کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل



جستجو




  فیدهای XML
 



ه) اخطار دادن در صورت اقتضای شرایط قبل از تیراندازی :

قانون‌گذار در موارد متعدد این موضوع را تأکید نموده و مأموران را مکلف کرده که قبل از به کارگیری سلاح در صورت اقتضای شرایط اخطار قبلی بدهند (تبصره ۱ ماده ۳ قانون به کارگیری سلاح و بند (ب) ماده ۴ قانون مذکور).

مبحث دوم: وظایف مأموران مسلح هنگام به کارگیری سلاح:

الف) اصل تناسب در تیراندازی را رعایت نماید:

برابر تبصره ۳ ماده ۳ قانون به کارگیری سلاح مأموران مسلح در کلیه موارد مندرج در این قانون در صورتی مجازند از سلاح استفاده نمایند که اولاً چاره ای جز به کارگیری سلاح نداشته باشند. ثانیاًً در صورت امکان موارد تیر هوایی، تیراندازی کمر به پائین، و تیراندازی کمر به بالا را رعایت کنند.

ب) مأموران مکلفند هنگام تیراندازی به سوی افراد پا را هدف قرار دهند:

برابر ماده ۷ قانون به کارگیری سلاح مأموران باید حتی المقدور پا را هدف قرار دهند و مراقبت نمایند که اقدام آنان منجر به فوت نشود.

ج) مأموران مکلفند هنگام تیراندازی مراقبت نمایند که به اشخاص ثالث که دخیل در ماجرا نمی باشند آسیب نرسد.

مبحث سوم: وظایف مأموران مسلح بعداز به کارگیری سلاح:

بعداز به کارگیری سلاح مأموران دو وظیفه مهم دارند:

الف) برابر تبصره ماده ۷ قانون به کارگیری سلاح مأموران مکلفند از حال مجرمین مراقبت و مواظبت نموده و در اولین فرصت آنان را به مراکز درمانی برسانند. زیرا مهمترین اقدام نجات جان فرد مصدوم است.

ب) مأموران مکلفند که صحنه را حفظ نموده و صورتجلسه ماوقع را تنظیم و به امضا حاضرین در صحنه رسانده و سریعاً موضوع را به فرمانده یا رئیس خود گزارش نمایند.

وظایف فرماندهان:

قانونگزار در ق.ب.س وظایفی را برای فرماندهان بر شمرده که به شرح زیر می‌باشد:

الف) ارائه آموزش‌های لازم در راستای ماموریتهای محوله و توجیه مأموران.

ب) در اختیار قرار دادن سلاح متناسب با مأموریت‌ محوله(ماده ۱۰ ق.ب.س)

ج) احراز سلامت جسمانی و روانی مأموران.

د) در اختیار قرار دادن وسایل هشدار دهنده.

ه) صدور دستور به کارگیری سلاح در ناآرامی ها و شورشها(مواد ۴و۵ ق.ب.س)

و) گوشزد نمودن حدود اختیارات و مسئولیت‌های مأموران مسلح در راستای ماموریتها(ماده ۸ ق.ب.س)

ی) صدور احکام مأموریت‌ جهت مأموران مسلح (تبصره ۲ ماده ۳ ق.ب.س)

توصیه های عملی پس از تیراندازی:

– بلافاصله پس از تیراندازی در یگان مربوطه از افراد کارشناس و باتجربه یک تیم بحران تشکیل و ضمن ارزیابی حادثه،گزارشات و اقدامات قضایی با کسب نظر از کارشناسان حقوقی تنظبم گردد.

– شرایط روحی و روانی ماموری که تیراندازی ‌کرده‌است در نظر گرفته و از ایجاد هر گونه استرس به وی خودداری شود.

– از صحنه حادثه کروکی ترسیم و به وسیله عکسبرداری مستند سازی شود.

– تشریح آلات و ادوات جرم در صحنه جرم و محافظت از آنان.

– اقدامات حفاظتی از مامور جهت جلوگیری از تعدی و یا تهاجم احتمالی بستگان مجروح یا مقتول بعمل آید.

– از مشاوران حقوقی جهت راهنمایی و هدایت مامور در مرحله تحقیقات مقدماتی استفاده گردد.

فصل سوم:

پیامدهای حقوقی بر اساس مقررات موجود در قانون به کارگیری سلاح

گفتار اول: مسئولیت مأموران و سازمان

تشخیص اینکه تیراندازی مأموران مطابق قانون به کارگیری سلاح بوده یا اینکه مقررات قانونی رعایت نشده و همچنین حدود مسئولیت مدنی یا کیفری مأموران و سازمان های نظامی و انتظامی با دادگاه صالح می‌باشد.

مبحث اول: مسئولیت کیفری و مدنی مأموران:

برابر ماده ۴۱ قانونی مجازات جرائم نیروهای مسلح چنانچه ماموری برخلاف مقررات قانون به کارگیری سلاح تیراندازی نماید علاوه بر مسئولیت کیفری مسئولیت مدنی نیز خواهد داشت.

برابر ماده ۱۶ قانون به کارگیری سلاح هرگاه مامور برخلاف مقررات این قانون اقدام به به کارگیری سلاح نماید حسب مورد به مجازات عمل ارتکابی محکوم می شود. برابر ماده ۴۱ قانون مجازات نیروهای مسلح هرگاه نظامی ای که در حین خدمت یا مأموریت‌ برخلاف مقررات و ظوابط عمدا مبادرت به تیراندازی نماید علاوه بر جبران خسارت وارده به حبس از ۳ ماه تا یکسال محکوم می شود و در صورتی که منجر به قتل یا جرح شود علاوه بر مجازات مذکور حسب مورد به قصاص یا دیه محکوم می‌گردد.

