاد‌ایدئولوژیک و نیز علمی، باید ویژگی مدیریتی – و نه موردی و قیاسی و فتوایی – داشته باشد. از‌این جهت نمی­ توان چنین دیدگاه مضیق و ساده­انگارانه­ای را پذیرفت و لذا مادام که نظم ساختاریِ امروزین توسط اصحاب اندیشه اسلامی در فقه جزایی پیاده­سازی نشود؛ و مادام که آموزه­های فقه جزایی از حالت خام و تاریخی به وضعیت مطلوب روزآمدشده مبدل نگردد؛ و مادام که فقه جزایی به موازات آموزه­های سیاست جنایی غربی و اقتضائات جامعه‌ایرانی،‌این هر سه، کنار هم دیده نشود و سهم دهی به‌این سه منبع سیاست جنایی بومی مطلوب صورت نگیرد هرگز نمی­ توان پیشرفت در مسیر تدوین الگوی اسلامی-‌ایرانیِ سیاست جنایی را انتظار داشت.
در حالی که دهها نمونه از قواعد فقه حکایت از حضور جدی عنصر مصلحت دارد،‌آیا نمی­ توان گفت امروزه مهم‌ترین یا دست کم یکی از مهم­ترین مصادیق مصلحت اندیشی، به مصلحت نبودنِ تصاحب گفتمان سیاست جنایی اسلامی توسط رویکرد سنتی به فقه است؟‌آیا مصلحتی از‌این مهمتر می­توان سراغ داشت که دست از انحصارگرایی در خوانش سیاست جنایی اسلامی برداشته شود و در تصمیم سازی و مدیریت کلان عدالت کیفری کشور، دیدگاه‌‌هایی از علم دینی بیشتر پر و بال بیابند که از یک سو با مدرنیته­ی علمی همداستان­تر ­اند و از سوی دیگر با اقتضائات جامعه کنونی‌ایران نزدیک‌تر اند؟
متأسفانه برخی دیدگاه‌‌های پرطرفدار پیرامون نقش مصلحت در فقه، در بیان اوصاف مصلحت آورده اند که: «مصدر و منشأ کشف و فهم آن نص معتبر شرعی است، نه هوای نفس و عقل محض؛ چرا که عقل بشری از درک مصلحت مورد نظر شارع قاصر است»[۳۷۰]. بی شک، کنار زدن «عقل مجرد» از مصادر درک مصلحت شرعی و ذکر آن در کنار هوای نفس مخالف درک قطعی و معتبر عقل و نصوص معتبر شرعی است. قطعاً بخش اعظمی از مصالح و مفاسد، موقعیت و مراتب آنها، به وضعیت عدم امکان تأمین و تحصیل همه مصالح، از طریق عقل (عقل عملی) قابل فهم است، عقلی که در نصوص بی­شمار شرعی تأیید گردیده و در هیچ نص شرعی از آن تحذیری صورت نگرفته است[۳۷۱]. اصولاً ملامت از عقل­گرایی، تقسیم بندی عقل به معتبر و غیر معتبر و اموری از‌این قبیل، مخالف نصوص متواتر دینی است[۳۷۲]. چه، عقل همانا امری دینی و دین نیز امری عقلی است. تعجب از کسانی است که در شمارش منابع و اسناد استنباط، از اموری که نه از شرع تأیید دارد و نه از هر منبع دیگر، به عنوان منابع کشف شریعت ذکر می­ کنند، لکن از ذکر عقل به عنوان منبع مدرک مصلحت و حکم شرعی پرهیز می‌کنند و تحذیر می­ دهند.
سوی دیگر ماجرا، سنجه­ی عدالت است. عدالت، مفهومی است که نصوص شرعی باید – البته ضابطه مند – با توجه به آن فهم شود و همچون مفهوم «مصلحت»، تفسیر آن به شدت متأثر از دیدگاهی است که مفسر از هستی و انسان دارد و بالطبع «عدالت» در حوزه شریعت، مقاصد شارع و بر اساس نگرش او نسبت به هستی و انسان تفسیر می­ شود و‌این­گونه است فهم دینیِ پویا از خصلت زمان­پروردگی و زمینه­پروردگی برخوردار خواهد شد[۳۷۳]. نکته قابل توجه در‌این توصیف بجا و شایسته از نسبت عدالت و شریعت‌این است که شریعت را باید در پرتو عدالت تفسیر کرد، نه بر عکس. چه، بی تردید،‌این عدالت است که غایت است، نه ظواهر نصوص، بدون کاربست عقلانیت و مصالح و مقاصد شریعت و همه اقتضائات مردم­سالاری دینیِ اعتدالی.
همیشه نمی‌توان روابط هستی‌شناختی میان مؤلفه­ های موثر بر مفاهیم و تأسیسات علوم انسانی را که اغلب در مقیاس فلسفه محضِ علم صورت می‌بندند[۳۷۴]، مبنای تنظیم سیاستگذاری­های کلان اجتماعی قرار داد و همه هستی و آتیه علم سیاست جنایی در کشورمان را ـ با دوگانه‌سازی‌های غالباً بنیادگرایانه و غیریت­ستیزانه­ی کفر و‌ایمان یا اسلامی و غیراسلامی ـ به محاق برد. هر پدیده اجتماعی یک بعد عرفی و یک بعد غیر عرفی دارد و نباید منطق‌این دو را با هم بی مبنا درآمیخت. بومی‌سازی مبتنی بر سیاست تک‌فرهنگی[۳۷۵]، ریشه در باور به بینونیّتِ مطلق میان لاهوت و ناسوت دارد است که بر مبنای آن هر امر عرفی را می‌توان غیردینی تلقی کرد.‌این مخاطره‌ای بسیار اشتباه، یأس آور و مانع تحول الگوی تعامل علم و دین در امر بومی­سازی سیاست جنایی‌ایران است. درست به همین خاطر، اندیشیدن پیرامون مبانی تدوین الگوی بومی سیاست جنایی را باید پروژه­ای نه فقط فلسفی، بلکه همچنین جامعه شناختی نیز دانست. «پروژه جامعه­شناختی» فی نفسه متضمن نقد فهم رایج از متافیزیک – و نه هرگز رد متافیزیک – به منظور استقرار‌ایدئولوژی در جایگاه در مبانی و ساختار نظام سیاست جنایی و پیشگیری از تعدی آن به ساحت داده ­های غیر ارزشی و اقتضائات جامعه­شناختیِ سیاست جنایی است. در مقابل، پروژه­ی فقط فلسفی یا پروژه بنیادگرا پیش فرض‌‌هایی کاملاً متفاوت با پیش فرض‌‌های جامعه شناختی دارد. پروژه‌‌ها و تبیین‌‌های صرفاً‌ایدئولوژیک از سیاست جنایی، ماهیتی اتوپیایی دارند و مدلی کاربردی و عملی به دست نمی‌دهند. به همین دلیل، دیدی منفی و حتی انهدامی نسبت به انسان و جامعه دارند.
جریان­های فکری اسلامی جدید (نواعتزالی، اخوانی و… که در ادامه رساله به آنها خواهیم پرداخت) به دنبال آن است، تا پارادایم­های درون سنت را به منظور همنشینی با مفاهیم مدرنیته ترسیم و شیوه ­های نوسازی در اندیشیدن را با پشتوانه­های بومی بیابد. باید بکوشیم نگاه سنت و از جمله فقه جزایی را به مفاهیمی چون آزادی و حقوق عمومی، حق اختلاف و حقوق بشر، جهانی شدن و رابطه با «دیگری»، تعامل موجود و مطلوب فقه سیاسی و سیاست‌‌های فقه جزایی و سیاست جنایی اسلامی با یکدیگر و مباحث معرفتی از‌این دست را روشن کنیم. معتقدیم اندیشه­ورزی به هدف تولید و تحول سیاست جنایی اسلامی-‌ایرانی، به مثابه یک علم دینی، برای تبیین مؤلفه‌‌های جدید از درون سنت، به گفتمان انتقادی در حوزه فلسفه و کلام توجه دارد؛ به ویژه از‌این حیث که مشرب عقلانی شیعی نیز با تأویل‌‌های کمتر روایی و بیشتر معرفت­شناختی و خصوصاً انتقادی همسو است.
در مجموع باید گفت نه‌این صحیح است که ماهیت دستاوردهای علمیِ غربی را فقط پوزیتیویستی بدانیم و نه‌این که علوم اسلامیِ بالفعل در جهان را نهایتِ آنچه اسلام می ­تواند به بشر عرضه کند بدانیم. قوی­ترین نقدها به غرب، برآمده از جریان­های فلسفی غربی – نظیر تئوری انتقادی مکتب فرانکفورت است؛ همچنان که تئوری­های کنونی اقتصاد اسلامی و حقوق کیفری اسلامی نیز تنها بخش کوچکی از پتانسیل بالقوه­ی حقوق اسلام است[۳۷۶]. اما چگونه می­توان نظامی هم اسلامی و هم امروزین داشت؟ تجمع‌این دو نه تنها ممکن است، بلکه به اعتبار تاریخ اندیشه سیاسی ناگزیر می کند. اما مسئله اصلی کیفیت و ظرافت طراحی الگوی‌این همزیستیِ تعیین کننده است؛ اندیشه میانه­ای که از لغزش به منتهی­الیه احیاگری سنت دوران میانه­ی تمدن اسلامی، یا دین­ستیزیِ دوره مدرن صیانت نماید. الگوی مدنظر، باید عاری از‌ایراد نگرش تقلیل­گرا به «علم» و‌ایراد بازسازی تصنعیِ علم در ظرف نگرش­های افراطی و نص­گرایانه به دین باشد؛ چه، در غیر‌این صورت، به بومی­سازی کمکی نخواهد کرد و‌این آرزو، به طومار آرزوها افزون خواهد گشت. همچنین باید فقه را از مرحله «تعبر به کلمات وحی و سنت»، و حتی از مرحله بعدی یعنی «قاعده­مند کردن انتساب فهم به کلام شارع» به مرحله سوم رساند، که آن همانا «به تفاهم گذاردن قواعد فهم» است.

