اِنَّ الْحَریریَّ حَرِیٌّ بِأَنْ

 
 

نَکْتُبَ بِالتِّبْرِ مَقاماتِهِ

 

ترجمه: «به خدا و نشانه‌هایش و محلّ مناسکِ حج و زمان آن سوگند که شایسته است که مقاماتِ حریری را با طلا بنویسیم».
همه آنچه در این مسأله وجود دارد این است که وی این اسم]مقامات[ را به امانت گرفت تا آن را به مجموعه‌ای از نصیحت‌ها اطلاق کند. در قرن ششم که پیش می‌رویم، می‌بینیم حسن بن صافی مصری ملقّب به مَلِکُ النُّحاه، مقاماتی به شیوه مقامات حریری تألیف می‌کند و ابوالعبّاس یحیی بن سعید بن ماری، پزشک مسیحی، خوراک]افکار و ایده اصلی[ آن را به وجود می‌آورد و مقاماتِ او به نام مقامات مسیحیّه شهرت یافته است. یاقوت حَمَوی در مُعجمِ خود]درباره این کتاب[ چنین گفته است: «او واقعاً خوب کار کرده است.» در اواخرِ این قرن می‌بینیم که ابن الجوزی، پنجاه مقامه درباره موضوعات گوناگون ادبی تألیف کرده است، و به همان شکلی که زمخشری در مقاماتش عمل کرده است، او هم به سمتِ پند و اندرز می‌شتابد. همزمان با او ابوالعلاء احمدبن أبی بکر بن احمد رازی حنفی می‌زیسته است که سی مقامه تألیف نموده است و به همراه مقاماتِ ابن ناقیا در یک جلد در استانبول به چاپ رسیده است.
وی در مقدّمه کتابش می‌گوید که این کتاب را برای قاضی القضاه أبوحامد، محمّد بن محمّد بن قاسم شَهْرَزُوریّ تألیف می‌کند و در آن به روشِ بدیع‌الزّمان و حریری عمل خواهد نمود. او راویِ داستان‌ها را فارس بن بَسّام مصری و قهرمانِ آن را أبوعمرو تَنوخی نامیده است.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