در صورتی که مأموران مسلح مطابق قانون به کارگیری سلاح تیراندازی نمایند هرچند که موجب ایراد جراحت یا قتل یا ایراد خسارت به اموال دیگران شده باشند مسئولیت کیفری و مدنی نخواهند داشت.

ماده ۱۲ قانون به کارگیری سلاح مقرر داشته مامورانی که با رعایت این قانون مبادرت به به کارگیری سلاح نمایند از این جهت هیچگونه مسئولیت جزایی یا مدنی نخواهند داشت.مثلاً هرگاه پلیسی بواسطه انجام مأموریت‌ خود، خسارت مالی به عابرین وارد نماید،سوال مطروحه این خواهد بود که تقصیر وی ‌بر اساس چه معیاری بایستی مورد سنجش قرار گیرد؟آیا معیار داوری عرف است یا آنکه ویژگی های شغلی وی باید در شناسایی تقصیر او مورد ارزیابی قرار گیرد؟

با در نظر گرفتن اینکه پلیس در اعمال و اقدامات خود تابع ضوابط خاص شغلی بوده و ملزم است که مقررات ویژه حرفه خود را رعایت نماید می توان گفت مبنای احراز تقصیر[۳۵] پلیس،رفتار یک پلیس متعارف خواهد بود نه رفتار یک شهروند عادی.

در خصوص مسئولیت مدنی پلیس آنچه بیشتر مورد ملاحظه و بررسی است مسئولیتی است که وی بر اساس قانون پیدا می‌کند،به عبارت دیگر امکان تحقق مسئولیت مدنی ناشی از قرارداد به ندرت اتفاق می افتد.در خصوص اعمال و اقدامات پلیس که منجر به ورود خسارت جانی و مالی به شهروندان می شود، معمولا مسئولیت قهری یا قانونی است،زیرا وظایف پلیس و مسئولیت‌های شخصی پلیس در ارتباط با حفظ نظم در جامعه و صیانت از شهروندان موضوعی قراردادی نیست بلکه مسئولیتی قانونی و قهری است که چه بسا ترک این مسئولیت موجب مسئولیت قانونی برای وی خواهد شد،به طور مثال وظایفی که در جرم مشهود در ماده ۱۸ ق.آ.د.ک تصریح شده است.

درماده ۴۱ ق.م.ج.ن.م مصوب ۱۳۸۲ جبران خسارت ناشی از تیراندازی در حین خدمت و مأموریت‌ تصریح شده لیکن تعریف مشخصی از این اصطلاح بعمل نیامده است.

مبحث دوم: مسئولیت دولت و سازمان‌های نظامی و انتظامی:

ماده ۱۳ ق.ب.س اشاره می‌دارد : در صورتی که مأموران با رعایت این قانون سلاح بکارگیرند و در نتیجه طبق آرای‌ محاکم صالحه شخص یا اشخاصی بیگناه مقتول یا مجروح شده یا خسارت مالی بر آنان وارد گردیده باشد پرداخت دیه و جبران خسارت بر عهده سازمان مربوطه خواهد بود و دولت مکلف است همه ساله بودجه ای را ‌به این منظور اختصاص داده و حسب مورد در اختیار نیروهای مسلح قرار دهد.

تلف اموال شهروندان را دو بخش مجزا می توان مورد مطالعه قرار داد: نخست هنگامی که اموال مظنون یا متهمی که پلیس در تعقیب اوست،تلف می شود و دوم تلف اموالی است که متعلق به رهگذران یا سایر افرادی است که موضوع عملیات پلیس قرار نگرفته اند. قانون مجازات جرایم نیروهای مسلح در این خصوص ساکت است و حکمی بیان ننموده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1401-09-25] [ 09:35:00 ق.ظ ]




با توجه به ویژگی های مطرح شده در خصوص عوامل تاثیر گذار بر افسردگی به خصوص افسردگی پس از زایمان به نظر می‌رسد، مادران در ابتلا به افسردگی پس از زایمان در دو حوزه سبک های دلبستگی و طرحواره­های ناسازگار نقش اساسی دارند، ‌بنابرین‏ هدف از این پژوهش بررسی پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان ‌بر اساس سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار است تا مشخص شود هر کدام از این عوامل به چه میزان در پیش‌بینی افسردگی مادران پس از زایمان نقش دارند.

اهمیت و ضرورت تحقیق

اهمیت هر تحقیقی از دو جنبه نظری و کاربردی می‌تواند مورد توجه قرارگیرد. از نظر شناسایی عوامل اثر گذار بر موفقیت در پیشگیری از افسردگی پس از زایمان می‌تواند به طرح و توسعه ی مدل های نظری کمک نماید، با توجه به تأکید جامعه علمی بر ایجاد دانش بومی این تحقیق می‌تواند نقش دو متغیر مهم در تامین سازگاری روانی را تبین نماید.

از نظر کاربردی نیز با در دست داشتن تئوری های بومی در زمینه افسردگی پس از زایمان زنان می توان شیوه های مشاوره ی کارامد تری را طرح ریزی نمود. همان گونه که در قسمت های قبل بیان شده است، اختلالات افسردگی علاوه بر هزینه ی مستقیم برای سیستم خدمات بهداشتی ، هزینه های غیرمستقیم بیشتری به دلیل ناتوانی در انجام کار ایجاد می‌کنند (تیشدر[۱۱] و همکاران، ۲۰۰۴). افسردگی پس از زایمان می‌تواند با کاهش فعالیت ها در مادر و اختلال و در روابط مادر، کودک و خانواده همراه باشد و ادامه اختلال و عدم تشخیص و درمان به موقع آن منجر به تطابق غیر مؤثر مادر با کودک ، همسر و خانواده و در نتیجه عدم توانایی انجام وظایف مادری و همسری می‌گردد که در صورت تشدید منجر به تراژدی خودکشی مادر یا فرزندکشی می‌گردد(گال[۱۲] و هارلو[۱۳]،۲۰۰۳). درصورت عدم درمان حدود ۲۵% این افراد به افسردگی دائمی مبتلا شده و یا به سمت سایکوز پیش می‌روند(تانوس و همکاران[۱۴]،۲۰۰۸). این مسئله زنگ خطری برای مسئولان بهداشت و سلامت کشور است.

عدم ارتباط مناسب و عدم رضایت ‌از همسر وجود مشکلات مربوط به زندگی زناشویی احتمال افسردگی بعد از زایمان زیاد می شود و می‌تواند منجر به بروز اختلالات در احساسات و عواطف زن شده و منجر به افزایش احتمال افسردگی بعد از زایمان گردد. می توان با بررسی سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگاری بر روی زنانی که باردار هستند و بر روی زنانی که تازه مادر شده اند بررسی کرد که آیا در این زنان احتمال افسردگی پس از زایمان وجود دارد که بعد از پیش‌بینی به وسیله این متغیر ها افسردگی را در این زنان درمان کرد یا مانع افسردگی شدید در آن شد و شرایط را در خانواده فراهم کنیم. لذا با توجه به اینکه بررسی همزمان دو متغیر مهم سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار در پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان تاکنون مورد توجه قرار نگرفته است این تحقیق در نوع خود کم نظیر است. امید است با شناسایی و تبین متغیر های مذکور به توسعه دانش نظری و ایجاد توانایی در کاربرد یافته ها در جامعه ایران گام برداشت.

۱- اهداف پژوهش

۱-۱ هدف کلی

پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان ‌بر اساس سبک های دلبستگی و طرحواره های ناسازگار

۱-۲ اهداف جزئی

  1. بررسی طرحواره های ناسازگار در پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان در زنان مبتلا

۲- بررسی سبک های دلبستگی در پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان در زنان مبتلا

  1. بررسی سهم هرکدام از متغیرها در پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان در زنان مبتلا

۱-۳ فرضیه

۱- متغیر طرح واره های ناسازگار قادر به پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان است.

۲- سبک های دلبستگی قادر به پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان است.

۳- کدامیک از متغیرهای پیش بین سهم بیشتری در پیش‌بینی افسردگی پس از زایمان دارند؟

۲- تعاریف نظری و عملیاتی

۲-۱ تعریف نظری

۲-۱-۱ افسردگی پس از زایمان

افسردگی پس از زایمان یک اختلال شایع و ناتوان کننده اجتماعی است که اثرات ناگواری بر مادر، کودک و خانواده می‌گذارد ؛ اثرات فوری این اختلال ، ناتوانی مادر در انجام مراقبت و خطر خودکشی و نوزاد کشی می‌باشد؛ اثرات بعدی و بلند مدت آن افسردگی دائم در مادران ، مشکلات و کشمکش های زناشویی، اختلال در روابط کودک و اختلال درجنبه های گوناگون رشد و تکامل کودک می‌باشد(مارکز[۱۵]،۲۰۰۶).

۲-۱-۲ سبک دلبستگی

از نظر بالبی دلبستگی بزرگسالان گرایش پایدار شخص است به تلاش ویژه برای دست یافتن و حفظ همجواری و ارتباط با یک یا چند شخص خاص که توانایی فراهم آوردن سلامت و امنیت جسمی و روان شناختی وی را دارا هستند(بالبی۱۹۸۲).

۲-۱-۲-۱ دلبستگی ایمن

افراد دارای سبک دلبستگی ایمن از سطح بالایی از عزت نفس بر خوردارند و قادر هستند که بدون شک کردن به افراد از بودن با آن ها احساس لذت کنند. آن ها در موقع تکیه کردن به دیگران و همچنین وابستگی دیگران به او احساس راحتی دارند(جانسون[۱۶]،۱۹۹۱به نقل از بشارت، ۱۳۸۶).

۲-۱-۲-۲ دلبستگی دوسوگرا

نگرش منفی نسبت به خود و نگرش مثبت به دیگران به عنوان ویژگی اصلی افراد دارای سبک دلبستگی دوسوگرا است (بارتولومیو[۱۷]،۱۹۹۰ به نقل از میلیکین[۱۸]،۲۰۰۰).

۲-۱-۲-۳ دلبستگی اجتنابی

عبارت از : نگرش منفی نسبت به خود و نگرش منفی و بی اعتمادی نسبت به دیگران (بارتولومیو، ۱۹۹۰ به نقل از میلیکین،۲۰۰۰).

۲-۱-۳ طرحواره های ناسازگار اولیه

الگوهای شناختی و هیجانی خود – ویرانگری هستند که شکل گیری آن ها از اوایل دوره رشد و تحول فرد آغاز می‌گردد و در طول زندگی فرد تکرار می‌شوند . ‌بر اساس این تعریف ، رفتار فرد قسمتی از طرحواره او نیست ، بلکه یانگ باور دارد که رفتارهای ناسازگارانه به عنوان پاسخی در پاسخ به طرحواره های ناسازگار اولیه شکل می گیرند .‌بنابرین‏ ، رفتارها توسط طرحواره ها برانگیخته می‌شوند ، ولی قسمتی از طرحواره ها نیستند. طرحواره های ناسازگار اولیه الگویی گسترده و نافذ است که شامل ؛ خاطره ها ، هیجان ها ، شناخت ها و حس های بدنی است که در ارتباط با فرد و رابطه های بین فردی او با دیگران است و در طول سال های کودکی یا نوجوانی شکل می‌گیرد و در طول زندگی فرد گسترش می‌یابد و به گونه چشمگیری مختل و ناکارآمد است )یانگ ،۲۰۰۳).

تعریف عملیاتی متغیرها

افسردگی پس از زایمان

منظور از اختلال افسردگی پس از زایمان نمره ای است که آزمودنی در پرسش نامه افسردگی ادینبورگ (۱۹۸۷) می‌گیرد.

سبک دلبستگی

نمره ای که آزمودنی در پرسش نامه ۱۵سوالی سبک های دلبستگی هازن و شیورکه پاکدامن در سال (۱۳۷۹)پایایی آن را در ایران اثبات کرد به دست می آورد که دارای سه محور سبک ایمن ، سبک اجتنابی و سبک دوسوگرا است. و نمره گذاری آن و خرده مقیاس که آزمودنی نمره بالاتری در آن کسب نموده است به عنوان سبک دلبستگی فرد لحاظ می شود.

الف) سبک دلبستگی ایمن

نمره ای که آزمودنی در خرده مقیاس ماده های ۶،۷،۸،۹،۱۰ به دست می آورد.

ب) سبک دلبستگی اجتنابی (ناایمن)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




یهودا ( ۱۹۵۹، به نقل از منشی طوسی،۱۳۷۴ ) مواردی را برای تعریف سلامت روانی ارائه کرد:

الف) نگرش مثبت به خود ب) میزان رشد، تحول و خودشکوفایی

ج) عملکرد روانی یکپارچه د) خود مختاری یا استقلال شخصی

ه) درک صحیح از واقعیت و) تسلط بر محیط

دیگران نیز موارد دیگری را ارائه دادند ولی از نظر اسمیت[۴۰]۱( ۱۹۶۱، به نقل از منشی طوسی، ۱۳۷۴ ) همه ی این موارد، مفاهیم اصلی یکسان را برداشتند. ‌بنابرین‏ وی پیشنهاد کرد به جای شمردن اینگونه موارد بهتر است ابعاد بهداشت روانی بر اساس اصول زیر انتخاب شود:

الف) نشان دادن ارزش های مثبت بشری ب) داشتن قابلیت اندازه گیری و تشخیص

ج) داشتن ارتباط با نظریه های شخصیت د) مرتبط بودن با بافت های اجتماعی که برای آن تعریف و مشخص شده اند.

‌به این ترتیب، متخصصان بعدی کارشان را روی مفاهیمی کلی از قبیل بهنجار بودن یا بهزیستی متمرکز کردند. امروزه مفهوم مقابله[۴۱]۲ به منزله ملاک سلامت روانی به نوشته های رشته‌های تخصصی گوناگون بهداشت روانی راه یافته است(هرشن سن و پاور،۱۹۸۸، ترجمه منشی طوسی، ۱۳۷۴). بعضی از محققان معتقدند سلامت روانی حالتی از بهزیستی و وجود این احساس در فرد است که می‌تواند با جامعه کنار بیاید. سلامت روانی به معنای احساس رضایت، روان سالمتر و تطابق اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه است(کاپلان و سادوک، ۱۹۹۹، ترجمه پور افکاری ،۱۳۷۶).

سازمان بهداشت جهانی، سلامت روانی را قابلیت ایجاد ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران، توانایی در تغییر و اصلاح محیط اجتماعی، و حل مناسب و منتطقی تضادهای غریزی و تمایلات شخصی، به طوری که فرد بتواند از مجموعه تضادها ترکیبی متعادل به وجود آورد، می‌داند. طبق تعریفی که این سازمان ارائه می‌دهد، وظیفه اصلی بهداشت روانی، تامین سلامت روان است تا به مدد آن بتواند قوا و استعدادهای روانی را پرورش داد. در واقع، بهداشت روانی مبتنی بر سه پایه است:

الف)حفظ و تامین سلامت روان ب)ریشه کن ساختن عوامل بیماری زا و پیشگیری از ابتلاء به بیماری‌های روانی ج)ایجاد زمینه ی مساعد برای رشد و شکوفایی شخصیت و استعدادها تا حداکثر ظرفیت نهفته در آن ها(سامی کرمانی، ۱۳۵۴ ).

به طور کلی شخص دارای سلامت روان می‌تواند با مشکلات دوران رشد روبرو شود و قادر است در عین کسب فردیت با محیط نیز انطباق یابد. به نظر می‌رسد تعریف رضایت بخش از سلامت روانی برای فرد مستلزم داشتن احساس مثبت و سازگاری موفقیت آمیز و رفتار شایسته مطلوب است. ‌بنابرین‏ هر گونه ملاکی که به عنوان اساس سلامتی در نظر گرفته می شود باید شامل رفتار بیرونی و احساسات درونی باشد(بنی جمال واحدی،۱۳۷۰).

تعریف بهداشت روان در فرهنگ‌های مختلف:

بهداشت روان سازش با فشار های مکرر زندگی می‌باشد و سازگاری عبارت است از ایجاد تعادل و هماهنگی رفتار فرد با محیط به گونه ای که ضمن حفظ تعادل روانی یا در ارتباط با تغییرات و دگرگونی‌های محیط خودش نیز به تطابقی مؤثر و سازنده دست یابد لذا هر فرد به طور موفقیت آمیز باید خود را به محیط سازگار نماید و عموماً ناگزیر است که با زندگی نسبتاً سازش مؤثر داشته باشد ولی باید توجه داشت که هرکس دارای ظرفیت مشخص جهت تحمل فشارهای زندگی روزانه است وجود فشارهای عاطفی گوناگون خطر از هم پاشیدگی روان را افزایش خواهد و به سلامت روان لطمه وارد خواهد نمود و فرد قادر نیست رفتار موزون و هماهنگی با جامعه داشته باشد و سلامت روان خود را حفظ نماید.

سلامت روان عبارت است از رفتار موزون و هماهنگ با جامعه، شناخت و پذیرش ‌واقعیت‌های اجتماعی و قدرت سازگاری با آن ها، ارضا کننده نیازهای خویشتن به طور متعادل و شکوفایی استعداد فطری خویش می‌باشد. فردی از سلامت روان برخودار است که قادر باشد تا عقده های درونی خود را حل و فصل کند و با تغییرات و مقتضیات محیط طبیعی و اجتماعی خویش سازگار باشد و تلاش کند تا تندرستی و نشاط برای خود و دیگران فراهم سازد زیرا سلامت روان حالتی مساعد برای رشد و نمو از جهت بدنی، عاطفی و شعوری، بدون ایجاد مزاحمت برای دیگران است(آقاجانی و همکاران ۱۳۸۱).

سازمان بهداشت جهانی [۴۲]۱سلامتی را اینگونه تعریف ‌کرده‌است که آن را حالت رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی و نه فقط فقدان بیماری می‌داند و همچنین این سازمان، ضمن توجه دادن مسئولین کشورها در راستا تامین سلامت جسمی، روانی و اجتماعی افراد جامعه همواره بر این نکته تأکید دارد که هیچ یک از این سه بعد بر دیگری برتری ندارد(سازمان بهداشت جهانی، ۱۹۹۰).

مفهوم بهداشت روانی در فرانسه شعبه ای از بهداشت عمومی تلقی شده وهدف آن حفظ سلامت روح و پیشگیری از ایجاد عوامل ناراحت کننده نظیر خستگی روانی و هیجانات شدید، اعتیاد و بالاخره از ابتلا به حالات ساده روانی( نوروزها[۴۳]۱) و یا حالات عمیق روانی( سایکوزها[۴۴]۲) می دانند.

مفهوم بهداشت روانی بر اساس تعریف انجمن روانپزشکی آمریکا[۴۵]۳ کاربرد و معیار و ضوابطی است که از شیوع بیماری‌های روانی کاسته و سلامت روان افراد اجتماع را تامین نماید. این ضوابط شامل اقدامات و تدابیری در طب پیشگیری، تشخیص، درمان بیماری ها روانی و تسریع در برگشت آن ها به اجتماع است.

سازمان بهداشت جهانی، سلامت روان را چنین تعریف ‌کرده‌است بهداشت روانی در درون مفهوم کلی بهداشت جای می‌گیرد و بهداشت یعنی، توانایی کامل برای ایفای نقشهای اجتماعی، روانی، جسمی و بهداشتی، سلامتی تنها در نبود بیماری یا عقب ماندگی نیست تعریف گینز برگ ‌در مورد بهداشت روانی عبارت است از تسلط و مهارت در ارتباط با محیط، بخصوص در سه فضای زندگی، عشق، کار و تفریح. استعداد یافتن و ادامه کار، داشتن خانواده، ایجاد محیط خانوادگی خرسند، فرار از مسائلی که با قانون درگیری دارد، لذت بردن از زندگی و استفاده صحیح از فرصت‌ها، ملاک تعادل و سلامت روان است(میلانی فر۱۳۷۴ به نقل از تودور۱۹۶۶). تعریف سلامت روان را ‌بر اساس ادبیات موضوع وابسته به هفت ملاک می‌داند که عبارتند از ۱- فقدان بیماری ۲-رفتار اجتماعی مناسب ۳- رهایی از نگرانی و گناه-۴ کفایت فردی و خود مهارگری ۵- خویشتن پذیری و خود شکوفایی ۶- تفرد و سازمان دهی شخصیت و۷-گشاده نگری و انعطاف پذیری. به نظر تودور، با توجه به ادبیات موجود نمی توان باقاطعیت از ملاک‌های پذیرفته شده جهانی برای سلامت روان سخن گفت: ‌بنابرین‏، سلامت روان از دیدگاه های گوناگونی تعریف می شود و هر تعریفی از سلامت روان، فرضیه های فرهنگی ذاتی خود را دارا است(لطافتی بریس،۱۳۸۸).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




به نظر مولینز[۲۴] (۱۹۹۶) ، مفهوم انگیزش غالبا با رضایت شغلی پیوند خورده است و تئوری های انگیزش نیز غالبا بر پایه تئوری های رضایت شغلی شکل گرفته اند . اگرچه رضایت شغلی با انگیزش مترادف نیست ولی می‌تواند با احساس افراد از موفقیت ، وابستگی داشته باشد در حالی که انگیزش ، فرایندی است که ممکن است سوق دهنده ای به سمت رضایت شغلی باشد. (من[۲۵] و همکاران، ۲۰۱۱)

هرسکویج[۲۶] (۱۹۸۱) بیان می‌کند که رضایت شغلی یک مفهومی است که ارتباط نزدیکی با انگیزش و فعالیت دارد. ‌بنابرین‏ ، این موضوع باید به عنوان بخشی از انگیزش یا زیر مجموعه ای از انگیزش مطالعه شود. علت اصلی این فرض این است که کارکنانی که از شغل شان راضی هستند ، در مقایسه با کارکنان ناراضی ، بهره ورتر و کاراتر بوده و به شغل شان وابسته تر هستند. (من و همکاران، ۲۰۱۱)

به عبارت دیگر ، بین انگیزش و رضایت شغلی ارتباط بسیار نزدیکی وجود دارد ؛ زیرا فرض بر این است که سطح بالای انگیزش ، دارای پیامدهای روانشناختی شامل رضایت شغلی و تعهد سازمانی است. لاولر[۲۷] معتقد است که به رغم ارتباط نزدیک بین این دو مفهوم ، تفاوت هایی نیز وجود دارد. به نظر وی ، انگیزش ، تحت نفوذ ادراک های آینده نگر قرار دارد. ادراک هایی که بیشتر با رابطه میان عملکرد و پاداش سرو کار دارند. در حالی که رضایت با احساسات افراد نسبت به پاداش هایی که دریافت می‌کنند ، ارتباط دارد. از این رو رضایت ، پیامد رویدادها و اتفاقات گذشته است و انگیزش ، نتیجه انتظارات در آینده است. به عبارت دیگر انگیزش ، تلاش و کوششی است برای ارضای یک خواسته یا هدف. در صورتی که رضایت ، یک احساس و نگرش است که بعد از ارضای یک خواسته ، درک می شود. انگیزش یک حالت روانی است که انسان را به انجام کاری وا می‌دارد یا کششی است به سوی نتیجه کار. در صورتی که رضایت از نتیجه تجربه شده یا درک شده به وجود می‌آید . (زیرک آبدارلو، ۱۳۹۱)

علی رغم تفاوت ها و تمایزات مطرح شده ، ارتباط نزدیک و وابستگی بین این دو مفهوم ، ایجاب می‌کند که در بررسی ادبیات مربوط به رضایت شغلی ، انگیزش و نظریه های انگیزشی هم مورد مداقه قرار گیرد.

به قول رابینز(۲۰۰۹)، برای درک و فهمیدن رضایت شغلی، شاید بهتر باشد که ابتدا بفهمیم ، چگونه افراد برای کار کردن انگیزه پیدا می‌کنند؟

۲-۲-۲- انگیزش[۲۸]

انگیزش چیست ؟ انگیزش ، نتیجه تعامل میان فرد و موقعیت است و بنا به تعریف عبارت است از فرآیندی که شدت[۲۹] ، راستا[۳۰] و ثبات[۳۱] فرد در تلاش برای دستیابی به یک هدف را مشخص می‌کند. به طور کلی منظور از انگیزه های عمومی ، تلاش برای دستیابی به هر هدفی است . سه عنصر کلیدی در تعریف انگیزش ، شدت ، راستا و ثبات است. شدت به میزان تلاش فرد اشاره دارد. البته شدت تا زمانی که راستای آن درست نباشد ، باعث افزایش کارایی شغلی نمی شود. به بیان دیگر باید علاوه بر شدت تلاش ، کیفیت آن هم را هم مد نظر داشته باشیم . مورد آخر این که انگیزه ، دارای بعد ثبات نیز هست. این بعد نشان می دهدکه فرد تا چه حد در تلاش خود ثبات دارد. (رابینز، ۲۰۰۹، ۱۷۷)

بر اساس نتایج به دست آمده از دیدگاه های مختلف نسبت به انگیزش، می توان مدلی ارائه داد که مفاهیم نیاز ، انگیزه ، هدف و پاداش را در هم ادغام کند . نخستین گام در ایجاد این مدل آن است که متغیرهای یادشده، در چارچوبی فرآیندی یا ترتیبی نسبت به یکدیگر قرار گیرند . این مدل اساسی انگیزش را فرایندی چندمرحله ای معرفی مکی کند:

در نخستین مرحله احساس نیاز پدید می‌آید؛

در مرحله دوم، فرد دچار تنش برخاسته از حالت عدم تعادل درونی می شود؛

در مرحله سوم،انگیزه هایی در اثر تنش در درون فرد ایجاد می شود؛

در مرحله چهارم ،فرد کاوش می‌کند و راهبردهایی را برای ارضای نیازها بررسی و انتخاب می‌کند؛

در مرحله پنجم،فرد برای اجرای راهبرد انتخاب شده ، رفتارهای هدفمندی از خود بروز می‌دهد؛

در مرحله ششم،ارزیابی عملکرد توسط فرد یا دیگران نسبت به موفقیت فرد در رسیدن به هدف انجام می شود؛

در مرحله هفتم،بر اساس کیفیت و ارزیابی عملکرد،پاداش داده می شود یا تنبیه صورت می‌گیرد؛

در مرحله هشتم،‌بر اساس درجه ای که رفتارها و پاداش ها،نیازهای اصلی را برطرف کرده باشد،با توجه به نیاز ویژه،حالت تعادل یا رضایت خاطر به دست می‌آید و اگر نیاز هنوز ارضاء نشده باشد،چرخه انگیزش با احتمال انتخاب رفتاری دیگر تکرار می شود حتی ممکن است نگرش منفی نسبت به شغل ایجاد شود. (خدایاری فرد و همکاران،۱۳۸۸)

۲-۲-۳- تئوری های انگیزش[۳۲]

به نظر رابینز (۲۰۰۹، ۱۷۷) ، دهه ۱۹۵۰ از نظر توسعه مفاهیم انگیزش دوره پرباری بود. چهار تئوری بخصوص در این دهه فرمول بندی شد که گرچه به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و امروزه اعتبار آن ها زیر سوال رفته است ، اما هنوز هم بهترین تفسیر ‌در مورد انگیزه کارمندان را همین تئوری ها به دست می‌دهند.

وی تئوری های انگیزش را تحت دو عنوان تئوری های ابتدایی و تئوری های معاصر ، بیان می‌کند که در ادامه ، به تفسیر برخی از این تئوری ها پرداخته می شود.

۲-۳-۳-۱- تئوری سلسله مراتب نیازها

به جرات می توان گفت که معروف ترین تئوری انگیزش ، تئوری سلسله مراتب نیازهای مازلو[۳۳] است. مازلو این فرضیه را مطرح کرد که درون هر انسان ، سلسله مراتبی از پنج نیاز وجود دارد :

    1. فیزیولوژیک : شامل گرسنگی ، تشنگی ، سرپناه ، رابطه جنسی و دیگر نیازهای جسمانی.

    1. ایمنی : امنیت و محافظت در مقابل صدمات جسمی و احساسی.

    1. اجتماعی : عاطفه ، تعلق خاطر ، مقبولیت و دوستی.

    1. احترام : عوامل درونی مانند عزت نفس ، خود پیروی و پیشرفت و عوامل بیرونی مانند مقام ، شناختگی و توجه.

  1. خود شکوفایی : حرکت به سوی آن چه فرد می‌تواند باشد ؛ از جمله بلوغ ، دستیابی به توان بالقوه و شناخت خود.

مطلبی که این تئوری ‌در مورد انگیزش به ما می‌گوید این است که با وجود آن که هیچ نیازی به طور کامل ارضا نمی شود ، اما پس از آن که تا حدود زیادی مرتفع شد ، دیگر به عنوان انگیزه مطرح نیست. پس برای ایجاد انگیزه در فرد ، باید سطحی را که فرد در حال حاضر در آن قرار دارد ، شناسایی شود و نیازهای همان سطح یا سطح بالاتر ارضا شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




۲-۷- ۲ نظریه روانشناسی سازنده گرایی یا ساخت گرایی

نظریه سازنده گرایی یا ساخت گرایی[۸۷] معتقد است که یادگیرندگان ‌بر اساس تجارب شخصی خود دانش (یعنی مفاهیم، اصول، فرضیه‌ها، تداعی ها و غیره) را می‌سازند و این کار را به طور فعال انجام می‌دهند. ‌بنابرین‏، می‌توان گفت که ساخت‌گرایی (سازنده گرایی) به آن دیدگاه گفته می‌شود که بر نقش فعال یادگیرنده از درک و فهم، معنی بخشیدن به اطلاعات تأکید می‌کند (سیف، ۱۳۸۰).

جوهرۀ اصلی نظریۀ سازنده گرایی این است که، یادگیرنده ها باید شخصاً اطلاعات پیچیده را کشف و تعبیر و تفسیر کرده و آن ها را تغییر و تبدیل دهند (اسلاوین[۸۸]،۲۰۰۱). ‌بر اساس این نظریه فرد، عوامل محیطی و ایجاد تعادل بین آن ها بر شکل‌گیری دانش مؤثرند. یادگیری باید در زمینه خاص یا موقعیت خاص انجام گیرد. هر عمل در زمینه خود تجربه‌ای است که تفسیر خاص خود را بر اساس تجارب قبلی فرد می‌سازد و این تفسیرها یا معناها دائماً درک فرد را متحول می‌سازد (فردانش، ۱۳۷۷).

با توجه به اینکه در نظریه ساخت گرایی فرض می شود که دانش شخصی است و در نزد افراد مختلف، متفاوت است. اقدام معلم در انتقال دانشی که خود از آن برخوردار است به یادگیرندگان امری معقول و ممکن به حساب نمی آید. معلمان معتقد به نظریه ساخت گرایی، در امر یادگیری به دانش آموزان خود کمک می‌کنند تا دانش خاص خودشان را بسازند. از این رو مهمترین روش آموزشی مورد پذیرش ساخت گرایان روش شاگرد محور است (سیف، ۱۳۸۰).

اصول حاکم بر آموزش در این رویکرد به قرار زیر است:

    • گنجاندن یادگیری در زمینه‌های مربوط و واقعی زندگی.

    • گنجاندن یادگیری در تجارب اجتماعی.

    • تشویق تملک و داشتن نظر در فرایند یادگیری.

    • ارائه فراگرد ساختن دانش.

    • تشویق و خودآگاهی از فراگرد ساختن دانش.

    • ارائه تجربه و تقدیر از دیدگاه های مختلف.

  • تشویق استفاده از انواع روش های ارائه.

در توضیح اصول یاد شده می توان گفت، که اولین اصل معطوف است به اینکه یادگیری باید در زمینه‌های حل مسئله مرتبط با دنیای واقعی زندگی انجام پذیرد و شاگرد باید ارتباط موضوع ها را با زندگی خود درک کند. اصل تشویق و داشتن نظر در فرایند یادگیری، با آزاد گذاشتن شاگرد در انتخاب مسائلی که می‌خواهد به آن بپردازد در ارتباط است. در این مورد معلم فقط به تبیین مسائل برای انتخاب شاگرد می پردازد و خود شخصاً تصمیم نمی گیرد. زیرا مهارت در یافتن مسئله نیز خود، بخش مهمی از تجربه مشکل گشایی در دنیای واقعی است که شاگرد باید با آن روبرو شود ( کریمی، ۱۳۸۵). اصل کسب تجربه در زمینه فراگرد ساختن دانش، به فرایند کسب دانش تأکید می کند یعنی این نظریه به نتیجه یا نتایج یادگیری توجهی ندارد. تشویق خود آگاهی از فراگرد ساختن دانش، هدف غایی و نهایی رویکرد ساخت گرا است. مفهومی که تقریباً مشابه فراشناخت در نظریه شناختی است. فراشناخت شامل فراگردهای برتر نظارت کننده، ارزیابی کننده و هدایت کننده فراگردهای ذهن است. تشویق استفاده از انواع روش های ارائه نیز به خاطر ملاحظه و رعایت تنوع روش ها، راهبردها و ابزارهایی است که بیشترین تناسب را با نحوه یادگیری شاگردان مختلف دارد. تنوع روش‌ها موجب برطرف کردن موانع محیطی و نوع ارائه محتوا می شود (سیف، ۱۳۷۹).

از آنجایی که، هدف آموزش مهارت‌های زندگی آماده نمودن دانش آموزان برای محیط واقعی زندگی است، لذا بر مبنای نظریه ساخت گرایی، هر قدر شرایط محیط های آموزشی و آموزش مهارت های زندگی بر محیط های واقعی و طبیعی زندگی شباهت بیشتری داشته باشد و فعالیت های یادگیری با آنچه که در شرایط واقعی پس از آموزش، که شاگردان با آن مواجه خواهند شد قرابت بیشتر داشته باشد، به همان اندازه امکان دستیابی به اهداف برنامه بیشتر خواهد گردید. با توجه به توضیحات فوق، کاملاً آشکار است که روش آموزش مبتنی بر نظریه سازندگی یا ساخت گرایی، یادگیری باید بر فعالیت یادگیرنده در جریان ساختن دانش تأکید داشته و اصطلاحاً شاگرد محور باشد. هر قدر شاگردان در فعالیت های یادگیری و آموزش به صورت فعالانه و با اراده و تصمیم خود شرکت کنند، تاثیر بیشتری برآمادگی آنان جهت مواجهه با شرایط واقعی زندگی خواهد داشت.

به طور کلی دیدگاه ساخت گرا سه تاثیر مهم بر رویکرد مهارت های زندگی دارد:

    • اهمیت همکاری همسالان به عنوان اساس مهارت های یادگیری به خصوص مهارت‌های حل مسئله می‌باشد.

    • رویکرد ساخت گرایی اهمیت زمینه فرهنگی را در القاء هر گونه برنامه درسی مهارت های زندگی مفهوم دار برجسته می‌کند، نوجوانان خودشان با کمک هم، محتوا را از طریق تعامل اطلاعات واقعی با محیط خاص فرهنگی شان به وجود می آورند.

  • این دیدگاه خاطر نشان می‌کند که رشد مهارت ها از طریق تعامل فرد با محیط اجتماعی، می‌تواند هم فراگیران و هم محیط ( گروه همسالان، کلاس درس، گروه جوانان و…) را تحت تاثیر قرار دهد (خسروی، ۱۳۹۰).

۲-۷- ۳ نظریه هوش چندگانه

یکی از دیدگاه های شناختی جدید نظریه هوش های چندگانه گاردنر است، این تئوری وجود هوش هشت گانه (زبان، منطق و ریاضیات، موسیقی، فضایی، جسمی و جنبشی، طبیعت گرایی، هوش بین شخص و درون شخصی) را در انسان یک امر مسلم فرض می‌کند. اما آن ها در افراد مختلف به درجات متفاوتی رشد می‌کنند (پورشریفی و همکاران، ۱۳۸۵، ص ۳۴). گاردنر نظریه اش را بازنمایی از تلاش انسان برای معنا بخشی به جهان می‌داند که این خود ناشی از انگیزه عمیق در انسان است (خرازی، ۱۳۸۵). وی با دیدی انسانگرایانه، شناختی و فرهنگی رویکرد خود را مطرح کرد. او هوش را مجموعه ای از مهارت ها و توانایی ها برای حل مشکلات یا ساختن محصولاتی در یک یا چند مجموعه ی فرهنگی تعریف کرده و بیان می‌کند که افراد از نظر سطح توانایی‌های شناختی متفاوت از یکدیگرند.گاردنر ویژگی بارز فرد باهوش، را تسلط به مجموعه ای از مهارت‌ها که فرد را قادر می‌سازد تا وقتی که در زندگی با مشکلات واقعی مواجه می‌شود آن ها را حل کند، می‌داند (رحیمی، ۱۳۸۹، ص ۲۷).

تئوری هوش چندگانه، کاربرد مهمی‌برای سیستم آموزشی و یکپارچه کردن رویکرد مهارت‌های زندگی برای ارتقاء سلامت روانی و پیشگیری از مشکلات فردی دارد، پژوهش‌های مختلف نشان داده‌اند همان طور که افراد خواندن، نوشتن و ریاضیات را یاد می‌گیرند، می‌توانند نحوۀ استفاده از هوش چندگانه خود را برای کنترل هیجان‌ها، درک احساسات خود و دیگران یاد بگیرند و از این طریق با تاثیری که بر هوش هیجانی می‌گذارند می‌توانند به بهبود روابط با دیگران و فهم رفتارها کمک وافری نمایند (خسروی، ۱۳۹۰).

آنچه که مسلم است این است که، چهار مبنای مهم ارتباطی وجود دارد: خواندن، نوشتن، گفتن و شنیدن. به طور رسمی‌و سیستماتیک عموم انسان‌ها در سطح کره زمین برای خواندن و نوشتن تحت آموزش قرار می‌گیرند. برای گفتن نیز عموماً آموزش‌های رسمی‌و غیررسمی ‌دریافت می‌شود. اما به طور اخص کسی ما را برای شنیدن آموزش نمی‌دهد. با بهره گرفتن از قوای ۸ گانه هوش و تاثیری که بر هوش هیجانی می‌گذارند می‌توان آموزه‌های مناسبی برای خوب شنیدن، خوب حرف زدن یعنی دو مؤلفه‌ مهم یک ارتباط مؤثر فراهم نمود.

۲-۸- جمع بندی نظریه های یادگیری

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]