گفتار دوم: ضعف در توسلِ بایسته به عقلانیت

آیا منبع معرفت دینی برای تولید محتواهای دینی، منحصر به متون دینی وحیانی و روایی است یا عقل هم به عنوان یکی از منابع معتبر دین جایگاهی دارد که به نحوی دستاوردهایش در زمینه ­های مختلف معرفتی (اعم از حوزه حس و استدلال و شهود) بتواند دستاوردی دینی محسوب شود؟ ثانیاً،‌این که قلمرو و غرض دین چیست و در مقام مبادی و لوازم نظری و عملی، آموزه­های متون دینی چه نوع ارتباطی با اندیشه­ های بشری برقرار می­ کند و قلمروی هر یک از علم (به معنای اندیشه بشری) و دین (به معنای آموزه­های حاصل از متون دینی) در قبال یکدیگر چیست؟ چه حوزه­ هایی وظیفه‌این است و کدام حوزه ها مربوط به آن؟
ضعیف­ترین شکل برهان، که در غیاب چیرگی سایر اشکال، متأسفانه مسلط شده است، چیزی نخواهد بود مگر توسل به مرجعیت عقاید رایج و بسیار مخدوش[۳۷۷]. استفاده از اصول عقاید کهنه و فرسوده به منظور کنترل و هدایت توده­ها، باعث می­ شود تا‌این اصول بارقه حیات حقیقی را نیز از دست بدهند. لیکن همین اسطوره­ها غالباً از سوی جناح­های سنتی به­کار گرفته می­شوند؛ جریان­هایی که می­خواهند مسیر تاریخ را به عقب بازگردانند. نه احیای اسطوره­های کهن (سنت واپس­گرا) و نه ابداع اسطوره­های جدید (پست­ مدرنیسم)، هیچ یک نمی ­توانند جریان روشنگری و روشنگری دینی را مهار کنند. به نظر می­رسد، رویکرد تعاملی – به معنای ترکیبیِ انضمامی و نه ترکیب امتزاجی – به لفظ و معنا می ­تواند نقش بسزایی در تنش­زدایی میان عقل­گرایی افراطی و نص­گرایی افراطی‌ایفا کند؛ و اتخاذ چنین رویکردی مستلزم نقد گفتمان سنتی سیاست جنایی اسلامی از مبدأ و از منظر زبا­ن­شناسی سیاسی فقه است.
اخباری­گری که عامل فاجعه­ی ترجمه و تزریق عبارات فقهی به مواد قوانین کیفری خصوصاً قانون مجازات اسلامی در‌ایران است، از‌این جهت که ناخودآگاه بر نظریه «مرگ مؤلف»[۳۷۸] استوار است، درست شبیه هرمنوتیک پل ریکور است. به تعبیر یکی از محققان، «گرچه دیدگاه هرمنوتیکی پل ریکور در رهایی فهم متن از نسبیت گرایی، نسبت به هرمنوتیک فلسفی گادامر، گامی به جلو محسوب می‌شود، اما به نظر می­رسد اگر مراد وی از فاصله مندی و استقلال متن از مؤلف – که به یک معنا قابل پذیرش است – به قطع کامل متن از مراد مؤلف بینجامد، نتیجه­ای جز نسبیت گرایی در معنای متن به دنبال نخواهد داشت.‌این در حالی است که محقق اصفهانی و دیگر اصولیان نیز گرچه به دنبال کشف معنای منطبق با نیت مؤلف هستند، اما در نهایت، بدون آن که به سانِ دیلتای دچار «مغالطه قصدیت» گردند، روش عرفی مفاهمه و عدم تحمیل و تطبیق ذهنیات خود به متن را معتبر می­دانند»[۳۷۹]. «قصد فرضی»، در حقیقت بهترین برداشت مخاطبان و به تعبیری برداشت عرفی، از قصد مؤلف است؛ اما‌این مخاطبان چه کسانی می­توانند باشند و کدام عرف، مقصود است؟ یک دیدگاه می ­تواند‌این باشد که مفسر باید به فهم و برداشت اولیه و معاصر متن دست یابد؛ به‌این معنا که‌این متن، از نگاه مخاطبان اصلی و اولیه آن، چه معنایی می­توانست داشته باشد و مقصود صاحب اثر، در نگاه آنان که به خاطر معاصر بودن با مؤلف، با واژگان و زمینه متن و شواهد و قرائن آن، کاملاً آشنا بوده‌اند، چه بوده است. در حقیقت در‌این دیدگاه، مفسر باید – به تعبیر اصولی – به ظهور نوعی‌این کلام در عصر صدور آن دست یابد. اما دیدگاه دوم، می ­تواند‌این باشد که مفسر باید از موضع و افق معنایی عصر خودش، معنای مقصود مؤلف را کشف یا به تعبیری بازسازی نماید. در حقیقت، فهم در‌این دیدگاه، رسیدن به توافق با مؤلف در شرایط کنونی است؛ به عبارت دیگر، مفسر درصدد است تا دریابد اگر مؤلف در شرایط کنونی، او را مخاطب قرار می­داد، به او چه می­گفت و از او چه می­طلبید؛ یعنی نوعی فهم عصریِ قصدی­گرا که آمیخته­ای از مؤلف­محوری و مفسرمحوری است[۳۸۰] و مشابه گفتمان «نقش زمان و مکان در اجتهاد» است که در دیدگاه­ های فقهی معاصر جایگاه رفیعی دارد.
«قصدی­گرایی شمولی»‌این است که معنای مقصود صاحب اثر را تنها یکی از معانی ممکن و معتبر بدانیم و در عین حال، برای اثر، معانی معتبر دیگری و یا تفاسیر معتبر دیگری نیز قائل باشیم. با مطالعه کتب اصولی، می­توان به خوبی دریافت که دانشمندان اصولی، به اتفاق «قصدی­گرا» هستند. در نظریه­ های تفسیری متفکران اسلامی، دیدگاه اصولیان شیعه ناظر بر شناخت مدلّلی است است که مقصود صاحب اثر باشد[۳۸۱]؛ یعنی اولاً در قالب­های دلالی بگنجد و ثانیاً مراد متکلم باشد. اصولیان در پی کشف مراد واقعی شارع هستند اما نکته مهم‌این است که آنها‌این قصد را از نگاه عرف و با قواعد عقلایی تعیین می­ کنند و به دنبال ظهور عرفی و نوعی کلام می­باشند؛ الگویی که ریشه در ویژگی احتجاجی بودنِ کلام شارع دارد. از سوی دیگر، اگر معیار قصدی­گراییِ شمولی، اعتقاد به «معانی فراتر از نیت صاحب اثر» برای اثر باشد، اصولیان را باید – فی الجمله – در زمره شمول­گرایان دانست. چه، از دیدگاه اصولی، هر عبارت می ­تواند بر اموری دلالت داشته باشد که مقصود گوینده نیست (دلالت اشاره)؛ اموری که حقیقتاً از لوازم معانی مقصود او هستند. اما به طور کلی می­توان گفت، از نگاه دانشمندان اصولی – که مدار استنباط­های لفظی را فهم عرفی و ظهور نوعی می­دانند – تنها آن دسته از معانی را می­توان مدلول سخت دانست که عرف،‌این دلالت­ها را بپذیرد. ظاهراً دلالت کلام بر آنچه گاهی «سایه­های معنایی سخن» نامیده شده[۳۸۲] نیز در قالب همین رویکرد معرفت­شناختی معیا می­یابد.
به تعبیر یکی از محققان، «با بررسی نظام حقوقی اسلام و نقش تعیین کننده روحانیون تراز اول شیعه، به ویژه نقش ولایت فقیه در پاسداری از فقه سیاسی اسلام مشخص است که نظام جمهوری اسلامی‌ایران، دین و سیاست و حقوق را یکی می­داند و تمایزی بر آنها قائل نیست»[۳۸۳]. ‌این محقق پس از توصیف معضلِ یکسان پنداریِ سه حوزه معرفتی دین، سیاست و حقوق، و با درک ناتوانی گفتمان سنتیِ‌ایدئولوژیک امنیت گرا در طراحی الگویی از همگرایی میان هنجارهای عقلانیت قانونگرا و نگرش‌‌های قانون ستیز و ظاهراً شریعت گرا اما حقیقتاً مضر به حال شرع، به درستی متذکر می‌گردد: «چالش واقعی نظام حقوقی‌ایران، تجدید بنا، بازسازی و نوسازی آن بر اساس مفاهیم اصل حاکمیت قانون و حقوق بشر با اتکا به ساخت‌‌های اجتماعی به ویژه وجدان جمعی است».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 08:57:00 ب.ظ ]