وی در برخی از بازی‌ها و هنرهای ادبیِ خود از حریری تقلید می‌کند مثلاً شعری می‌سراید که همه کلماتش دارایِ حرف شین یا صاد یا عین باشند یا مقامه‌ای می‌نویسد که همه الفاظ آن، دارای حرف طاء باشد و گاهی نیز مقامه‌اش در توصیفِ حمّام یا مرکّبدان یا دوات یا قلم یا اسب یا جنگ می‌باشد. جملاتِ او در همه این موارد بر جان و گوشِ انسان، سنگینی می‌کند به این دلیل که او گاه‌گاه از کلماتِ ناخوشایند و مبهم و نامأنوس استفاده می‌کند.
به قرن‌های بعد از قرن ششم می‌رسیم]و می‌بینیم که[ مقامات زیاد می‌شوند، و تقلید کنندگان نیز به همین صورت. و موضوعاتی هم که مقامات در آن وارد می‌شود وسعت می‌یابد. چرا که در مقامات ابن صیقل جَزَری متوفّی به سال ۷۰۱ هـ.ق، موضوعِ]مقامات[ حدیث، فقه و نحو می‌باشد. تعداد مقامه‌هایِ او ۵۰ مقامه است که روایتِ آن را به قاسم بن جِرْیال دمشقی و اتّفاقاتِ آن را به ابونصر مصری نسبت داده است. گاهی موضوع، توصیفِ حیوانات است مانندِ مقاماتِ ابن حبیب حَلَبی متوفّی به سال ۷۷۹ هـ.ق و گاهی نیز، موضوع، توصیفِ شهرها می‌باشد مثل مقامات ابنوردی متوفّی به سال ۷۴۹ هـ.ق.
شاید مقامات سیوطی متوفّی به سال ۹۱۱هـ.ق از معروف‌ترین مقاماتی باشد که در دوره‌های میانه اخیر تألیف شده است. این کتاب به رسائل بسیار شباهت دارد. از آنجایی که قهرمان و راوی در آن وجود ندارد، بلکه رساله‌های مسجّعی است که از یک موضوع خیالی همچون انواع موادّ خوشبو و فایده‌ها و ارزش‌های هر نوع از آنها و انواع گیاهان خوشبو و گلها و دفاع کردنِ هر نوع از آنها از خودشان سخن می‌گوید. و گاهی نیز درباره یک موضوع بحث برانگیز از جمله موضوعاتی که فقها درباره آن بحث و گفتگو می‌کنند، صحبت می‌کند مانندِ والدین پیامبر(ص) و حُکمِ آنها در رستاخیز و روز جزا، و تصوّفِ ابن فارض و اتّهاماتی که دشمنان بر او وارد می‌کردند و گاهی درباره یک موضوع اجتماعی مانندِ رفاه و گرانی صحبت می‌کند. و این موضوعات به شکل بحث‌های دارای سجع آمده است و سیوطی، این کتاب را واقعاً از احادیث پیامبر و اطّلاعاتی از همه علوم و مهارتها چه پزشکی و غیرپزشکی پر کرده است.
زبان عربی همواره از این گونه‌های مختلفِ مقامات استقبال می‌کرد تا اینکه سبز فایل آغاز شد، و]در این دوره[ بیش از یک نفر]تعداد بیشماری[ تلاش کردند تا از حریری تقلید کنند. از مشهورترین کسانی که در قرن گذشته از او تقلید کرده‌اند، عبارتند از: شیخ حسن العطّار از مصر، الآلوسی از عراق، فارس الشّدیاق و ناصیف یازجی از شام.
لازم است بدانیم که تأثیر حریری، تنها به کسانی که در تألیف مقامات از او تقلید کرده‌اند محدود نمی‌شود بلکه در بسیاری از نویسندگانِ دیگری هم که از روش و شیوه او تقلید کرده‌اند، وجود دارد. شاید این تأثیر دوّمی از اوّلی هم، عمیق‌تر باشد. به این دلیل که در کارهای ادبی گوناگون پراکنده می‌شود. کافی است به این مطلب اشاره کنیم که نویسندگان معاصر عرب در قرن گذشته و اوایل این قرن، که مورد تعریف و تمجیدِ ما قرار گرفته‌اند، همگی روشِ نویسندگی خود را، مطابقِ روش و عادتِ او قرار داده‌اند، و کتاب«لیالی سطیح» از حافظ ابراهیم و«حدیث عیسی بن هشام» از محمّد المویلحی، تنها میوه‌ای از میوه‌های تقلید از حریری و عمل کردن به شیوه او در اسلوب و ساختار است.
۲-مقامه یازجی
تنها در کنار این مقامه می‌ایستیم زیرا نویسنده آن نه تنها در میانِ معاصرانِ خود، بلکه در میان همه کسانی که بعد از حریری آمدند، گویِ سبقت را ربود. چرا که خوب می‌دانست که چگونه از او تقلید کند و چگونه این تقلید را استوار گرداند و به شکلی دقیق، آن را مرتّب کرده و انجام دهد.
ناصیف یازجی در سال ۱۸۰۰ میلادی از پدری پزشک که در پزشکی به روش عربها عمل می‌کرد متولّد گردید. او کاتولیک بود و در منطقه «کفرشیما» در لبنان، در نزدیک بیروت زندگی می‌کرد. وی به یکی از کشیشان سفارش نمود که به آموزش و تربیت فرزندش بپردازد و ناصیف در کتابخانه‌های دیرهایِ راهبان مسیحی، انزوا اختیار کرد و تا آنجا که می‌توانست از آن سیراب گردید.
در او هوش و استعداد سرشاری وجود داشت و طولی نکشید که در شعر به نبوغ رسید و بر طبق عادت زمان خود، قصیده‌ای در ستایشِ حاکم آنجا که امیر«بشیر الشّهابی» نام داشت، سرود و به عنوان نماینده، پیش او رفت و آن قصیده را مقابل او قرا داد، امیر هم از او خوشش آمد و پس از چند سال، او را به دربار خود ملحق ساخت و در آنجا مشغول بود تا اینکه امیر در سال ۱۸۴۰م عزل گردید.
در این زمان می‌بینیم که ساکن بیروت می‌شود و به علم و دانش او پی می‌برند. در نتیجه مدارس]و مراکز علمی[ گوناگون، از او دعوت به همکاری می‌کنند، همانطوری که دانشگاهِ آمریکایی]بیروت[ هم او را فرا می‌خوانَد و ترجمه کتاب مقدّس را که آنها منتشر کرده بودند بازنگری می‌کند. او از یک طرف، غرقِ در تدریس و از طرفی دیگر، مشغول تألیف است تا اینکه در سال ۱۸۷۱م ندای پروردگارش را اجابت می‌کند.
