پس از تأسیس سفارتخانه، بر خلاف آنچه که «حاجی» انتظار داشت، هیچ ارباب رجوعی برای انجام کاری نزد او نرفت و اوقات او با بطالت و کسالت، همراه با کمبود مواجب سپری میشد؛ به طوری که پس از مدتی، خدمهی سفارتخانه را مرخص میکند و خود در توجیه عملش چنین میگوید:
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«حاجی: چه میشه کرد، خرج سفارت سنگین بود، مواجبم که از تهران نمیرسه، مداخلم که نداریم، باید یه جوری دست به سرشون میکردم.، (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۴۶)
اما با وجود این عدم حمایت دربار، همچنان خدمتگزار وفادار آن باقی میماند و به خدمتگزاری ناکارآمد خود ادامه میدهد و سعی میکند نهایت تلاش خود را در این امر مبذول دارد. برای مثال، روزی که به قصد تفرج در پارک قدم میزده، به یک مسابقهی تیر اندازی برمیخورد که جایزهی آن جلیقهی ضدگلوله بوده است. «حاجی» در مسابقه شرکت میکند و جلیقه را برنده میشود و با خود به سفارتخانه میبرد.
* «حاجی: حالا که وسعمون نمیرسد برای لشکر توپ و تفنگ و ساز و برگ بخریم، به جهت حراست مملکت، این زره نوظهور، جان ولی نعمتمان را از گلولهی آتشزا در امان میدارد. نفوس نباشد، مباشد، قبلهی عالم که باشد، نفوس هم پیدا میشود، همهی عالم فدای یک تار موی قبلهی عالم. از بخت بد ما هیچ کس نیست، این همه جان نثاری را به عرض برساند، ما عاقبت به خیر بشیم آخر عمری.» (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۴۷)
در صحنه ای دیگر، که صحنهی قربانی کردن گوسفند در روز عید قربان است، «حاجی» با به خاطر آوردن گذشتهی نا خوشایند خود و کارهایی که به خاطر دربار انجام داده است، آزرده خاطر میشود و بنای گلهمندی میگذارد:
* «حاجی: در تبعید به دنیا آمدهام، تبعیدی هم از دنیا میروم، پدرم به جرم اختلاس تبعید بود با اهل بیت به کاشان، کاش مادر نمیزادم. عهد این شاه، به وساطت مهد علیا به خدمت خوانده شد. کارش بالا گرفت، شد صدراعظم، شباب «حاجی» بود که به جرم دستیاری در قتل امیرکبیر، مغضوب قبله عالم شد. بنده مرتد خدا و ملعون مردم، هم از صدارت عزل شد، هم تبعید. به عمرم حتی از آدمهای خانه، عبارت خدا پدرت را بیامرزد، نشنیدم. یک همچو رذلی بود بابای گور به گور افتاده حاجی. حاجی بر و رویی نداشت، کوره سوادی لازم بود آموختیم، جلب نظر کردیم شدیم باب میل. نوکرمآب شاهپسند، از کتابداری تا… رختخوابداری، تا جنرال قنسول شدیم به هندوستان. در هندوستان اینقدر خواب آشفته دیدم از قتل عام مردم هند به دست نادر، که شکمم آب آورد، سرم دوّار گرفت، خون قی میکردم دائم… مرده زنده آمدیم دارالخلافه تهران، که صحبت سفر ینگه دنیا شد. کی کمعقلتر از «حاجی». شاه، وزیر، یاران، اصحاب سلطنت، ما را فرستادند پی یک سفر پر زحمت بیمداخل. دریغ از یک دلار که «حاجی» دشت کرده باشد. …» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۴۹-۷۴۸)
واقعیات تلخ دربارهی عملکرد دربار ایران در آن احساس نارضایتی و آزردگی خاطر، در برابر چشمان حاجی رخ مینمایند و او جسورانه به آنها اقرار میکند:
* «حاجی: …فکر و ذکرمان شد آبرو، چه آبرویی، مملکت را تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس می دهند، باران رحمت از دولتی سر قبلهی عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی… . چه انتظاری از این دودمان. با آن سرسلسلهی اخته. خلق خدا به چه روزی افتادند از تدبیر ما، دلال، فاحشه، لوطی، لَلِه، قاپباز، کفزن، رمال، معرکهگیر، گدایی که خودش شغلی ست، مملکت عنقریب قطعه قطعه میشود… .» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۴۹)
اما بعد، در صحنه ای که رئیس جمهور آمریکا سرزده وارد سفارتخانه میشود، «حاجی» باری دیگر، تمام نیرو و هنر خود را صرف پذیرایی شایان از وی میکند تا از طریق این خوشخدمتی، رضایت خاطر رئیس جمهور را فراهم آورد و در ایجاد روابط حسنه میان آمریکا و ایران خدمتی مفید به جای آورده باشد و در نهایت، موفق به جلب عنایت ملوکانهی پادشاه وقت به خود گردد.
* «حاجی: راپرت صحیح ساعت به ساعت، از ضیافت سفارتخانه اعلی شاهنشاه ایران در واشنگتن، به مناسبت نزول اجلال ناگهانی موکب همایون حضرت ریاست جمهور ممالک مشترکه آمریکا، مستر پرزیدنت کلیولند، دامه شوکتها، توسط بنده درگاه حاجی.
دست تنها هستم، تنها، توکل به خدا، زیارت شمایل مبارک قبله عالم، قوّت قلب «حاجی» ست. حضرت مستر پرزیدنت سواره آمدند، بیمحافظ، بیخبر، بیتشریفات، با البسه مبدّل، به طرز مردم عادی، با کالسکه رو باز که خود میراندند. بعد از سلام و خوشآمد و احوالجویی، قدری استراحت کردند. تعارف به چای شد، میل کردند، حظ تمام بردند، شربت نوشیدند، شُششان حال آمد، جگرشان تازه شد، قلیان کشیدند، قلندروار، حال نشئه دست داد، پسندیدند تنباکوی ما را، عرق دو آتشه، یکی دو استکان پر و خالی شد. به لسان ینگه دنیایی فرمودند سلامتی اعلیحضرت، نیابتاً عرض شد نوشجان. (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۵۴)
* «حاجی: مخلص کلام، یک دوربین فتوگراف کم بود که عکس بگیرد. گرچه حاجت به عکس نیست، در و دیوار و اثاث خانه شاهدند، و به حمدالله تا این ساعت حاجی سلامت عقل دارد. نم نمک قصد رفتن دارند. بعد از مشایعت ایشان مینشینم به شرح تودیع مهمان شفیق قبله عالم، انشا الله. گرچه از شدّت زحمت، چیزی نمانده ضعف کنم، سقط هم شدم، فدای سر قبله عالم، یک عمر مواجب گرفتهایم، یک شب توفیق نوکری داریم.» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۵۶)
اما در پایان، این ملاقات متوجه میشود که مهمان عالیقدری که تا آن حد در پذیرایی و بزرگداشت او تکلف به خرج داده بود، چهار ماه است از منصب ریاست جمهوری برکنار شده است. این حادثه حاجی را در بهت و ناامیدی فرو میبرد.
در صحنهای دیگر که سرخپوستی در حین گریز از دست مامورین دولتی به سفارتخانه وارد میشود، «حاجی» به او پناه میدهد و طمع میکند آن را به عنوان پیشکش به دربار ایران تقدیم دارد.
* «حاجی: معرکهای برپا شد حسینقلیخانی، از میون گرد و خاک، سرخپوستی بر اسب سفید، مثل خون نشسته بر برف ظاهر شد. عرض پناهندگی داشت. در ظلّ درب خانه مبارکه بندگان همایون پناهش دادیم، تا غلام خاصّه باشد، نامش را گذاردیم، گلیخان. تحفهای است پیشکش به پادشاه کل ممالک محروسه ایران، سلطان قدر قدرت، سرخ پوستی از مردم بومی ینگه دنیا که به خاک پای مبارک جواهر آسا از جانب بنده درگاه، حسینقلی، ایلچی دولت علیه ایران تقدیم میشود.
سرخ پوست بر روی تخت خواب خوابیده است. «حاجی» بر بالای سر او ایستاده و با خود حرف میزند. سپس «حاجی» مهر سفارتخانه را برداشته، تمامی بدن سرخ پوست را مهر میزند.
حتی میتوانم بگویم شخصا این غول بیابانی را از بیابانهای ینگه دنیا شکار کردهام. بعید هم نیست قبله عالم بگوید حقیقتاَ شکار این پدرسوخته سرخ پوست ناز شست میخواهد. اگر هم عمرش به دنیا نبود و عمرش به سفر نرسید، شکمش را میدرم و از گند روده خالی میکنم و با کاه پر و پاکیزه. عاقبت بخت حاجی واشد، به یمن این ابوالهول مسی.» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۷۵۸)
ماجرای ورود سرخپوست به سفارتخانه، بهترین نمونه برای نمایش تردید و کشمکش درونی «حاجی»، میان وفاداری سادهلوحانه و پذیرش واقعیات است. هنگامی که «حاجی» در برابر درخواست دولت آمریکا مبنی بر تحویل سرخپوست مقاومت میکند و حتی دست رد به سینهی وزیر امور خارجه میزند که شخصاً برای این منظور به نزدش رفته بود، در تیرگی روابط دو دولت تأثیر میگذارد.این رفتار و تصمیم او مغایر با تصمیم اولیهاش است که میخواست سرخپوست را به عنوان غلام به دربار ایران پیشکش کند. مخالفت با درخواست دولت آمریکا، نافرمانی از دولت ایران به شمار میرود زیرا کشور ایران، ضعیف و محتاج حمایت آمریکای قدرتمند است واین چنین، حاجی، ابزاری را که ابتدا برای جلب رضایت ملوکانه در نظر گرفته بود به عنوان وسیلهای برای مخالفت و عصیان از دربار مرکزی به کار میگیرد. در صحنهی پایانی فیلم مشاهده میکنیم که:
* «حاجی با حالی زار و خسته، بقچه حامل زره تنپوشی را که برای اعلیحضرت پادشاه در نظر گرفته بود، باز میکند و آن را به رودخانه میاندازد.» (مجموعه آثار علی حاتمی:۷۶۲)
چنان که میدانیم «حاجی» زره را برای حفظ جان اعلیحضرت در نظر گرفته بود و اینک آن را به دور میاندازد تا با این کار، شاه را در برابر سوءقصد احتمالی، گلولهی میرزا رضا کرمانی، حفظ نکرده باشد.
خوشبینی و وفاداری ابتدایی «حاجی» نسبت به دربار ایران و نظر نیکوی او دربارهی واشنگتنی که بهشت میخواند و شهری که روشن است و مردمش همواره پاکیزهاند و رخت نو به تن دارند و گدا و عمارت گلی در آن نیست، با قرار گرفتنش در محیط بیروح و سرد سفارتخانه، ماجرای پذیراییاش از پرزیدنت سابق، پناه دادن به سرخپوست، سیلی خوردن از زیر دستش، «میرزا محمود خان مترجم» و کشته شدن سرخپوست، همه و همه سبب میشوند تا وی در حالتی سرسامی، به نفی همهی آن چیزهایی برسد که در آغاز سفر به آنها اعتقاد داشته است. این دگرگونی «حاجی»، نتیجهی کشمکشی است که او با پرسش دربارهی فرهنگ و تمدن کهن یا کهنهی ایران در آغاز استقرارش در واشنگتن مطرح میکند. بعدها به خاطر تعارضی که در ذهنش میان تصورش از شهری چون بهشت با تصویر واقعی آن به وجود میآید، به پاسخهای واقعی دست مییابد.
کشمکش درونی «حاجی واشنگتن» که اصلی-ترین کشمکش داستان است، سایر کشمکشهای موجود در فیلمنامه را به وجود میآورد که در زیر به آنها اشاره میکنیم:
-
- کشمکش میان حاجی و وزیر امور خارجه آمریکا
-
- کشمکش میان «حاجی» و دیلماج
-
- کشمکشی که دیلماج به خاطر مخالفت حاجی با خواستهی دولت آمریکا با آن مواجه میشود و آن به خطر افتادن موقعیتش در مدرسهی طب است.
-
- کشمکش بدنی سرخپوست با دیلماج
-
- کشمکش «حاجی» با دربار آمریکا
-
- کشمکش پنهانی «حاجی» با دربار ایران
-
- کشمکش میان سرخپوست با وزیر امور خارجه؛ آنجا که سرخپوست با تیر و کمان وزیر امور خارجه را که درحال ترک سفارتخانه است، نشانه میگیرد و تیرش به کالسکهی او اصابت میکند.
سایر کشمکشهایی که در داستان به چشم میخورد:
-
- کشمکش سرخپوست و سایر همنژادانش با دولت آمریکا
-
- کشمکش دیلماج با آداب و سنن اصیل کشورش پس از مواجهه با فرهنگ و تمدن غرب
-
- کشمکش روحی «مهرالنسا» که به سبب دوری از پدر دچارش میشود
-
- کشمکش «مهرالنسا» با دایهاش که دلتنگیها و بیقراریهای او را درک نمیکرد.
-
- کشمکشی که فقرای شهر واشنگتن با وجود موقعیت قدرتمند کشورشان با آن مواجه بودند.
-
- وضعیت اسفباری که مردم ایران در عهد قاجار با آن گلاویز بودند.
-
- تعلیق و هول و ولا:پناه دادن «حاجی» به سرخپوست فراریای که تحت تعقیب دولت آمریکا بوده است، خواننده را تا مشاهدهی واکنش آن دولت در برابر رفتار غیرقانونی «حاجی» در حالت هول و و لا نگه میدارد.
-
- بحران:هنگامی که وزیر امور خارجه، شخصاً برای مطالبهی مرد سرخپوست به نزد «حاجی» میرود و «حاجی» در برابر درخواست او ایستادگی میکند، عنصر بحران داستان شکل میگیرد.
-
- بزنگاه یا نقطهی اوج:با ایستادگی «حاجی» در برابر تحویل دادن سرخپوست به دولت آمریکا، دیلماج موقعیت خود را در مدرسهی طب در خطر میبیند، از این رو به نزد «حاجی» میرود تا او را از تصمیم خود منصرف کند. این ملاقات سبب مشاجرهی لفظی میان آن دو میشود و دیلماج که از لحاظ منصب زیردست «حاجی» محسوب میشد، سیلی محکمی به صورت «حاجی» میزند. سرخپوست با دیدن این صحنه، در بالکن را باز میکند و دیلماج را از آنجا به پائین پرتاب میکند. این حوادث بحران را به نقطهی اوج میرسانند، زیرا دیلماج که کینهی «حاجی» را به دل گرفته است و از طرفی موقعیت خود را در خطر میبیند، به فکر تلافی میافتد و نامهی احضار «حاجی» به تهران و خاتمهی مأموریت او را از دربار میگیرد.
-
- گرهگشایی:بازگشت ناامیدانهی «حاجی» همراه با ناکامی و درماندگی، عنصر گرهگشایی داستان به شمار میرود.
«شخصیتپردازی»
از میان نامهای فراوانی که در فیلمنامهی «حاجی واشنگتن» ذکر شده است، تنها هفت تن از آنها جزو شخصیتهای اصلی و فرعی داستان به شمار میروند. از مجموع شخصیتهای اصلی و فرعی فیلمنامه، یک تن، «حاج حسینقلیخان صدرالسلطنه»، به عنوان شخصیت اصلی داستان ایفای نقش میکند. شخصیتهای فرعی داستان به دو گروه تقسیم میشوند:
-
- شخصیتهای فرعی درجه یک: شخصیتهایی که در حوادث حضور و نقش چشمگیر دارند. این افراد اینهایند: دیلماج، پرزیدنت، وزیر امور خارجه و سرخپوست.
-
- شخصیتهای فرعی درجه دو: شخصیتهایی که نسبت به شخصیتهای فرعی گروه اول، نقشی کمرنگتر دارند، ولی حضورشان در روند حوادث داستان تاثیر دارد. «مهرالنسا» و «دایه» از این گروه هستند.
باقی اسامی یاد شده را با توجه به تعریف شخصیت در داستان نمیتوان شخصیت به شمار آورد. این اسامی یا توسط شخصیتهای اصلی و فرعی تنها نامی ازشان در داستان آورده شده، مانند: «قبلهی عالم (ناصرالدین شاه)»، امیرکبیر، میرزا آقاخان نوری، میرزا رضای کرمانی، مهد علیا و… .
یا به عنوان سیاهی لشکر در داستان حضور پیدا کردهاند، افرادی مانند خدمه، جارچی، شهرفرنگی، نامه رسان، درشکه چی، کاسبان و رهگذران و… .
دربارهی شخصیتها و شیوهی شخصیتپردازی در فیلمنامهی «حاجی واشنگتن»، نکات زیر قابل توجه میباشند:
[چهارشنبه 1400-09-24] [ 07:32:00 ب.ظ ]
|