این برهان مبتنی بر تبیین صحیح رابطۀ وجوب وجود و تعیّن باری تعالی است. واجب الوجود بودن عین تعیّن و وحدانیت خداست و یا اینکه وجوب وجود ربطی به وحدانیت ندارد؟ در صورت اول واجب منحصر در یکی خواهد بود و در غیر این صورت تعیّن واجب الوجود ربطی به وجوب وجود ندارد بلکه معلول چیز دیگری خواهد بود که با وجوب وجود منافات دارد. اگر عنوان واجب الوجود یک معنای عام باشد محتاج علت است؛ امّا واجب یک حقیقت متعیّن و واحد است که نیازی به چیزی ندارد. بنابر این واجب الوجود بودن همان یکتا بودن است.
به بیان دیگر در این برهان اصل وجود واجب الوجود از اصول موضوعه است امّا سخن در عینیت تعیّن با ذات و یا اتحاد این دو در خارج است. توضیح مطلب آنکه: هرموجودی خواه واجب باشد یا ممکن، وقتی دارای وجود باشد متعیّن در عالم است. برخی ماهیات هستند که در خارج متکثرند و برای آن‌ها بیش از یک فرد وجود دارد، برای اینکه تکثر در او راه یابد باید ذاتش مغایر با تعیّن و تشخص باشد یعنی نباید تعیّن جزء ذات او باشد و الاّ هرگز متکثر نمی‌شود. از طرف دیگر تعیّنشی و خود وجودشی، دو امر جدا از هم نیستند یعنی موجود به دو وجود نیستند؛ در این صورت هر یک از این دو وجود هم موجود به دو وجود می‌شوند. در این صورت نسبت میان ذات و تعیّن اتحاد است. امّا گاهی هم نسبت میان ذاتشی و تعیّنشی، عینیت است. وقتی تعیّن جزء ذات یکشی باشد کثرت در او محال است. ذات او عین تعیّن و تشخص است و این ذات نمی‌تواند با تشخص و یا تعیّن دیگری موجود باشد زیرا این تعیّن دوم عین اولی خواهد شد و در نتیجه اصلاً کثرتی محقق نشده است. تدوین نموداری برهان بدین شرح است. [۵]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ابن‌سینا در کتاب الاشارات و تنبیهات در این باره چنین می‌نویسد :
نکته ای که لازم بذکر، اثبات واحدیت پروردگار در مرتبۀ ذات به وسیله این برهان است. وحدت او عین ذاتش است. واجب الوجود اینطور نیست که با لحاظ ذات به تنهایی، نه مقتضای کثرت داشته باشد و نه مقتضای وحدت، و وحدت بعداً بر او عارض شود. در عقول مجرده بدلیل نداشتن ماده، نوع منحصر در یک فرد است. بر خلاف واجب، وحدت آن‌ها عین ذاتشان نیست، بلکه عقول مجرده به دلیل دیگری واحد شده‌اند. عقل ابایی از فرض تکثر در آن‌ها را ندارد ولی در مقام واقع بدلیل مفارقت از ماده، تنها یک مصداق قابل تحقق است. بنابراین مشخص می‌شود که ذات واجب الوجود دارای وحدتی متفاوت از سایر وحدت‌هاست. لذا، ابن‌سینا در ادامه می‌گوید : قد حصل من هذا ان الواجب واحد بحسب تعیّن ذاته (ابن‌سینا، الاشارات وتنبیهات، ص ۱۰۰)
تا اینجا ثابت شد واجب الوجود متعیّن است. امّا در بخش شبهه ابن‌کمّونه و اصالت ماهیت بیان گردید که برهان‌های ابن‌سینا جهان‌های متکثر که وجوب وجود از هر کدام از آن‌ها به صورت جداگانه انتزاع می‌شود و اینکه تعیّن واجب تنها در یک مصداق نباشد را باطل می‌کند. اگر چند جهان مفروض ما باشد، انتزاع مفهوم وجود از هر جهان به صورت مستقل خواهد بود. با ادامه برهان‌های ابن‌سینا روشن خواهد شد که موجودیت چند عنوان وجوب وجود، در خارج محال است. حال به بیان ادامه برهان ابن‌سینا در تعیّن واجب الوجود خواهیم پرداخت.
اگر بنا را بر این بگذاریم که وجوب و تعیّن در اتحاد خود عین یکدیگر نیستند و واجب در تعیّن خویش معلول غیر است، رابطۀ بین وجوب و تعیّن یا به نحو عروض است و یا به صورت لزوم و در این حالت چهار قسم بدست می‌آید:
۱- واجب لازم قرار گیرد و تعیّن ملزوم باشد. در این حالت امر متعیّن وجود نخواهد بود، چرا که وجود لازم آن فرض شده است. پس متعیّن ماهیت و یا صفتی از صفات ماهیت است که باید علت وجود قرار گیرد و این امر محال است. ماهیت می‌تواند علت صفتی از صفات باشد و یا اینکه صفت می‌تواند علت صفت دیگر باشد، امّا جایز نیست که هستی چیزی معلول ماهیت آن باشد. چرا که علت، در بودن مقدم بر معلول است. و هیچ چیزی که وجود برآن تقدم دارد قبل از وجود، نمی‌تواند باشد به عبارت دیگر چیزی قبل از وجود نیست تا بخواهد علت وجود باشد.
۲- وجوب واجب عارض بر تعیّن باشد و تعیّن به عنوان معروض قرار گیرد. این حالت باعث احتیاج مضاعف خواهد بود.از طرفی تعیّن معلول غیر است و از جهت دیگر عارض شدن وجود بر تعیّن هم یک دلیل دیگر می‌خواهد که باز هم افتقار را بیشتر می‌کند در حالی که این امر دربارۀ واجب محال است.
۳- تعیّن که معلول غیر است عارض بر وجود واجب باشد. در اینجا وقتی تعیّن معلول غیر باشد باید واجب الوجود هم معلول همان امر باشد.
۴- تعیّن لازم وجود واجب باشد که این هم محال است و نهایتاً ثابت می‌کند واجب الوجود یکی است و در عین حال معلول غیر هم است.
اگر تعیّن وجود واجب بخاطر خودش باشد، نوع منحصر در فرد است و اگر ناشی از امر دیگر باشد، واجب معلول و ممکن خواهد شد که این خلاف فرض است. در نتیجه اگر تعیّن عین وجود واجب است پس برای واجب دو تعیّن نخواهد بود.
امّا ملاصدرا این برهان را کامل نمی‌داند و بیان می‌کند که چرا جایز نباشد چند حقیقت جدا از هم داشته باشیم که تعیّن هر یک عین ذاتشان باشد. «و بر این برهان این اشکال وارد است که اگروجوب وجود عین ذات باشد و معنایی به اینصورت دارد که این مفهوم معلوم عین ذات باشد پس انسان عاقل به آن ملتزم نمی‌شود.» (ملاصدرا، الحکمه المتعالیه، ج ۶، ص ۵۸) {۳۲}
ممکن است موجود بودن یکبار با این هویت و با دیگر با هویت مباین صورت پذیرد و در عین حال تعیّن هریک عین ذات آن‌ها هم باشد. «پس چرا جایز نباشد که دو امر متفاوت داشته باشیم که وجود هر یک عین تعیّنش باشد. در اینصورت دو وموجود محقق می‌شود که در نوع خود واحد است.» (همان، ص ۵۸) {۳۳}
امّا همان طور که در برهان اول توحید ذاتی در حکمت متعاله بیان شد، مطابقت میان مفهوم و مصداق واجب است. لذا ملاصدرا انتزاع یک مفهوم واحد از چند مصداق مباین با یکدیگر را محال می‌داند و به نظر خود، با در نظر گرفتن این مطلب برهان ابن‌سینا را از نقصان رها می‌کند.
اگر واجب الوجود متعدد باشد هر کدام از آن‌ها به حسب ذات خود مصداق و مبداء انتزاعی برای این معنای واحد مشترک خواهد بود. پس به بداهت روشن است که محال است این معنای واحد مصدری از ذات‌های مختلف از جهت تغایر آن‌ها انتزاع شده باشد. پس بر این تقدیرلازم است واجب الوجود ها در یک امر ذاتی مشترک باشند. وقتی جهت اشتراک ذاتی باشد لازم است که جهت افتراق آن‌ها هم ذاتی باشد. این حالت در اشتراک در یک جنس و امتیازی که به وسیله فصل در هر کدام از انواع صورت می‌پذیرد وجود دارد. در اینصورن ترکیب منافی باوجوب وجود است. (ملاصدرا، همان، ج ۶، ص ۶۰) {۳۴}
علت اینکه این اشکال بر ابن‌سینا وارد نیست این است که چون مفهوم وجود مشترک معنوی است باید مصداق آن یک فرد باشد و یا اگر بیش از یک فرد بود بین آن مصادیق جهت مشترک حقیقی وجود داشته باشد. اگر جهت حقیقی مشترک شد جهت مختص و ما به الامتیاز نیز حقیقی خواهد بود. آنگاه محذور ترکیب پیش خواهد آمد. بنابراین مراد ابن‌سینا در تقریر برهان همان است که اصل موجودیت مطلقه عین هویت و تعیّن خاص است و مصداق دیگر نخواهد داشت و برهان مزبور تمام خواهد بود لیکن به کمک این مقدمه که انتزاع یک مفهوم از چند مصداق مباین محال است. (جوادی آملی، رحیق مختوم، ج ۶، ص ۴۷۱)
وجود و یا هر چیزی که به معنای آن است، به‌یک مفهوم واحد بر مصادیق گوناگون حمل می‌شود. وقتی گفته می‌شود خدا وجود دارد، ممکن وجود دارد و ممتنع وجود ندارد، از همۀ مصداق‌های مختلف یک معنا به ذهن می‌آید؛ بنابراین اشتراک معنوی وجود، یعنی وحدت مفهوم وجود در تمام چیزهایی که به وجود متصف می‌شوند. با تغییر مصادیق، معنای وجودی که برآن‌ها حمل شده تغییر نمی‌کند.
در مقابل اشتراک معنوی وجود، قول به اشتراک لفظی وجود دارد. منظور از اشتراک لفظی، عوض شدن مفهوم وجود همراه با تغییر مصداق‌های وجود است. چون وجود دربارۀ ماهیت‌های مختلف بکار می‌رود و معنای هر ماهیت متفاوت با ماهیت دیگر است، معنای وجودی که برآن‌ها حمل شده عوض می‌شود؛ وقتی گفته می‌شود انسان موجود است، درخت موجود است، چون ماهیت درخت و انسان یکی نیست، معنای وجودی که برآن‌ها حمل می‌شود هم یکی نیست. امّا آنچه عقل به بداهت حکم می‌کند که از همه موجودات مختلف، یک معنای یکسان برداشت خواهد شد که آن مفهوم وجود است.
شاید هدف کسانی که اعتقاد به اشتراک (معنوی)وجود ندارند، این است که وجودات خاص که به حمل شایع موجودند با هم متباینند نه این که از هر موجودی می‌توان مفهومی انتزاع کرد که با دیگری فرق دارد.ولی از ضیق تعبیر و به خاطر خلطی که بین موجود به حمل اوّلی و موجود به حمل شایع صناعی، یعنی خلط بین عنوان و معنونات با حدود خاصه صورت گرفته، عبارت آن‌ها موهم اشتراک لفظی شده است. (مظفّر، فلسفه و کلام اسلامی، ص ۲۰- ۱۹)
مفهوم وجود یک مشترک معنوی است که از همۀ موجودات انتزاع می‌شود امّا حقیقتاً تنها منشاء انتزاع مفهوم وجود، ذات واجب الوجود است. مفهوم وجود از سه مصداق واجب الوجود، ممکنات و ماهیت‌های موجوده برداشت می‌شود. مفهوم وجود از این سه مصداق به صورت یکسان برداشت نخواهد شد. وجود از خداوند به صورت من حیث هو مبداء انتزاع می‌شود. در ممکنات مفهوم وجود از وجود فقری و جنبۀ تعلیلۀ آن‌ها برداشت می‌شود؛ همین طور از ماهیات هم بخاطر متصف شدن به وجود و حیثیت تقیدیه آن‌ها، مفهوم وجود گرفته می‌شود. از اینجا روشن خواهد شد که منشاء انتزاع مفهوم وجود در هر سه مورد، ذات واجب الوجود است. درست است که یک مفهوم مصداق‌های متعددی دارد امّا تنها از واجب است که مستقلاً مفهوم وجوب گرفته می‌شود. اگر دو واجب فرض شود که در تباین کامل با یکدیگر باشند، انتزاع یک مفهوم واحد از آن‌ها محال است. پس فقط یک وجود واجب است. (میرداماد، التقدیسات، ص ۱۳۳) {۳۵}
امّا چرا ابن‌سینا فرض دو واجب واجب الوجود بالذات را که متغایر به تمام ذات هستند و هیچ وجه مشترکی ندارند را در کلام خود نیاورده است؟
فرض مغایرت به تمام الذات در میان واجب الوجود ها در صورت‌های مختلف برهان ابن‌سینا مطرح نشده است. اگر دو واجب الوجود متباین به تمام الذات و بدون وجه مشترک باشند، با این مطلب که وجوب وجود عین ذات واجب الوجود باشد، منافات دارد.
اگر واجب الوجود متعدد باشد بالاخره در وجوب وجود با هم مشترک هستند. این وجه مشترک یا عارض بر ذات آن‌هاست و یا عین ذاتشان است. وقتی قائل به تعدد واجب الوجود می‌گوید: این دو متباین به تمام الذات هستند، پس وجوب وجود خارج از ذات، و عارض برآن‌ها به حساب می‌آید. ابن‌سینا در برهان تعیّن ثابت کرد که وجوب وجود یک معنای عارض نیست، در نتیجه تعدد واجب متابین به تمام الذات نیز، همچون بقیۀ صورت‌های تعدد واجب محال است و ابن‌سینا از طریق تبیین استحاله عروض وجوب وجود بر معروض و اثبات عینیت تعیّن با ذات به ابطال شبهه ابن‌کمّونه پرداخته است.
تا کنون مباحث مربوط به اثبات توحید ذاتی از ناحیۀ خود ذات او مورد بررسی قرار گرفت. امّا برای اثبات وحدت ذات واجب الوجود می‌توان این بحث را به شیوۀ دیگری نیز ادامه داد به عبارت دیگر تا کنون برای ابطال شبهه ابن‌کمّونه از برهان‌های پیششنی استفاده شد، امّا از این به بعد از طریق برهان‌های پسینی به ابطال آن خواهیم پرداخت.
فصل هفتم:
پاسخ‌های کلامی
آیا موجودات عالم تحت تدبیر یک مدبّر قرار دارند و یا اینکه وجود چند مبداء برای این جهان ممکن است؟
یکی از راه‌های ابطال شبهۀ ابن‌کمّونه، بنا بر هر مشی فلسفی، خواه اصالت با وجود باشد و یا ماهیت اصیل باشد، نفی تعدد مبداء است. اگر آنچه در عالم وجود دارد حاصل قیمومیت یک ذات باشد، وجود چند مدبر برای آن محال خواهد بود.
ابن‌کمّونه در جواب به شبهۀ تعدد واجب الوجود یکی از دلالیل بطلان آن را وجود یک مبداء برای این عالم فرض کرده است.
گاهی اوقات از وحدت عالم برای اثبات وحدت صانع عالم استفاده می‌شود. عقل نیز بدین مطلب گواهی می‌دهد. اگر واجب الوجود دیگری باشد، وجود اختلاف بین آن‌ها لازم است. پس آنچه از هریک صادر می‌شود غیر از دیگری است. واجب است عالم دیگری مثل این جهان وجود داشته باشد در حالی که بطلان آن روشن است. احتمال خلقت این جهان توسط دو واجب الوجود مغایر هم بدلیل ارتباط شدید اجزاء عالم با یکدیگر محال است. (ابن‌کمّونه، الجدید فی الحکمه، ص ۵۴۰) {۳۶}
اگر وجود مبداء های گوناگون در عالم باطل شود، بالضروره وجود یک مدبر و توحید ذاتی پروردگار اثبات می‌شود. علامه حسن زاده آملی در نفی شریک از ذات پروردگار این چنین می‌نویسند:
آنکه برای مبداء عالم شریک قائل شد مبداء را ناقص دانست زیرا کفوش را کمالی است که لا محاله فاقد آن است. چنانکه کفو هم فاقد کمال اوست چه قائل به اصالت وجود باشی که و هو الصواب یا قائل به اصالت ماهیت باشی. با این واردۀ غیبی شبهه منسوب به ابن‌کمّونه و قول ثنویه وهر دو بین به اسهل وجه جواب داده می‌شود.(حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، نکته ۵۸۶، ج ۱، ص ۳۳۲)
همان طور که در ابتدای این پایان نامه مطرح شد، یکی از سرچشمه‌های وجود چند إله و مبداء، اعتقاد به وجود چند مدبر برای این عالم است. برخی از کارها همچون خیرات منسوب به یک مدبر است و ما بقی منسوب به تدبیر کننده ای دیگر است.
کسانی که برای عالم دو صانع در نظر می‌گیرند ثنویه نام دارند. از نظر آنان عالم دارای دو صانع بوده که یکی فاعل خیرات و خوبی‌ها و دیگری فاعل شرور و ظلمت‌های موجود در جهان است. هر دوی این‌ها ازلی و قدیم هستند.
دو طایفه وجود دارند که دو موجود ازلی را اثبات می‌کنند. نام آن‌ها «اصحاب الاثنین» است. به زعم ایشان نور و ظلمت دو قدیم ازلی‌اند. این طایفه گویند نور وظلمت در قدم متساوی‌اند و اختلافشان در جوهر و طبع و فعل و حیز و مکان و اجناس وابدان و ارواح است. (شهرستانی، الملل و نحل، ص ۱۹۰)
ثنویه، مدبر عالم را نور و ظلمت می‌دانند و آن دو را دارای اصالت می‌انگارند. «ذهب الثنویه الیان المدبر فی العالم هم النور و الظلمه، و انهما امتزجا بعد افتراقهما فحدث هذا العالم».(حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص ۲۰۰)
این عقائد به مرور زمان در میان فلاسفه نیز رواج یافت که از جملۀ آن‌ها می‌توان نظریات افلاطون در بارۀ دو سنخ بودن موجودات مادی و مثل نوری را خاطر نشان کرد. ارسطو نیز پدیده‌های عالم را پدید آمدۀ از دو عنصر ماده و صورت می‌داند. ما بعد الطبیعه ارسطو موجودات را تشکیل شده از دو بعد می‌داند؛ برخلاف او حکمای مسلمان موجود عینی را شامل دو بعد به همراه نوعی از اضافه با خدا می‌دانند. ابن‌سینا از این رابطه با عنوان عرض یاد می‌کند و می‌گوید وجود یک عرض به حساب می‌آید.
وجود شرور در عالم مسائل زیادی را به وجود آورد که اعتقاد به ثنویت یکی از آن‌هاست.
ثنویت در فلسفه به دو بخش عام و خاص تقسیم می‌شود؛ ثنویت عام شامل تمامی موجودات اعم از واجب و ممکن می‌شود. آنچه در ثنویت عام مورد بررسی قرار می‌گیرد این است که آیا در هستی موجودات دو عنصر نور و ظلمت وجود دارد؟ ثنویت خاص، یا دو خدایی تنها در حیطۀ ممکنات مطرح می‌شود، یعنی آیا مبداء هستی در ممکنات یک وجود است و یا دارای دو علت هستند. «عبدالجبار معتزلی دلیل اعتقاد مجوس را به ثنویت، وجود داشتن شرور و اینکه یک فاعل حکیم نمی‌تواند فاعل آن شرور باشد می‌داند؛ آن‌ها معتقدند یک فاعل شر برای این سنخ از اتفاقات در عالم وجود دارد». (معتزلی، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج ۵، ص ۲۴)
این گروه با مشاهدۀ پدیده‌های مختلف به این اعتقاد رسیدند که امور موجود در عالم از یک سنخ نیست و صدور دو سنخ متفاوت از اعمال برای یک فاعل محال است؛ بنابراین برای عالم به دو صانع قائل شدند.
اگر غیر از خداوند یک اصل دیگر هم وجود داشته باشد، برای اینکه یک مبداء به حساب بیاید باید ذاتاً دارای قدرت باشد، بنابراین نمی‌تواند عاجز باشد.
در تنزیل آمد آیتی دیگر و آن آنست که «ان حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، بشعاع قدس و تأیید قهر. و آیتی دیگر: «وَ ان جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»، [و این آیت جهت قهر و غلبه با ان آیتی دیگر بار می‌شود] و برسد بنور تأیید و ظفر چنانکه بزرگان ملوک پارسیان رسیدند. و ایشان از مجوس نبودند و نه ثنویان یعنی از کسانی که خدای را دومی گویند زیرا که این معتقد فاسد از گشتاسب ظاهر گشت. (سهروردی، پرتو نامه، ج ۳، ص ۱۸۵)
سهروردی علت گمراهی مجوسیان را در قول به ثنویت به این نحو بیان کرده است که جهت امکانی صادر اول، آنان را به ضلالت کشانده است، چه، امکان و عدم، منبع شرّند و ایشان پنداشته‌اند که شرّ، هستی مستقلی دارد در حالی که «شرّ» جز عدم کمال نیست و خود فاقد ذات است. در حکمت اشراقی فرشتگان مزدائی و مثل افلاطونی به صورت یک حقیقت جلوه‌گر شده و وحدت نور که همان وجود است بر ثنویت ظاهری مزدائی و کثرت عالم مثالی افلاطونی حکم‌فرما است.
مجوسیه گمراه شدند آنکاه که گقتند: برای خداوند شریکی است؛ چون دو واجب الوجود محال است. گروهی دیگر پنداشتند که در صانع عالم چیزی که موجب شر باشد وجود دارد. امّا تو میدانی که خداوند متغیر نیست و در آن دو جهت فاعلیت و قابلیت وجود ندارد تا ذاتش متعدد باشد. آنچه آن‌ها را گمراه کرده است جهت امکانی اولین خلق خداست. (سهروردی، کلمه التصوف، ص ۱۱۶) {۳۷}
اگرچه ابطال مسأله شر با ارئه راه کارهای گوناگونی همچون عدمی بودن شرور، به اثبات رسیده است، امّا چیزی که در اینجا مورد بحث قرار می‌گیرد، امتناع وجود دو مبداء است.
به عبارت دیگر، آنچه در اینجا مد نظر است، اثبات توحید خداوند از راه اثبات وحدت در مبداء هستی، به وسیله وحدت در میان پدیده‌های عالم و همچنین وحدت در خلقت در جهان است. وقتی توحید خالق اثبات شود، توحید ذاتی نیز ثابت خواهد شد. هر آنچه واجب الوجود نیست، ممکن الوجود خواهد بود؛ یک ممکن الوجود هیچ گاه نمی‌تواند یک خالق مستقل و بالذات باشد؛ پس تنها واجب الوجود است که یک خالق واقعی به حساب می‌آید. اثبات وحدت واجب به وسیله آنچه تا به حال گذشت، بر اساس برهان‌های پیشینی بوده است، امّا اگر برهان بر توحید ذاتی از وحدت صنع این عالم شروع شود و از آنجا وحدت در ذات اثبات شود، یک استدلال پسینی در توحید ذاتی خواهد بود. یکی از مشهورترین استدلال‌های پسینی، برهان تمانع است. این برهان برای اثبات توحید خالق است. در این برهان ابتدا وحدت عالم اثبات شده و در مرحلۀ بعدی امتناع استناد عالم واحد به بیش از یک خالق هم ثابت می‌شود، از توحید در خالقیت نیز توحید در ذات به دست می‌آید. برای اثبات وحدت واجب از راه وحدت خالق، باید فرض یک واجب الوجود بالذات که دخالتی در امور نداشته باشد باطل شود.
برای اثبات این مطلب لازم است رابطۀ میان ربوبیت و خالقیت پروردگار بررسی شود.
ربوبیت، ایجاد رابطۀ بین اشیاء است و منظور از ایجاد رابطه همان خلقت است. تنها کسی می‌تواند میان موجودات رابطه برقرار کند که از کنه ذات آن‌ها با خبر است و خالق آن‌ها باشد. در نتیجه تنها خالق است که می‌تواند رب قرار گیرد. هر گاه خداوند موجودی را خلق کند، جایگاه و روابط او با تمام هستی را تبیین خواهد کرد؛ در نتیجه ربوبیت همان خالقیت است و اثبات توحید خالق، اثبات توحید در ربوبیت است. (مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص ۸۵)
بنابراین وجود یک رب که دخالتی در امور نداشته باشد محال است؛ می‌توان این مطلب را به صورت دیگری شرح داد و آن اینکه:
یکی از مهم‌ترین قوائد فلسفی قائده استحالۀ تخلف معلول از علت است. مراد از علت، در این قائده همان علت تامه است. اگر معنای علت تامه روشن شود، محال بودن تخلف معلول از علت واضح است. فخر رازی در بیان معنای علت تامه این چنین می‌نویسد: «وقتی بخواهیم در بارۀ علت بحث کنیم به صورتی که علل اربعه با هم حاضر باشد می‌گوییم علت آن چیزی است که شی در حقیقت و وجود خویش بدان نیازمند است.» (رازی، المباحث المشرقیه، ج ۱، ص ۴۵۸) {۳۸}

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:57:00 ب.ظ ]




افراد با هوش فرهنگی انگیزشی بالا ، واقعاً علاقمند و گشوده برای تجارب فرهنگی جدید هستند. آنها همچنین خیلی زیاد در تعاملات بین فرهنگی خود کارآمد هستند و خیلی شدید به توانایی خودشان، برای برقراری ارتباط با نظرات و دیدگاه های دیگران ، موقعیت های ناآشنا و اداره پیچیدگی و عدم اطمینان، ایمان و اعتقاد دارند(Imai , 2007 , p12). افراد با هوش فرهنگی انگیزشی بالا ، ذاتاً برانگیخته می شوند تا رویارویی ها و برخورد های میان فرهنگی جدید و متفاوت را تجربه کنند. آنها برای تجارت فرهنگی تازه و نو اهمیت قائل هستند از تعامل با افراد دارای پیشینه های فرهنگی متفاوت لذت می برند و بهره مند می شوند.(Tay &Templer , 2006 , p 156)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

جنبه انگیزشی هوش فرهنگی نیازمند یک حس شخصی از کارآمدی و تقاضا برای مهارت اجرایی و ارزیابی مثبت از چنین موقعیت هایی است. خود کارآمدی یک مکانیسم مهم ، نافذ و فراگیر انسانی است که عملکرد انسان را از طریق فرآیندهای شناختی ، انگیزشی ، عاطفی و تصمیم گیری تنظیم می کند.(Dean , 2007 , p 44)
بر اساس تعریف Bandura (1986) خود کارآمدی در هوش فرهنگی انگیزشی ، اشاره به قضاوت در مورد توانایی یک نفر برای دستیابی به سطح معینی از عملکرد در یک فرهنگ جدید دارد.(Tay &Templer , 2006 , p 156)
افراد با خود کارآمدی بالا، توجه شان را بر روی چالش های موقعیت متمرکز می کنند و سپس تلاش بیشتری برای غلبه بر آنها به کار می برند و بدین گونه احتمال موفقیت در انجام وظیفه را افزایش می دهند. طبق نظر Bandura(2002) ، خود کارآمدی ، انطباق و سازگاری موفقیت آمیز فرد را در محیط های بین المللی افزایش می دهد.(Dean , 2007 , p 44)
هوش فرهنگی انگیزشی ، توانایی هدایت توجه و انرژی را به سمت یادگیری درباره عمل کردن در موقعیت های متفاوت از نظر فرهنگی منعکس می کند.Kunfer و Heggbta ، بیان کردند که چنین ظرفیت ها و قابلیت های انگیزشی « کنترل موثر احساس ، شناخت و رفتار را که دسترسی به اهداف را تسهیل می کنند، را فراهم می نمایند». طبق تئوری ارزش مورد انتظار انگیزش[۱۲۳] ، جهت و میزان انرژی به سمت یک وظیفه خاص ، بر اساس میزان انتظار از موفقیت[۱۲۴] ، و ارزش موفقیت[۱۲۵] مشخص می شود. افراد با هوش فرهنگی بالا ، انرژی و توجه را به سمت موفقیت های میان فرهنگی ، بر اساس علایق درونی[۱۲۶] و اطمینان به اثربخشی میان فرهنگی شان ، هدایت می کنند.(Ang at al , 2007 , p 7)
زمانی که افراد با هوش فرهنگی انگیزشی بالا با موانع و شکست ها روبرو می شوند به جای اینکه از وظیفه و مسئولیت کنار بکشند و منصرف شوند ، با پشتکار و استقامت دوباره مشغول می شوند. هوش فرهنگی انگیزشی ، برای هوش فرهنگی با اهمیت است چرا که باعث سعی و تلاش و فعالیت می شود و همچنین باعث گسترش و تشدید جستجو و کاوش یک فرد برای بهترین راه تطبیق با محیط های جدید می شود.(Imai , 2007 , p 13)
جنبه های انگیزشی هوش فرهنگی ، شامل سه تحریک کننده اصلی می باشد:
بهبود[۱۲۷]: تمایل به یک حس خوب نسبت به خود.
رشد و توسعه[۱۲۸]: نیاز به چالش کشیدن و بهبود خود.
استقامت[۱۲۹]: تمایل به استمرار و قابلیت پیش بینی پذیری در زندگی یک نفر.
بنابراین این مولفه ، انطباق و سازگاری یک فرد را با شرایط فرهنگی جدید هدایت و تحریک می کند و می تواند به مولفه های بهبود ، کارایی ، ثبات ، تقسیم شود. این مولفه همچنین شامل تعهد به اقدام وعمل می باشد.(Crowne , 2006 , p 25)
هنجارها و ارزش های یک نفر با هوش فرهنگی در ارتباط هستند و آنها یک جنبه مهم از خود می باشند، چون که آنها مشخص می کنند که یک شخص به چه ویژگی هایی از محیط اجتماعی توجه می کند و ارزش های او کدام هستند. نقش ارزشها و هنجارها(از یک منظر انگیزشی) برای هوش فرهنگی ، این است ک آنها هم انتخاب فعالیت های ما را هدایت می کنند و هم به ما کمک می کنند ارزیابی هایمان از آنها را توضیح دهیم ، فرد دارای ارزش های قوی گروه محور ، به احتمال زیاد از موقعیت هایی که نیاز به اقدامات فردی دارد ، دوری می کند. بعلاوه چنین فردی احتمالاً رفتار شخصی و انفرادی را به طور منفی ارزیابی می کند. بنابراین تطبیق فرهنگی شاید از طریق ارزش ها و هنجارهای یک فرد، تضعیف شود.(Earley , 2002 , p 279)
۲-۱۷-۴- هوش فرهنگی رفتاری
جنبه رفتاری هوش فرهنگی ، ناظر بر این است که انطباق، فقط دانستن و شناخت کارها و چگونگی انجام دادن کارها(شناخت) و داشتن امکانات برای پافشاری و اعمال تلاش(انگیزش) نیست ، بلکه آن به داشتن مجموعه و گنجینه ای از رفتار فردی که شامل جواب های مورد نیاز برای یک موقعیت مشخص باشند ، نیاز دارد(Earley , 2002 , p 279). مولفه رفتاری هوش فرهنگی ، یک قابلیت و توانایی برای ابراز و نمایش اَعمال واقدامات کلامی و غیرکلامی مناسب را در زمان تعامل با افراد دارای فرهنگ های متفاوت منعکس می کند. رفتارها، آشکارسازی ظاهری[۱۳۰] یا اقدامات آشکار و علنی ای هستند که یک فرد انجام می دهد ، گر چه مجزا از آنچه که فکر می کنند ، می باشد. (Dean , 2007 , p 45)
افراد با هوش فرهنگی رفتاری بالا، منعطف هستند و رفتارهایشان را برای برآوردن نیازها و مقتضیات یک موقعیت فرهنگی خاس، تغییر می دهند. بطور خیلی خاص تر ، آنها نسبت به انواع مختلف رفتارهای وضع شده ، نسبت به قوانین و ابزار و نمایش خاص فرهنگی برای نمودهای غیرکلامی و نسبت به مفاهیم و مضامینی که به رفتارهای غیر کلامی مشخص نسبت داده می شوند ، حساس هستند. به علاوه شناخت و تمایل بیرون کشیدن و استخراج پاسخ ها و عکس العمل های صحیح ، برای هوش فرهنگی رفتاری کافی نیست ، یک نفر بر عادت های آموخته شده غلبه کند و جواب های مناسب را بیرون بکشد. (Imai , 2007 , p13)
همانگونه که Hall(1959) ، تاکید کرد ، توانایی های ذهنی برای درک و انگیزش فرهنگی باید بوسیله توانایی ابراز اعمال کلامی و غیرکلامی مناسب ، براساس ارزش های فرهنگی محیط های خاص ، تکمیل شود و این مستلزم داشتن مجموعه گسترده و منعطفی از رفتار می باشد. افراد با هوش فرهنگی رفتاری بالا ، رفتارهای مناسب با موقعیت را بر اساس طیف گسترده ای از توانایی های کلامی و غیرکلامی مانند نحوه بیان کلمات ، لحن[۱۳۱] ، حرکت سر و دست[۱۳۲] وحالات صورت مناسب[۱۳۳] از نظر فرهنگی ، از خود بروز می دهند.(Ang at al , 2007 , p 7)
رفتار یک فرد با هوش فرهنگی ، به طرق غیر مستقیم زیادی گره خورده است. مواردی وجود دارد که در آنها یک فرد شاید بداند و بخواهد که از نظر فرهنگی یک رفتار مناسب را ایفا کند ، اما او چنین کاری را به علت بعضی قید و شرط های عمیق[۱۳۴] و شدید نمی تواند انجام دهد. پیشینه خاص تقویت رفتاری[۱۳۵]یک فرد ، ارتباط محکم و قوی ای با انجام فعالیت های خاص او در یک محیط فرهنگی جدید دارد. در یک رویارویی بین فرهنگی ، حتی اگر یک شخص قادر باشد سرانجام یک جواب مطلوب را ارائه کند ، این مشکل باقی می ماند که شاید طرف مقابل با فرهنگ متفاوت ، احساس تردید کند و به صورت منفی واکنش نشان دهد.(Earley , 2002 , p 280)
هوش فرهنگی معنی دار و ارزشمند نیست ، مگر اینکه آن دلالت بر اقداماتی که کاملاً تمام شده اند ، داشته باشد. همانطور که از فرهنگ رایج عامه بر می آید ، اعمال و کردار ، خیلی بیشتر از نیات و مقاصد ارزش دارند و این یعنی چرا هوش فرهنگی باید شامل توانایی انجام اقدامات مورد نیاز یک فرهنگ خاص باشد. بدون اقدام و عمل مناسب ، یک شخص شاید بداند چه کاری باید انجام دهد و احساس انگیزه برای عمل کند ، اما آن برای هیچ خواهد بود.
یک اشتباه و غفلت ناگوار در بیشتر تحقیقات بر روی هوش این است که مولفه اقدام و عمل ، اغلب مورد بی توجهی قرار می گیرد. از دیدگاه مدیریتی ، کوته بینانه خواهد بود که آنچه را که مردم فکر می کنند ، از آنچه که انجام می دهند ، جدا کنیم. (Tan , 2004 , p 21)
یک فرد با هوش فرهنگی بالا قادر است رفتارش را با هر زمینه فرهنگی خاص ، به صورتی مناسب تطبیق دهد. این مطلب تقریباً با ضرب المثل قدیمی ، « وقتی در رم هستی، همان کاری را بکن که رمی ها می کنند[۱۳۶]» توضیح داده می شود. یکی از پیامدهای ایفای رفتار مناسب از نظر فرهنگی ، در راحتی و آسایش قرار دادن دیگران می باشد. یک شخص با هوش فرهنگی بالا ، الگوها و رفتارها را ادغام می کند و آنها را تقلید می نماید. تحقیقات بر روی تقلید نشان می دهد که تقلید موثر رفتار افراد دیگر ، حتی اگر ناخودآگاه انجام شود ، منجر به رضایت بیشتر ازتعامل می شود. یک شخص با هوش فرهنگی بالا ، یک مقلد با استعداد است ، اگر چه چنین تقلیدی شاید تا حد زیادی ، ناخودآگاه و غیر ارادی باشد. اگر تقلید عمداً هم به کار برده شود ، یک نوع استراتژی شناختی و یک مداخله رفتاری را شکل می دهد.(Earley , 2002 , p 280)
Thomas اظهار کرد این مولفه شامل ایجاد «یک مجموعه ای از رفتار» می باشد ، که بواسطه آن یک فرد می تواند بطور مناسب و مقتضی، یک استراتژی فرهنگی که سازگار با فرهنگی خاص می باشد را اتخاذ نماید.Thomas به ارتباط بین مولفه های رفتاری و شناختی هوش فرهنگی تاکید کرد و مفهوم «آگاهی یا توجه[۱۳۷]» را به عنوان واسطه کلیدی و اصلی بین دانش و عمل مطرح کرد.(Dean , 2007 , p45)
آگاهی مفهومی است که در بودیسم[۱۳۸] ریشه دارد و یک فرایند ارتباطی بین دانش(شناخت) و عمل می باشد. آگاهی به معنی اتخاذ یک رویکرد کاری فعال خاص ، برای پردازش شناختی می باشد که شامل خلق مقوله های جدید در حافظه و جستجوی دیدگاه های چندگانه است.
آگاهی به عنوان یک جنبه از هوش فرهنگی ( در سطح خیلی توسعه یافته ) به طور همزمان دلالت دارد بر:
آگاه شدن به فرضیات، عقاید و احساسات مان و آگاهی از ادراک انتخابی[۱۳۹].
درک آنچه درباره افراد دیگر آشکار و هویدا است و آگاهی از فرضیات ، گفتار و رفتارشان.
مشاهده موقعیت از چندین چشم انداز ، یعنی با یک فکر باز.
توجه به شرایط و زمینه ، به تفسیر آنچه که اتفاق می افتد کمک می کند.
ایجاد نقشه های ذهنی[۱۴۰] جدید از شخصیت و پیش زمینه های فرهنگی افراد ، به ما کمک می کند به صورت مناسب به آنها جواب دهیم.(Thomas , 2006 , pp 84-85)
آگاهی به عنوان یک استراتژی فراشناختی خاص ، که شناخت را تنظیم می کند ، تعریف و در نظر گرفته می شود(Dean , 2007 , p45)
۲-۱۸- جنبه های فرآیندی هوش فرهنگی
فرایند های مختلفی ، زیربنای هوش فرهنگی را تشکیل می دهند. چارچوب گسترده شامل سه سطح تجزیه و تحلیل(عمومی ، میانی و حوزه خاص) به همراه دانش در هر سطح که به دو دسته عمومی و کلی تقسیم می شود( تصریحی و رویه ای ) می باشد. هر دو نوع دانش ، در سه سطح تجزیه و تحلیل وجود دارند ، اگر چه آنها در خصوصیات کلی تفاوت دارند و به یک موقعیت و شرایط اجتماعی مربوط می شوند.(Earley , 2002 , p 281)
۲-۱۸-۱- دانش تصریحی[۱۴۱] یا محتوایی
دانش تصریحی یا محتوایی پایه و اساس هوش فرهنگی است ، زیرا اصول درک و فهم و رمزگشایی[۱۴۲] رفتار خودمان و دیگران را تشکیل می دهد. تشخیص وجود فرهنگ های دیگر و تشخیص نوع این تفاوتها ، حاکی از فرآیندهای ذهنی ای است که در مرکز سیستم های تعاریف هوش هستند. به علاوه ، ارزش های فرهنگی منجر به هنجارهای تعاملی متفاوت[۱۴۳] می شود که افراد برای هدایت رفتار به کار می برند. دانش و شناخت هویت ها ، ارزش ها ، نگرش ها و اَعمال فرهنگی موجب قابلیت پیش بینی پذیری بیشتر و توضیحات دقیق تر می شود. این دانش ، درک بهتر منطق ذهنی و رفتار ظاهری فرهنگ دیگر را امکان پذیر می سازد. درست همان طوری که نقشه های جغرافیایی نیازمند شاخص های مرجع ، مانند مایل ، کیلومتر ، ارتفاع و خطوط تراز هستند ، یک نقشه فرهنگی می تواند با بهره گرفتن از یک یا چند بُعد از گونه های فرهنگی که فعلاً در دسترس هستند کشیده شود.
۲-۱۸-۲- دانش رویه ای[۱۴۴]
در حالیکه نقشه های فرهنگی ، پیش بینی زمینه های بالقوه شباهت و تفاوت های فرهنگی را امکان پذیر می سازد ، بدون شناخت فرآیندهایی که از طریق آنها تنوع فرهنگی ، رفتار را تحت تاثیر قرار می دهد، ناقص و ناتمام می باشد. فرهنگ رفتار را از طریق مکانیسم های انگیزشی و شناختی[۱۴۵] تحت تاثیر قرار می دهد. یعنی اگر چه ارزشهای فرهنگی در سطح شناختی عمل می کنند ، اما بین مسیرهای انگیزشی و شناختی تفاوت وجود دارد. مکانیسم های شناختی آنهایی هستند که از طریق یک مسیر پردازش اطلاعات روان شناسانه عصبی[۱۴۶] عمل می کنند و مکانیسم های انگیزشی آنهایی هستند که از طریق حالات هدف برتر یا نحوه و شیوه رفتار ، عمل می کنند. این راه ها به هم مربوط هستند ، هر چند تاثیرات متفاوتی بر اساس فرایند هرکدام ، می تواند تعریف شود.(Thomas , 2006 , p 82)
دانش تصریحی و محتوایی در سطح عمومی نیازی نیست که آموخته شود و فرآیندهای روانی اصلی و بنیادی مانند ذخیره و بازخوانی حافظه ، رمزگذاری حسی[۱۴۷] و … را منعکس می کند. طبقه بندی ها و دسته های رویه ای ، شامل خصوصیات و ویژگی هایی مانند تمایز روح از بی روح ، مفاهیم کلی خوبی در مقایسه با بدی خودپنداره می باشد. دانش سطح عمومی ، برای همه افراد عمومی و مشترک است ، چیزی نیست که فقط از تجربه شخصی به دست آید.
دانش رویه ای در سطح عمومی شامل مراحلی است که افراد برای پردازش اطلاعات می گذارند، مانند ذخیره خاطرات جدید یا طبقه بندی کردن اطلاعات دانش رویه ای و تصریحی سطح عمومی ، برای همه مردم وجود دارند ، اما با درجات مختلف ، یک شخص با هوش فرهنگی بالا ، ظرفیت بالاتری برای ذخیره و طبقه بندی تجارب جدید ، در مقایسه با شخصی با هوش فرهنگی پایین دارد.
در سطح میانی ، دانش رویه ای و تصریحی ، اطلاعات و ویژگی هایی که خاص هر فرهنگ هستند را منعکس می نمایند و در سطح حوزه خاص ، شرایط ، افراد ، زمان حوادث و هر آنچه که مربوط به حوادث در آن زمان است مورد بررسی و تجزیه و تحلیل در هر دو دانش قرار می گیرد.(Earley , 2002 , pp 281-282)
در کل ، جنبه های فرآیندی هوش فرهنگی می تواند به بهترین وجه به فعالیت در سطوح مختلف تجزیه و تحلیل و متشکل از دانش رویه ای و تصریحی ، تصور و درک شود. آنها در سه سطح فعالیت می کنند:
سطح عمومی : فرآیندها و دانش برای پردازش کلی ، یک درک و تصور کلی از بشریت.
سطح میانی : فرآیندها و دانشی که خاص فرهنگ است.
سطح خاص شرایط: فرآیندها و دانشی که به طور خاص با زمینه و بافت ، افراد و زمان حوادث گره خورده است.(Thomas , 2006 , p 84)
۲-۱۹- انواع شخصیت ها در هوش فرهنگی
کارکنان و مدیران از لحاظ قابلیت درک و شناخت فرهنگ های بیگانه و ناآشنا و عمل متناسب با آنها ، یکسان نیستند.Earleyو Mosakowski (2004) ، بیان کردند که افراد را با مقیاس هوش فرهنگی به شش دسته می توان تقسیم کرد یا به عبارتی شش شکل کلی و قالب هوش فرهنگی وجود دارد:(Westby , 2007 , p 11)
محلی ها[۱۴۸]:زمانی می تواند کاملاً مفید و اثربخش باشد که با افرادی با پیشینه های فرهنگی مشابه با خود تعامل داشته باشند ، در غیر اینصورت به مشکل بر می خورند(عباسعلی زاده و نائیجی ، ۱۳۸۶ ، ص ۲۲)
تحلیل گران[۱۴۹]: آنها قادر هستند مجموعه ای از استراتژی ها را برای کشف قوانین و انتظارات یک فرهنگ ، بکار برند.(Westby , 2007 , p 11) رایج ترین حالت تحلیل گر در کسانی دیده می شود که ابتدا از محدوده فرهنگی بیگانه آگاه شوند و سپس در چند مرحله ، ماهیت الگوهای کاری و نحوه تعامل با آنها را تشخیص می دهند(عباسعلی زاده و نائیجی ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
شهودی ها[۱۵۰]: افراد مستعدی و متکی بر شهود هستند ، به جای اینکه بر تجزیه و تحلیل سیستماتیک متکی باشند. آنها قضاوت های نسبتاً درستی از اولین برداشت ، احساس آنچه که در حال اتفاق افتادن است و اینکه آنها چگونه باید عمل و رفتار کنند ، دارند. (Westby , 2007 , p 11)
سفیران[۱۵۱]: در میان مدیران شرکت های چند ملیتی ، سفیر شایع ترین شخصیت است. اعتماد به نفس مهمترین ویژگی هوش فرهنگی در این افراد است. دیدگاه سفیر در برخی مدیران از طریق مشاهده کسانی که با بهره گیری از این سبک موفق بوده ا ند حاصل شده است. سفیر باید برای این که بداند چه چیزهایی نمی داند ، به اندازه کافی فروتنی داشته باشد. (عباسعلی زاده و نائیجی ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
مقلدها[۱۵۲]: لزوماً بینش و بصیرت زیادی در مورد اهمیت نشانه ها و الگوهای فرهنگی ندارند ، اما آنها درجه بالاتری از کنترل را بر روی رفتارها و کارهایشان دارند ، که آنها را قادر می سازد رفتار دیگران را تقلید کنند. . (Westby , 2007 , p 11)افراد تقلیدی به میزبانان و میهمانان آرامش خاصی منتقل می کنند و با تقلید سریع رفتارهای کلامی و غیرکلامی طرفهای مقابل ارتباطات را تسهیل کرده و اعتماد ایجاد می کنند. (عباسعلی زاده و نائیجی ، ۱۳۸۶ ، ص۲۲)
انسان های آفتاب پرست[۱۵۳] مانند: سطوح بالایی از هر سه نوع هوش فرهنگی را دارا هستند. آنها شاید با یک فرد بومی از یک فرهنگ ، اشتباه گرفته شوند و شاید قادر باشند نتایجی را بدست آورند که حتی محلی ها نمی توانند بدست بیاورند و این به دلیل مهارت های درونی شان ، چشم اندازها و دیدگاه های بیرونی شان می باشد. (Westby , 2007 , p 11)
۲-۲۰- مقایسه هوش فرهنگی با مدل های دیگر هوش
چندین تئوری هوش وجود دارد که رویکرد ساختار چند وجهی را استفاده می کند. در گذشته رویکردهای یک وجهی نسبت به هوش وجود داشت.Haward Gardner ، این ایده و عقیده را که جنبه های چندگانه برای هوش وجود دارد ارائه نمود و متدوال ساخت. او بیان کرد که هوش های چند وجهی ، بعلت اصول اهمیت فرهنگی و ارتباط آنها با ساختارها و کارکردهای اصلی و زیربنایی مغزی وجود دارند. این حرکت و دورشدن از دیدگاه غالب نسبت به هوش به عنوان چیزی که شامل یک ساختار اصلی است، در تعدادی از کارهای محققان دیگر نیز منعکس شده است.(Earley , 2002 , p 283)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:57:00 ب.ظ ]




گفتار چهارم : موانع اجرای قانون خارجی در تعارض قوانین دولتها
هنگامی که مطابق قواعد تعارض ایران، قانون خارجی در یک مورد به خصوص صلاحیتدار شناخته می شود اجرای آن قانون در ایران ممکن است با دو مانع برخورد کند: یکی نظم عمومی و دیگری تقلب نسبت به قانون، چه قبول صلاحیت قانون خارجی به معنای اجرای بی قید و شرط آن نیست و وقتی که صلاحیت قانونی خارجی نسبت به موردی احراز شود باید دید، اول اینکه قانون مزبور برای ارگانیزم حقوقی ما قابل تحمل است یا نه، به عبارت دیگر مخالف با نظم عمومی محسوب می شود یا نه، دوم اینکه قانون مزبور به طور عادی صلاحیتدار شده است یا اینکه بر اثر تقلب نسبت به قانون ایران مقدمات اجرای آن قانون فراهم گردیده است. در مواردی که قانون خارجی مخالف با نظم عمومی بوده و یا در نتیجه اوضاع و احوال

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

تقلب آمیز صلاحیتدار شناخته شده باشد از اجرای آن جلوگیری خواهد شد. بنابراین موانع اجرای قانون خارجی را به طور جداگانه، در دو بند مورد مطالعه قرار می دهیم. بند اول مساله نظم عمومی، بند دوم مساله تقلب نسبت به قانون.
بند اول : مسئله نظم عمومی
هرگاه مقررات قانون خارجی برای ارگانیزم حقوقی کشور غیرقابل تحمل باشد نظم عمومی از اجرای قانون صلاحیتدار خارجی جلوگیری می کند، چه در حقیقت دولت وقتی موظف به احترام و رعایت حاکمیت خارجی در روابط خصوصی می باشد که این امر به زیان واجبات اساسی تمدن، نظم اجتماعی و امنیت داخلی او نباشد، بنابراین هر زمان که اعمال قانون خارجی طبعاً صلاحیتدار، منافی مصالح مزبور باشد، مقررات آن قانون در حدودی که مخالفت دارد به موقع اجرا در نمی آید.[۲۱۱]
قانون مدنی، این موضوع را به صراحت متذکر شده و در ماده ۹۷۵ مقرر می دارد: «محکمه نمی تواند قوانین خارجی و یا قراردادهای خصوصی را، که بر خلاف اخلاق حسنه بوده و یا به واسطه جریحه دار کردن احساسات جامعه یا به علت دیگر مخالف با نظم عمومی محسوب می شود به موقع اجرا بگذارد اگرچه اجرای قوانین مزبور اصولاً مجاز باشد» به عنوان مثال، نظم عمومی در ایران معمولاً این مورد را ذکر
می کنند: فرض کنید قانون یک کشور خارجی ازدواج بین محارم را مجاز بداند و یکی از اتباع آن کشور بخواهد در ایران با یکی از محارم خود را که مطابق قانون ایران ازدواج بین آنها ممنوع می باشد به عقد خویش در آورد. بدیهی است که در این مورد حکم به بطلان عقد ازدواج داده خواهد شد، اگرچه این ازدواج به موجب قانون دولت متبوع زوجین صحیح باشد مثلاً اگر در کشوری ازدواج با عمه و یا خاله مجاز باشد اتباع آن کشور در ایران راجع به صحت عقد ازدواج دعوی داشته باشد محکمه ایران به استناد مخالفت این ترتیب با نظم عمومی ایران رای به صحت عقد ازدواج با وجود اینکه موافق قانون خودشان می باشد نخواهد داد. به عبارت دیگر در صورت طرح چنین دعوی در محکمه ایران، محکمه به استناد اینکه حکم بر صحت این ازدواج بر خلاف نظم عمومی جامعه ایران است دعوی مدعی را رد خواهد کرد زیرا محکمه ایران نمی تواند بدون جریحه دار ساختن عقاید وجدانی ایرانی، برای اتباع بیگانه در خاک ایران چنین حقی قائل شود، به عبارت دیگر احساسات جامعه ایران با قبول این حکم سازش ندارد و نمی تواند این ترتیب را تحمل نماید.
مثالی دیگر در این خصوص تعدد زوجات می باشد که در بعضی کشورها مجازات و در بعضی کشورهای دیگر ممنوع می باشد. حال اگر یکی از اتباع ایران بخواهد در یکی از کشورهای اروپایی مثلاً فرانسه با داشتن یک زوجه با زن دیگری ازدواج کند، مأمورین ثبت احوال آن کشور از ثبت این ازدواج خودداری خواهند کرد و چنانچه مسئله در دادگاههای آن کشور مطرح شود آن دادگاه ها نیز به استناد اینکه حکم به صحت ازدواج دوم بر خلاف نظم عمومی جامعه آن کشور است دعوی را رد خواهد کرد. ولو اینکه آن دعوی طبق قانون دولت متبوع (ایران) تعدد زوجات را مجاز بداند.
هر چند رویه قضایی فرانسه در این مورد قائل به تفکیک شده است بدین معنی که بعضی از آثار حاصله از تعدد زوجات را قابل قبول دانسته و دعوی مدعی را در مورد آن پذیرفته ولی بعضی دیگر را مخالف نظم عمومی دانسته و از ظهور آن جلوگیری می کند. مثلاً اگر یکی از زوجه های تبعۀ ایران در فرانسه علیه زوج اقامه دعوی کرده و مهریه و نفقه مطالبه کند دادگاه فرانسه دعوی او را می پذیرد؛ زیرا تقاضای خواهان بعضی از آثار حاصله از ازدواج است که ظهور آن در آن کشور بر خلاف نظم عمومی نمی باشد در حالی که اگر مرد ایرانی از دادگاه فرانسه تقاضای صدور حکم تمکین که یکی از آثار ازدواج است را بنماید دادگاه دعوی او را رد خواهد کرد چرا که چنین امری مخالف نظم عمومی تلقی می نماید.
اثر عادی نظم عمومی آن است که از اجرای مقررات قانون صلاحیتدار خارجی جلوگیری می کند و قانون مقر دادگاه را جانشین آن می نماید.[۲۱۲] به عبارت دیگر هرگاه دادگاه ایران قانون خارجی را برخلاف نظم عمومی تشخیص دهد از اجرای آن باید جلوگیری نماید و به جای آن، قانون ایران را به موقع اجرا گذارد. اگر قاضی قانون خارجی را نشناخت و یا طرفین آنرا اثبات نکرده اند در این موقع قانون داخلی به عنوان جانشینی قانون خارجی ظاهر می شود، ممکن است این بهترین راه حل نباشد ولی برای قطع و فصل دعاوی مفید است و اگر بخواهیم آنرا نپذیریم چاره ای جز رد دعوی نیست. [۲۱۳] رد دعاوی که جنبۀ بین المللی و یا خارجی دارد بطور کلی شبیه استنکاف از احقاق حق است و برای اینکه دعاوی را بی جهت رد نکنیم معمولاً جانشین قانون را قبول می کنیم، حال ممکن است اجرای قانون داخلی با قانون خارجی تعارض داشته باشد. در اینجا برای نمونه به یک حکم دادگاه پاریس اشاره می کنیم:
خانم ب که یک ایرانی بود در دادگاه سِن دعوای طلاق علیه شوهر خود مطرح می نماید. (شوهر نیز ایرانی است) این زن و شوهر ایرانی دارای فرزند صغیر بوده اند و بحث در حضانت موقت این بچه است شوهر به ماده ۱۱۶۹ قانون مدنی ایران استناد می کند که طفل به او سپرده شود ولی دادگاه سِن با اعمال قانون فرانسه به جانشینی قانون ایران طفل را به مادر می دهد این راه حل به نظر قابل انتقاد است. زیرا مسئله جانشینی قانون وقتی مطرح می شود که قانون خارجی ثابت نشده باشد. در مورد بحث قانون ایران ارائه و ثابت گردیده است ولی به عنوان فوریت و دستور موقت این راه حل پذیرفته شده و این تصمیم به این طریق توجیه شده است که تصمیمات فوری در امر طلاق در ارتباط کامل با نظم عمومی این کشور دارد به این دلیل با قانون فرانسه ارتباط کامل داشته است حتی در مواردیکه دادگاه فرانسه صالح به رسیدگی موضوع نباشد.[۲۱۴]
بند دوم : تقلب نسبت به قانون

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:56:00 ب.ظ ]




در ادامه در رابطه با حکم این نوع خیار بحث کرده و نظریات مذاهب چهارگانه اهل سنت(ابوحنیفه، مالک، شافعی، احمد بن حنبل، یاران و پیروانشان حکم این نوع از خیار را ذکر کرده اند. اعتقاد مذاهب چهارگانه در مورد این عقد جواز و مشروعیت آن است. بعضی از فقهاء هم بر جواز و مشروعیت این نوع از بیع از اجماع کرده اند.
همچنین ادله صحت خیار شرط را روایاتی چند بیان کرده و ضمن ذکر آنها در این نوشتار صحت و عدم صحت آنها را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. در این مجموعه از اینکه حق خیار شرط برای چه کسی است نیز سخن به میان آورده شده و فرق چهارگانه در این باره نظر داده اند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

حنابله اعتقاد دارند که خیار شرط می تواند برای هر یک از متعاقدین (بایع ومشتری) باشد و جایز است که بتواند برای هر دوی آنها نیز شرط شود و همچنین برای یکی از آنها.
اهل علم گفته اند که خیار را می توان برای یکی از آنها بدون دیگری نیز شرط کرد(طبق حدیث).
نویسنده در این نوشتار نظریات مختلف را ذکر کرده و صحت و عدم آن را به طور مفصل کاوش کرده اند. ایشان چند شرط هم برای صحت شرط از جمله اینکه، خیار حیله ای برای انتفاع به وسیله قرض نباشد، مدت خیار معلوم باشدو… را نام برده و تشریح کرده اند.
همچنین حکم بیع را در صورت انقضای مدت خیار بیان کرده اند و گفته اند که اگر زمان خیار خیار بگذرد و هیچ کدام از آنها از حق فسخ خود استفاده نکنند خیار باطل شده و عقد بیع لازم می شود. (نظر شافعی، حنفی، حنبلی) اما امام مالک در این باره نظرشان این است که، با گذشت زمان بیع لازم نمی شود و…
در ادامه همچنین درباره حکم ثمن و حکم تصرف متعاقدین در مبیع، و حکم از بین رفتن مبیع در زمان خیار سخن به میان آورده است.
محبوبه مینا در رابطه با عقد بیع شرط مقاله ای تحت عنوان«بیع شرط-معاملات با حق استرداد»نوشته اند. ایشان در گفتار اول مباحث مربوط به کلیات شامل تعریف بیع شرط و معاملات با حق استرداد و پیشینه آن در حقوق ایران قبل و بعد از تصویب قوانین مدنی و ثبت را بیان کرده اند.
در گفتار دوم مباحث قلمروی بیع شرط از نظر نوع و مورد معامله ارائه کرده و در گفتار سوم شرایط قبض بیع شرط و در گفتار چهارم آثار بیع شرط به طور تطبیقی از دیدگاه حقوق ایران و اسلام وفرانسه و برخی از کشورها عربی مورد بحث قرار داده اند.
در این مجموعه تفاوتهای معامله با حق استرداد با عقد رهن بیان شده است. همچنین درباره اعمال و شیوه حق فسخ و استرداد از دیدگاه حقوق اسلام، ایران و فرانسه بحث شده است. در آخر هم از اجرای سند رسمی سخن به میان آمده است.
در نتیجه گیری کلی بازنگری در مقررات قانون ثبت با توجه به احکام شرعی و واقعیت های عقلایی جامعه ضروری دانسته شده است.
ایشان در این نوشتار بیان کرده اند که، در حقوق اسلام و ایران هر یک از بایع و مشتری یا هر دو می توانند حق فسخ را وارد قلمرو قرارداد کنند. در صورتی که تنها یک طرف حق خیار داشته باشد دیگری باید از مال رفع مزاحمت کند. خیار شرط می تواند برای شخص ثالث نیز پیش بینی شود. البته شخص ثالث می تواند به طور مستقل اقدام کند یا اینکه در کنار طرفین خیار داشته باشد…
ایشان گفته اند که از ظاهر ماده ۱۰۵۹ قانون فرانسه چنین استنباط می شود که، بیع شرط ویژه بایع است. همان طور که صریحا برخی از نویسندگان به آن اشاره کرده اند وارث بایع نمی تواند از حق موروث خود استفاده کندو…. (مینا،محبوبه،بیع شرط-معاملات با حق استرداد،مجله ،۱۳۸۱).
سید مرتضی مشیری(دبیر دبیرستان بازرگانی اهواز)در نوشتاری تحت عنوان«انواع بیع و خیارات»اقسام بیع و تعاریف آنها را بیان کرده اند. در این مجموعه ابتدا تعریفی مختصر از عقد بیع نموده و سپس به تشریح اقسام آن پرداخته است.
تعریفاتی که فقهاء از عقد بیع نموده اند مختلف است. بهترین تعریفی که از همه جامعتر نیز می باشد تعریف مرحوم شیخ مرتضی انصاری در کتاب مکاسب است که می فرمایند«و هو انشاء تملیک عین مال».
در ادامه این نوشتار سخن از خیارات به میان آورده و در تعریف خیار فرموده اند«عبارت است از اختیاری که برای یکی از متبایعین، یا هر دو، یا شخص ثالثی نسبت به فسخ معامله ای موجود باشد. » در ادامه تعریفات دیگر فقهاء از خیار را نیز بیان کرده اند. ایشان در تعریف عقد خیاری گفته اند که، «عقد خیاری آن است که برای طرفین، یا هر دو، یا یکی از آنها، یا برای شخص ثالثی اختیار فسخ معامله باشد».
در نوشتار مذکور نویسنده خیار شرط را نیز تعریف کرده و گفته اند که این خیار باید مضبوط و معین باشد و چنانچه مدت قید نگردد یا مجهول باشد مانند آنکه بگوید تا نزول باران یا ورود حاج معامله باطل است. ایشان دلیل صحت این نوع از معامله را روایات زیادی که از امام صادق(ع)در این زمینه وارد شده دانسته اند و ضمن ذکر روایات در کتاب خود به بررسی آنها پرداخته است. همچنین در این نوشتار به فروعاتی که بر این نوع خیار مترتب است نیز پرداخته که برخی آنها عبارتند از: در خیار شرط باید ابتدا یا انتهای مدت معین باشد در صورتی که معین نباشد ابتداء آن از تاریخ عقد خیاری محسوب می شود مگر این که طرفین در بین خود قراردادی دیگر شرط کرده باشند. دیگری اینکه طرفین یا یکی از آنها می توانند برای خود مشاوره با شخص ثالث را شرط کنند و…(مشیری،مرتضی،انواع بیع و خیارات).
زهرا شبیری در نوشتاری تحت عنوان«مقایسه شرط نامشروع و شرط خلاف مقتضای عقد» (شبیری،زهرا).به تفحص پرداخته اند.
ایشان بیان کرده اند که، از میان شروطی که در کتابهای فقهاء مطرح گردیده، دو شرط خلاف مقتضای عقد و شرط نامشروع از مهمترین شروطی هستند که دارای آثار و ویژگیهای گوناگونی هستند. اکثر علماء شرط خلاف مقتضای عقد را یکی از انواع شروط نامشروع شمرده اند. در این نوشتار این دو شرط از جهات مختلف مورد مقایسه قرار گرفته و به نقاط اشتراک و افتراق آنها پرداخته و آرا و اقوال فقهای شیعه و اهل سنت مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته است.
در مبحث اول ایشان به تعریف و ماهیت شرط نامشروع در فقه شیعه پرداخته اند. از کلام فقهاء این چنین برداشت می شود که آن ها شرط نامشروع را به دو صورت زیر معنا کرده اند. ۱-شرط مخالف کتاب و سنت۲-شرطی که حلالی را حرام، یا حرامی را حلال کند.
در این مجموعه ایشان گفته اند که شیخ انصاری و به تبع این شیخ بزرگوار برخی دیگر از فقهاء شرط نامشروع را شامل موارد زیر دانسته اند: «شرطی که فی نفسه جایز نباشد»ایشان در بحث شرایط صحت شرط در مکاسب خود هشت شرط( و به بیانی نه شرط)را به عنوان شروط صحت شرط ذکر کرده اند و… (همان).
مسعود رهنمون در رابطه با بیع شرط مجموعه ای به نام«مرور زمان در بیع شرطی»نگاشته اند. گرچه عقد و معامله بیع شرط در قانون مدنی از مواد ۴۵۸ الی ۴۶۳تصریح شده و از طرف علماء علم حقوق نیز در اطراف این معامله بحث های مفصلی به عمل آمده است.
جای تردید نیست که در ریشه و اساس مطالبی که راجع به قانون مدنی است باید در کتب فقه شیعه جست و جو کرد، زیرا منبع منحصر به فرد قانون مدنی ایران همان آراء و عقاید فقه اسلامی است که از آیات قرآنی و اخبار با رعایت چهار اصل مسلم: کتاب، سنت، عقل و اجماع استخراج گردیده است. ایشان عنوان کرده اند که، موضوع بیع شرط در کلیه کتب فقهی عنوان خارجی داشته و فقهاء و علماء حقوق اسلامی با نظر و دقت بدان نگریسته اند و اکثریت نزدیک به اجماع آن را بیع صحیح الارکان و کاملی دانسته اند و به محض وقوع عقد مبیع را ملک مشتری و ثمن را ملک بایع بایع شناخته اند. منتهی با این قید که اگر بایع در مدت معین ثمن را به مشتری رد کرد حق فسخی برای او ایجاد می شود که می تواند از آن حق استفاده کند و…. دکتر مهدی دامغانی(سردفتر ۲۵ تهران) در مجموعه نوشتار خود تحت عنوان«فرق بیع شرط با رهن»به بررسی و تبیین این دو نوع عقد پرداخته اند. ایشان در این مجموعه بیان کرده اند که، کدام یک به نفع بدهکار و کدام یک به نفع بستانکار است؟بستانکار(مرتهن)معامله رهنی می تواند از مورد رهن اعراض کند و در عوض شخص بدهکار یا سایر اموال او را توقیف کند ولی در معامله شرطی چنین نیست.
ایشان در ادامه اذعان داشته اند که، یکی از انواع بیع که در شرع و قانون مدنی دارای عنوان خاص است«بیع شرط»می باشد وآن عبارت است از اینکه فروشنده مال یا ملک خود را به خریدار بفروشد ولی در ضمن عقد شرط می شود که چنانچه در ظرف مدت معین، فروشنده تمام یا قسمتی از ثمن معامله را به خریدار مسترد نمود و… در ادامه ایشان منافع در این دو نوع ممعامله را مورد بررسی قرار داده اند و ذکر کرده اند که در معامله شرطی، منافع مورد معامله متعلق به خریدار است مگر اینکه خلاف آن شرط شود ولی در منافع مورد رهن جزء معامله نبوده و متعلق به راهن(بدهکار)است مگر اینکه خلاف آن شرط شود و…(رهنمون،مسعود،مرور زمان در بیع شرطی،حقوق امروز،ش۱۶۷،۱۳۵۲).
محمد اعتضاد در نوشتاری تحت عنوان«بحث در اطراف خیارات»انواع خیارات را به بحث کشیده اند، ایشان در بحث اول این مجموعه بیان کرده اند که، مطابق ماده ۴۴۹و۴۵۰ از قانون مدنی کسی که در معامله حق خیار برای او مقدر است هر گاه عملی انجام دهد که دلیل یا کاشف از فسخ آن معامله باشد اعمال مزبور را فسخ تلقی نموده اند مثل آنکه زید ملک خود را در مقابل مبلغی فروخته و برای خود در مدت معین خیار قائل شده و در ضمن مدت خیار در ملک تصرف نماید، تصرف دلیل و کاشف از فسخ آن معامله است. موضوع بحث آن است که هر گاه شخص صاحب خیار در ضمن مدت خیار همان مبیع را به دیگری هبه یا وقف یا انتقال دهد آیا معاملات مزبور دلیل فسخ معامله اولیه وهبه یا وقف یا معامله بعدی که نموده صحیح است یا خیر؟و….
در بحث دوم این مجموعه بیان کرده اند که در صورتی که مبیع خیاری در اثناء مدت خیار تلف شود برای دارنده خیار باز حق خیار باقی است یا نه؟آن چه از کلمات فقهاء استنباط می شود آن است که هرگاه خیار منوط به بقاء بیع خیاری با تلف مبیع قهرا خیار منتفی می شود و…
در بحث سوم تشریح کرده اندکه، هر گاه مشتری در ضمن مدت خیار که برای بایع می باشد مبیع خیاری را به دیگری انتقال دهد بین علماء حقوق عقاید مختلفی است. عده ای از علماء قائل به عدم جواز معامله مشتری گردیده از قبیل، مرحوم شهید و صاحب جامع المقاصد و…
در بحث چهارم این نوشتارکه راجع به انتقال خیارات به ورثه است بیان کرده اند که، ماده ۴۴۵ قانون مدنی به طور اطلاق اشعار داشته که خیارات از حقوق قابل انتقال به ورثه است و در اطراف شقوق آن ماده مخصوص وضع نشده در صورتی که شقوق و عناوین مختلفی در ای باره متصور است و بین علماء حقوق نسبت به آن اختلافاتی وجود دارد…
عیوضلو در نوشتار خود که«بررسی فقهی-حقوقی عقود در بانکداری اسلامی »نام دارد به بحث و بررسی مفصل این عقود در بانکداری اسلامی پرداخته اند در ابتداء ایشان بیع را به چند اعتبار تقسیم بندی کرده اند و انواع آن را ضمن نام بردن تشریح کرده و توضیح داده اند وتأثیرات آنها را در بانکداری اسلامی مورد تحقیق و تفحص قرار داده اند. (عیوضلو،بررسی فقهی حقوقی عقود در بانکداری اسلامی،ص۷۰-۷۳،ش۸).
مجید رضایی در نوشتاری تحت عنوان«اوراق اختیارمعامله در منظر فقه امامیه»(رضایی،مجید،فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)،شماره ۲۵۵،به ۱۳۸۴)به بررسی این مسأله پرداخته اند.
ایشان بیان کرده اند که، این مقاله به دلیل اهمیت کارکرد اوراق اختیار معامله در بازار بورس، بررسی فقهی آن را مد نظر قرار داده تا در صورت تصحیح معامله آن بازار بورس اسلامی بتواند از مزایای آن بهره مند گردد. با بررسی انواع اختیار معامله، دیدگاه اندیشمندان اسلامی پیرامون آن مطلب و راه های تصحیح و موانع آن معلوم گردید. ایشان در مقدمه این مقاله نوشته اند که، فعالیت اقتصادی معمولا با ریسک و مخاطره مواجه است. هر چه انتظار سود و بازدهی بیشتری داشته باشیم باید باید ریسک پذیری بالاتری نیز داشته باشیم. عدم اطمینان نسبت به آینده و وضعیت و و ضعیت قیمتها و نوسان آن باعث شده که فعالان اقتصادی به دنبال یافتن راههایی متعدد مدیریت ریسک و.. باشند. در ادامه ایشان به تعریف پیمان آتی، قرارداد آتی و.. پرداخته اند و حق اختیار معامله را نیز در همین جا به بحث کشیده اند.
در این نوشتار تاریخچه این بحث(اختیار معاملات)را مورد بررسی قرار داده اند. دیدگاه های فقهی پیرامون اختیار معاملات نیز در این مجموعه بررسی شده و نظر عده ای از فقهاء که قبلا در این مورد آورده شده است نیز آورده اند. و در آخر هم در نتیجه گیری این بحث بیان کرده اند که، از مجموع مباحث ارائه شده معلوم شد اوراق اختیار معامله قابلیت استفاده در بازارهای بورس اسلامی را دارد. موانع متعددی که در کلمات برخی از اندیشمندان آمده را می توان بر اساس مبانی فقهی امامیه پاسخ داد و بر اساس صحت بیع حق، معامله مذکور شامل شرایط و ویژگیهای بیع می شود. (همان).
سید حسین میر معزی صاحب مجموعه نوشتار اسلام و نظام اقتصادی به بررسی این مسأله پرداخته اند، ایشان در این نوشتار بیان کرده اند که، اختلافات فراوانی در مورد ماهیت و ساختار اقتصاد اسلامی وجود دارد. برخی اقتصاد اسلامی را همان احکام و قوانین اقتصادی ای می دانند که که در کتب فقهی همچون مکاسب محرمه، بیع وجود دارد. بعضی چون شهید صدر معتقدند که، اسلام دارای مذهب و مکتب اقتصادی نیز هست. و برخی دیگر می گویند اسلام علم اقتصاد نیز دارد. بعضی هم به طور کلی منکر علم اقتصاد شده و می گویند اسلام تنها اهداف و ارزشهای کلی را ارائه کرده است و احکام و قوانین موجود در حوزه اقتصاد غالبا امضایی و مخصوص صدر اسلام بوده و جزء احکام جهان شمول اسلام نیست.
ایشان هدف خود را از این نوشتار ای چنین اعلام کرده اند که، اسلام افزون بر حقوق و مکتب اقتصادی، دارای نظام اقتصادی نیز هست و…
محمد رضا غفوریان صاحب اثر راه های گریز از ربا در نگاه امام خمینی(ره) و شهید صدر در مجموعه نوشتار خود بیان کرده اند که، هر کس با اندک آشنایی با بخشهای معاملات فقه، اهمیت، گستردگی و پیچیدگی مسأله ربا را در می یابد.
ایشان در مورد ربا گفته اند که، ربا موضوعی است که هم در پژوهش های فقهی، به ویژه با پدیدار شدن روابط پیچیده نوین اقتصاد و بانکداری، و هم در کاوش های دانش اقتصاد، جایگاه ویژه ای دارد و بسیار بدان می پردازند.
ایشان در ادامه فرموده اند که، ارزیابی درستی و نادرستی راه های گریز از ربا را نباید دست کم گرفت. چرا که گونه پردازش به این مسأله فقهی، گذشته از اهمیتی که نتیجه بررسی خود این فرع دارد، نشانگر سبکی ویژه و نگاهی خاص در بررسی های فقهی است.
در این مجموعه همچنین می گویند که، چگونه است که برخی فقیهان مثل امام خمینی(ره)در ارزیابی روایات این باب، چشم انداز گسترده ای را می نگرند. ولی برخی دیگر را می توان یافت که با بررسی سند و دلالت یک روایت، راه یا راههایی برای گریز از ربا پیش می نهند و هیچ معیار دیگری در این باره نمی بینند کدام شیوه در این باره درست است و…
هادی حسینی ضمن تحقیقی تحت عنوان«تحلیل ماهیت حقوقی بیع شرط(خیاری)در قانون مدنی و مقایسه آن با قانون ثبت و بخش نامه های ثبتی» به بررسی این موضوع پرداخته اند.
ایشان در این تحقیق در تعریف بیع خیاری بیان داشته اند که: مقصود از بیع خیاری، عقدی است که در آن برای یکی از طرفین یا شخص ثالث خیار فسخ شرط شود. حق فسخ به طور معمول برای فروشنده شرط می شود بدین ترتیب که در قرارداد خرید و فروش می آید که، هر گاه فروشنده در مدت معین ثمن را به خریدار پس بدهد، حق فسخ معامله و تملک مجدد مبیع را داشته باشد. این عقد در حقوق ما «بیع شرط» نیز می نامند، و در قانون ثبت املاک و اسناد«معامله با حق استرداد»گفته شده است.
در بیع خیاری، وضع مالکیت مبیع، پیش از سپری شدن مدت خیار و قطعی شدن بیع، ثابت نیست. زیرا فروشنده می تواند هر گاه بخواهد
با پرداخت ثمن آنچه را از دست داده دوباره به دست بیاورد و تملک کند. وضع متلزل مبیع ممکن است این تردید را به وجود آورد که، ملکیت نیز پس از انقضای خیار منتقل می شود و قانون مدنی نیز برای رفع این تردید مقرر داشته که«در بیع خیاری مالکیت از حین عقد بیع است نه از تاریخ انقضاء خیار». (ماده۳۶۴ق.م).
ایشان در فصل اول این نوشتار، به تعریف بیع خیاری در قانون مدنی ایران پرداخته اند و سپس آثار بیع شرط در قانون مدنی را مورد بررسی قرار داده اند. در مبحث بعدی تفاوت بیع خیاری قانون مدنی با معامله رهنی را مورد بحث قرار داده و بیان داشته اند که، بیع شرط(معامله با حق استرداد) از حیث اثر با معامله رهنی شباهت کامل دارد. زیرا قانونگذار خریدار شرطی را نیز در حکم طلبکار می داند. طلبکاری که مبیع را در گرو خود دارد و می تواند در صورت لزوم از آن استفاده کند. اما با این وجود بین این دو مفهوم تفاوتهایی وجود دارد که در ادامه مطلب این تفاوتها را مورد مطالعه قرار داده است.
در مبحث بعدی به بررسی بیع شرط در قانون ثبت و بخشنامه های ثبتی پرداخته و پیشینه تاریخی و ماهیت این عقد را مورد بحث قرار داده اندو…. (حسینی،هادی،بررسی بیع شرط،،بی تا).
سید سجاد علم الهدی(دانش آموخته مقطع کارشناسی ارشد اقتصاد) در نوشتاری به نام«بررسی اجمالی فقهی بورس اوراق بهادار از منظر فقه»به بررسی اجمالی این موضوع پرداخته است. خلاصه ای از تحقیق ایشان به شرح زیر می باشد: بازار بورس اوراق بهادار به عنوان یک نهاد اقتصادی مهم، نقش زیادی در تجمیع سرمایه های متفرق و اندک ایفا می نماید و نیز امکان سرمایه گذاری در طرحهای بزرگ را فراهم می آورد و علاوه بر آن شفافیت و سرعت داد و ستد اوراق بهادار از ویژگیهای بازار بورس است. در این مجموعه سعی شده با توجه به اصل جامعیت اسلام در پاسخگویی به مسائل جدید، عملکرد بورس اوراق بهادار از نظر فقهی مورد تحلیل قرار گیرد. در ادامه به تعریف بورس و اوراق بهادار پرداخته و و همچنین کارگزاری بورس را مورد بررسی قرار داده اند. همچنین در این نوشتار به بررسی اجمالی دیدگاه شریعت اسلامی پیرامون معاملات پرداخته و گفته اند که یکی از بحث های ریشه ای در در باب معاملات آن است که معیار شریعت اسلامی در هر یک از معاملات چگونه است؟و… (سجاد,علم الهدی،بررسی اجمالی فقهی بورس اوراق بهادار از منظر فقه،۱۳۸۲).
جعفر انصاری دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد در پایان نامه خود تحت عنوان«بررسی فقهی انواع بیع و نقش آنها در تأمین مالی»به راهنمایی استاد حسن آقانظری این موضوع را بحث و بررسی کرده اند. و درچکیده این تحقیق اظها دارند که:
بیع شرط بیعی است که در آن شرط می‎شود هرگاه فروشنده در مدت معین تمام یا قسمتی از ثمن را به خریدار مسترد نماید حق فسخ معامله را نسبت به تمام یا قسمتی از مبیع داشته باشد. البته هرگاه به این‎که برای فسخ، تمام ثمن باید داده شود یا بخشی از آن اشاره نشده باشد خیار فسخ تنها با دادن تمام ثمن قابل اِعمال خواهد بود. بازگشت مبیع به مالکیت فروشنده درصورتی است که فروشنده به شرایطی که بین او و مشتری برای پس دادن مبیع مقرر شده است عمل نماید و در غیر این‎صورت بیع قطعی شده و مالکیت مشتری بر مبیع ثابت می‎شود. (ماده‎ی۴۵۹قانون مدنی)
ویژگی شرط خیار در بیع شرط این است که خیار برای فروشنده شرط می‎شود و استفاده از خیار مشروط به پرداخت ثمن توسط فروشنده در مدت معین است.

۲-۱٫ قصد انعقاد بیع شرط

برای این‎که اشخاص از بیع شرط برای مقاصد دیگر به جز بیع استفاده ننمایند قانون‎گذار در ماده‎ی۴۶۳ق. م درمورد قصد طرفین مقرر می‎دارد درصورتی که فروشنده در بیع شرط واقعاً قصد انعقاد بیع را نداشته باشد احکام عقد بیع اجرا نخواهد شد. (ماده‎ی ۴۶۳ق. م) یعنی اگر معلوم شود قصد فروشنده مثلاً استقراض بوده احکام بیع جاری نخواهد شد.

۲-۲٫ شرایط صحت بیع شرط

شرایط بیع شرط همان شرایط اساسی معاملات است که در ماده‎ی ۱۹۰ق. م آمده است. برابر این ماده:
«برای صحت هر معامله شرایط ذیل اساسی است:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:56:00 ب.ظ ]