هرکس به تألیفات او برگردد از میزان فرهیختگیِ او و نوع آن آگاهی می‌یابد، از آنجایی که می‌بیند او کتاب مختصری در علم نحو به نام«طوق الحمامه» نوشته است همانطوری که سروده‌ای کوتاه به نام «اللُّباب فی اصول الإعراب» و قصیده‌ای بلند به نام«جوف الفَرا» تألیف کرده و شرحی بر آن نوشته است به نام«نارالقِرا فی شرح جوف الفَرا». و می‌بیند که در علم صرف، سرود‌ه‌ای کوتاه به نام«لَمْحَه الطَّرْف فی اصول الصّرف» و قصیده‌ای بلند به نام«الخزانه» تألیف نموده و شرحی به نام«الجُمانه فی شرح الخزانه» برای آن نوشته است. درباره هر دوی این دانش‌ها]صرف و نحو[ نیز کتابی به نام«الجوهر الفرد، و فصل الخطاب فی اصول لغه الإعراب» تألیف کرده است. در علم عروض کتاب«الجامعه» را تألیف کرده است و آن قصیده‌ای است که به توضیح اصطلاحات این علم می‌پردازد و برای آن شرحی به نام«اللّامعه فی شرح الجامعه» نوشته است. در زمینه علوم بلاغت، کتاب«عقدالجُمان، و الطّراز المعلم» را تألیف نموده، همانطوری که در علم پزشکی قصیده‌ای به نام«الحَجَر الکریم فی الطّب القدیم» را نوشته است.
همه این مسائلی را که یادآور شدیم بدین جهت است که نشان بدهیم که ناصیف، علم عربی را به خوبی درک نمود به همان شکلی که در دوران او و قبل از زمان او هم درک می‌شد. وی به صورت دقیقی، وارد همه علوم و معارفِ عربی شد و آن‌ها را شناخت و به این مطلب هم اکتفا نکرد بلکه درباره آن موضوعات به روشِ دانشمندان قدیم، کتاب‌های مختصر و سروده‌ها و شرح‌هایی تألیف نمود. و زمانی که خاورشناسِ فرانسوی«سیلْوِسْتِرْ دِساسی» مقامات حریری را منتشر کرد، نامه‌ای طولانی برای او فرستاد و غلط‌های او را در چاپ و انتشار این کتاب به او گوشزد نمود، که این نامه مورد تقدیر و تشکّرِ ناشر و دیگر خاورشناسان قرار گرفت و به زبان لاتین ترجمه گردید.
بنابراین ما در مقابل شخصیّتی کمیاب و نوآور که به فرهنگ عربی ایمان دارد قرار گرفته‌ایم. ناصیف به این فکر نیفتاد که یکی از زبان‌های بیگانه را محکم کند، شاید او این زبان‌ها را کوچک می‌شمرد و زبان عربی را در فرهنگ یک ادیب و معرّفی کردنِ او به عنوان نمونه‌ای والا از الگوهای علم و هنر کافی می‌دانست.
براین اساس می‌توانیم جایگاه و زندگی او را در عصر خودش درک کنیم، او به عربها و فرهنگشان قانع است و در مقابل آنها، فرزندی مطیع و خوش رفتار است و در مقابل زبان آنها هم، فرمانبردار است و زبانی را بالاتر از آن تصوّر نمی‌کند زیرا آن، بالاترین زبانها و ادبیات آن، بالاترین ادبیات است.
او دقّت کرد و فهمید که بهترین نمونه‌های ادبی در آن (زبان عربی) شعر و مقامات است. پس بیشتر کتابهایش را به زبان شعر نوشت. سپس کاملا به موضوع مقامات پرداخت، مقامات حریری را مطالعه کرد و آنچه را که ادیبان بعد از او به وجود آورده‌اند. او به صورت مداوم، ذهن خود را به رنج و سختی می‌انداخت تا اینکه مقامات خود را تألیف کرد و آن را «مجمع‌البحرین» نامید. این اسم را از این آیه شریفه قرآن برداشت ‌نمود که می‌فرماید: (وَ إِذْ[۱۶] قالَ مُوسی لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ، حَتّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ البَحْرَیْنِ[۱۷]= هنگامی که موسی به جوان [همراه] خود گفت: همچنان خواهم‌رفت تا به محل تلاقی دو دریا برسم) و منظور یازجی از دو دریا، همان نظم و نثر است.
وی همچون حریری فقط پنجاه مقامه ننوشت بلکه ده مقامه دیگر بر آن افزود. او یک راوی به نام سهیل‌بن‌عَبّاد و یک قهرمان به نام میمون‌بن خِزام که ادیبی سائل همچون أبوزید سروجی و أبوالفتح اسکندری است، انتخاب نمود. و در بسیاری از مقامه‌هایش، دخترش «لیلی» و خدمتکارش «رَجْبا» را به او ملحق ساخته‌است شبیه آنچه که حریری درباره أبوزید ساخته‌بود، او در جاهای زیادی از مقامه‌هایش، ابوزید را در حال مشاجره با همسر یا شاگرد یا همراه خود نشان می‌دهد.
او برای کتاب خود، مقدّمه‌ای آورده و در آن با فروتنی به ضعیف‌تربودنِ خود نسبت به حریری و بدیع‌الزمان اعتراف‌کرده‌است و اثر خود را نوعی از باقیمانده‌ها معرفی می کند. سپس به سرعت به همان نحوی که حریری عمل‌کرده‌است، مقاماتش را شکل‌می‌دهد و می‌نویسد. او در بیشتر مقامه‌ها، نام شهرها و مناطق را بر آن نهاده‌است و در همه اسم‌ها با او به صورت مشترک عمل‌کرده است. همان تصویر و چهره‌ای که میمون ]بن‌خزام] در آن نشان داده‌شده‌است مثل اینکه دقیقاً تصویر ابوزید است چرا که دام‌ها و نیرنگها و روش‌های تغییر قیافه‌دادن او، همگی به طور کامل بر میمون [بن‌خزام] مطابقت داده‌شده‌است.
وی در مقامه نخست، دقیقاً به همان شکلی که حریری در مقامه اولش عمل‌کرده‌است راوی و قهرمان داستان‌ها را به یکدیگر می‌شناسانَد. بدین صورت که سهیل بن عبّاد از ماندن]در شهر و دیارش[ بیزار می‌باشد و تمایل به سفر دارد، پس بر شتری سوارمی‌شود و راه بیابان را در پیش گرفته و می‌رود تا اینکه شب فرامی‌رسد. آنگاه آتشی برافروخته و خیمه‌ای برافراشته می‌بیند. به سوی آن رفته و صدا می‌زند: شما که هستید؟ شخصی اینگونه به او پاسخ می‌دهد:

 

إِنّی مَیْمُونُ بَنِی الخِزامِ

 
 

وَ هذِهِ لَیْلَی ابْنَتی أَمامی

 
 

نَعَمْ وَ هذا رَجَبٌ غُلامی

 
 

مَنْ رامَ أَنْ یَدْخُلَ فی ذِمامی

 

یَأمَنُ مِنْ بَوائِقِ الْأَیّامِ
ترجمه: «من میمون از فرزندان خزام هستم و این شخصی که مقابل توست دخترم لیلی است. بله و این شخص دیگر خدمتکارم رَجب نام دارد. هرکس بخواهد در پناه من باشد، از حوادث و مشکلات روزگار ایمن خواهد بود».
[برنامه] معارفه و شناساندن آن دو نفر به یکدیگر [این‌گونه] به پایان می‌رسد، سپس [اصلِ] مقامات می‌باشد، ودیدار و جدایی بین راوی و قهرمان تکرار می‌شود. تا اینکه به مقامه پنجاه و نهم یعنی مقامه «مکیّه» می‌رسیم و در آنجا سهیل‌‌بن‌عباد در میان مراسم عبادی حج، میمون و دختر و خدمتکارش را می‌بیند و تا دیدار و زیارت مدینه، یار و همراه او می‌شود و در او تغییراتی [معنوی] مشاهده می‌کند. جایی که می‌بیند او همچون سخنرانی هشدار دهنده که در ترساندن و نصیحت کردنش راستگوست، در بین مردم به سخنرانی می‌پردازد. میمون سخنرانی خود را با این دعا خاتمه می‌دهد:
«خداوندا، ای گشایش‌دهنده نعمتها و ای آشکارکننده نیکی، به ما دلهایی پاک و چشمانی بیدار و درونی پاکیزه و زبانهایی مستحکم و باوقار و اخلاقی سالم و بی‌عیب و نیّتهایی راست عطاکن و برای ما توبه‌ای راستین و پشیمانی‌ای تیزهوشانه و روشی هدایت‌گر و زندگی‌ای رضایت بخش و عاقبتی پسندیده وسرانجامی با سعادت و … آسان گردان».
معلوم است که او در این دعا از پروردگارش طلب توبه می‌کند و از گناهانی که مرتکب‌ شده‌است، ابراز پشیمانی می‌کند. بدین‌وسیله یازجی ما را برای احاطه یافتن به قسمت پایانیِ مقاماتش آماده‌می‌کند. در مقامه بعدی یعنی مقامه شصتم که مقامه «قدسیّه» نام دارد، سهیل‌بن‌عبّاد در مسجدالأقصی، دوستش [میمون] را می‌بیند که مردم، پیرامون او جمع شده‌اند و او، آنها را پند می‌دهد و از عذاب آتش [جهنم] و بدی جایگاه آخرت برحذرمی‌دارد. به راوی داستانهایش نگاهی می‌کند و گناهانی را که انجام‌داده‌است به یادمی‌آورد وبه درگاه خداوند، توبه‌ای صادقانه می کند و از مقابل دیدگان، پنهان می‌گردد. تا اینکه شب فرامی‌رسد و سهیل، سخنان او را می‌شنود که چنین می‌سراید:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت