۱ - ﺣﻖ ﻣﺎﻟﻜﻴﺖ ﺟﻨﺴﻲ
۲ - ﻓﺸﺎرﻫﺎی اﻗﺘﺼﺎدی
۳ - اﻧﺘﻘﺎل ﺑﻴﻦ ﻧﺴﻠﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت
۴- ﻛﻨﺘﺮل اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ (کالینز و کولترنس[۵۸]، ۱۹۹۱).
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ازدواج اﻣﺮی اﺳﺖ ﻛﻪ ﻃﻲ ﻳﻚ ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ و ﻣﺬاﻛﺮه ﺣﺘﻲ در ﺳﻄﺢ ﻧﻤﺎدی و اﺣﺴﺎﺳﻲ ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮ وی ﺗﻤﺎم ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎ در ﺷﺮاﻳﻄﻲ دﭼﺎر ﺗﻌﺎرض ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ. اﻳﻦ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﮔﺎﻫﻲ اوﻗﺎت ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﻮد. از دﻳﺪﮔﺎه ﻛﺎﻟﻴﻨﺰ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺗﻀﺎد در ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪوﻳﮋه ﻣﻴﺎن زن و ﻣﺮد واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻗﺪرت آن‌ها و ﻧﻴﺰ اﺳﺘﺮس‌هایی اﺳﺖ ﻛﻪ در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﻲ آن‌ها ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآﻳﺪ (کالینز، ۲۰۰۴).
عوامل ایجاد تعارضات زناشویی
کسب قدرت: چگونگی تقسیم قدرت بین زن و شوهر در خانواده با کمّ و کیف خوشبختی زوج‌ها رابطه دارد (صبوری، ۱۳۷۵). در نظام خانواده ریشه تعارضات در اکثر موارد در تلاش زن و شوهر برای کسب قدرت نهفته است که در هر خانواده به شکل خاصی بروز می‏کند. ساختار قدرت در خانواده به این معنی است که چه کسی تصمیم‏گیرنده است زن یا شوهر، هر کدام که نتواند بر دیگری مسلط شوند نشانه‏هایی از خود بروز می‏دهند که گاهی می‏تواند مرضی باشد (براتی، ۱۳۷۵).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

نوع مشارکت و سلسله مراتب: نوع مشارکت و رهبری اعضای خانواده در انتخاب و تصمیم گیری و رضایت از زندگی زناشویی تأثیر دارد و در صورت پافشاری هر یک از زوج‌ها در اعمال قدرت و حاکمیت خود تا حدی موجب به خطر افتادن خوشبختی در خانواده می‏شود (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲). الگوی مشارکتی اعضای خانواده بر رضایت زوج‌ها مؤثر است، گر چه تصمیم‏ها یک‌جانبه، سریع و آسان صورت می‏پذیرد، اما چون اتکایی بر آرای فرد در مقابل آرزوهای مشورت نشده طرف مقابل (همسر)قرار می‏گیرد، بنابراین موجب کاهش ارتباط با همسر می‏شود و این امر باعث احساس بیگانگی هر یک از آن‌ها می‏گردد (جلیلیان، ۱۳۷۵).
هر خانواده‏ای باید به مسأله‏سازماندهی در یک سلسله مراتب بپردازد و اینکه چه کسی در پایگاه اولیه قدرت و چه کسی در پایگاه ثانویه است، باید مشخص شود و هرگاه وضع پایگاه‌ها در سلسله مراتب به هم بخورد، کشمکش بروز می‏کند که شاهد عینی آن تنازع قدرت است (هی‏لی[۵۹]، ۱۳۷۷). در مورد ساختار خانواده سه ویژگی مطرح است؛ غنا یا فقر کارکرد خانواده، انعطاف پذیری یا غیر انعطاف پذیری خانواده و وحدت یا عدم وحدت (بارکر، ۱۹۹۰).
خانواده‌ها و خویشاوندان زوجین: یکی از مهم‌ترین عواملی که اثر قاطعی در بروز مشکلات زناشویی و طلاق دارد مربوط به خویشاوندان زن و شوهر یا خانواده اصلی آن‌هاست. دخالت یا اعمال نفوذ خانواده‏های اصلی که غالباً به صورت پنهانی در پوشش‌های زیبا ارائه می‏شود می‏تواند یکی از زیر بناهای جدی تعارضات زناشوی از شروع تا پایان هر ازدواجی باشد. بر اساس دید سیستمی امروز خانواده می‏تواند موجب بروز انواع بیماری‌های روانی و نیز عامل اصلی بروز اختلال در زندگی زناشویی فرزندان خود شود. دیدگاه خانواده درمانی ساختی، راهبردهای تحولات ناشی از مراحل تکامل خانواده مانند تولد فرزندان و لزوم تطابق خانواده با آن را جزء علل اختلافات زناشویی می‏داند (باغبان و مرادی، ۱۳۸۲).
تعارضات باعث می‌شود رابطه هر یک از زن و شوهر با خویشاوندان خود افزایش یابد و بتدریج جایگزین رابطه با همسر شود. وابستگی شدید زن و شوهر به خویشاوندان و دوستان یکی از عوامل مهمی است که می‌تواند موجب کاهش رضایت زناشویی شده و در نتیجه موجب جدایی زن و شوهر گردد (فینچام[۶۰]، بیچ[۶۱] و داویلا[۶۲]، ۲۰۰۷).
درصد زیادی از عوامل طلاق در حیطه عوامل ساختاری خانواده قرار دارد، طبق تحقیقات انجام شده ۲۰/۳۲ درصد از عوامل، مربوط به مداخله دیگران و نیز امنیت در خانواده است. به منظور پیش‌گیری از پیامدهای ناشی از ناسازگاری‌های زناشویی و طلاق، همیشه متفکرین به دنبال راه‌هایی بوده‏اند که با این مسائل به نحوی مقابله نمایند (صدق‏پور، ۱۳۷۳).
پیامدهای تعارضات
ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺑﻪوﺟﻮد آﻣﺪه در ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺴﺎﺋﻞ و ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ را در ﺳﻄﻮح ﻓﺮدی، ﻧﻬﺎدی و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﻪوﺟﻮد ﻣﻲآورد. در ﺳﻄﺢ ﻓﺮدی اﻋﻀﺎی ﺧﺎﻧﻮاده‌ای ﻛﻪ در ﺗﻌﺎرض ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮﻧﺪ، ﺗﻌﺎدل رواﻧﻲ ﺧﻮد را از دﺳﺖ ﻣﻲدﻫﻨﺪ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻣﺜﻞ ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮی و اﻓﺴﺮدﮔﻲ در آن‌ها دﻳﺪه ﺷﻮد. اﮔﺮ ﭼﻪ اﻓﺮاد ازدواج ﻛﺮده ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﺘﻮﺳﻂ از ﺳﻼﻣﺘﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻣﺠﺮد ﺑﺮﺧﻮردارﻧﺪ، وﻟﻲ ﺗﻌﺎرﺿﺎت، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺳﻼﻣﺖ اﻓﺮاد را ﺑﻪ ﺧﻄﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻪ، ﺑﻴﻤﺎرﻳﻬﺎی ﺟﺴﻤﻲ و روﺣﻲ ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ را ﺑﻪ دﻧﺒﺎل داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. در ﻣﻴﺎن ۳۰ درﺻﺪ از زوج‌های ازدواجﻛﺮده در اﻳﺎﻻت ﻣﺘﺤﺪه ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮی ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ روی ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ در ۱۰درﺻﺪ آن‌ها ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺻﺪﻣﺎت ﺟﺴﻤﻲ ﺷﺪﻳﺪ ﻣﻲﺷﻮد (فینچام[۶۳]، ۲۰۰۳).
در ﺳﻄﺢ ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده ﻋﻮاﻗﺐ ﺗﻌﺎرض ﺑﻪوﺟﻮد آﻣﺪه ﻧﻪﺗﻨﻬﺎ ﮔﺮﻳﺒﺎن‌گیر ﻫﻤﺔ اﻋﻀﺎی آن ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﻲﺷﻮد، ﺑﻠﻜﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎن، ﺑﺴﺘﮕﺎن، ﻧﺰدﻳﻜﺎن و آﺷﻨﺎﻳﺎن آن‌ها را ﻫﻢ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻗﺮار دﻫﺪ. اﻳﻦ ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺿﻌﻴﻒ ﺷﺪن رواﺑﻂ زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ، ﺿﻌﻴﻒ ﺷﺪن ﺳﺎزﮔﺎری ﻛﻮدﻛﺎن، اﺣﺘﻤﺎل اﻓﺰاﻳﺶ ﺗﻌﺎرض ﺑﻴﻦ واﻟﺪﻳﻦ و ﻓﺮزﻧﺪان و ﻧﻴﺰ ﺑﻴﻦ ﺧﻮﻳﺸﺎوﻧﺪان ﺷﻮد (منصوریان و فخرایی، ۱۳۸۷).
در ﺳﻄﺢ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ آﺛﺎر و ﭘﻴﺎﻣﺪﻫﺎی ﺗﻌﺎرﺿﺎت اﮔﺮ ﺷﺪت داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺤﺮانﺳﺎز ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﺴﺎﺋﻠﻲ ﻛﻪ در ﻳﻚ دﻫﺔ اﺧﻴﺮ اﻓﺰاﻳﺶ ﭘﻴﺪا ﻛﺮده اﺳﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ازدﻳﺎد دﺧﺘﺮان ﻓﺮاری، اﻓﺰاﻳﺶ زﻧﺎن ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻲ، اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻴﺰان ﻃﻼق، اﻋﻤﺎل ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺮ ﻋﻠﻴﻪ زﻧﺎن و ﻧﻈﺎﻳﺮ آن ﺣﺎﻛﻲ از اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻴﺰان ﺗﻌﺎرﺿﺎت ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ اﺳﺖ (منصوریان و فخرایی، ۱۳۸۷).
۲-۲-۳- الگوهای ارتباطی
ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ﻧﻈﺮ اﻏﻠﺐ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان و صاحب‌نظران ﻋﺮﺻﺔ ازدواج، اﻳﻦ ﭘﺪﻳﺪه ﺑﻪ ﻋﻨﻮان رﺳﻤﻲ ﻣﻬﻢ در اﻏﻠﺐ ﺟﻮاﻣﻊ (ﻣﺪاﺗﻴﻞ[۶۴] و ﺑﻨﺸﻒ[۶۵]، ۲۰۰۸) ﻣﺴﺘﻠﺰم ﺑﺮﻗﺮاری ارﺗﺒﺎط ﻣﺆﺛﺮ و ﻛﺎرآﻣﺪ اﺳﺖ (ﻛﺎراﻫﺎن[۶۶]، ۲۰۰۷). در ﺣﻤﺎﻳﺖ از اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺑﺴﻴﺎری از ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎ ﻧﺸﺎن داده اﻧﺪ ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻛﺎرآﻣﺪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ﻗﻮیِ ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ (ﻟﺪﺑﺘﺮ[۶۷]، ۲۰۰۹) و در ﻣﻘﺎﺑﻞ ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻧﺎﻛﺎرآﻣﺪ ﺳﺮﭼﺸمه عمده‌ی ﻧﺎرﺿﺎﻳﺘﻲ اﺳﺖ (ﮔﻼﺳﺮ[۶۸]، ۱۳۸۵). بر همین پایه می‌توان گفت مشکلات ارتباطی شایع ترین و مخرب ترین مشکلات در ازدواج‌های شکست خورده است (ﻳﺎﻟﺴﻴﻦ[۶۹] و ﻛﺎراﻫﺎن[۷۰]، ۲۰۰۹).
ﭼﺮا ﻛﻪ اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻧﺎﻛﺎرآﻣﺪ، ﻣﻮﺟﺐ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺴﺎﺋﻞِ ﻣﻬﻢ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺸﺘﺮک، ﺣﻞ ﻧﺸﺪه ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ و ﻣﻨﺒﻊ ﺗﻌﺎرض ﺗﻜﺮاری در ﺑﻴﻦ زوجﻫﺎ ﺷﻮﻧﺪ (زاﻧﮓ[۷۱]، ۲۰۰۷). در ﺣﻮزه روانﺷﻨﺎﺳﻲ و ﻣﺸﺎوره ازدواج ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ زوجﻫﺎ ﺑﺮای ﺑﻬﺒﻮد رواﺑﻂ و اﻟﮕﻮﻫﺎی ارتباط‌شان ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ ﻛﻤﻚ ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ (ﺑﻮﻟﺘﻮن[۷۲]، ۱۳۸۶). از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ ارتباط زناشویی گسترده‌ترین مورد در برنامه‌های مداخله‌ای است که تا به حال اجرا شده است (ﺑﻼﻧﭽﺎرد[۷۳]، ۲۰۰۸).
ارﺗﺒﺎط زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻋﺒﺎرﺗﺴﺖ از ﻓﺮاﻳﻨﺪی ﻛﻪ در ﻃﻲ آن زن و ﺷﻮﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻛﻼﻣﻲ در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻔﺘﺎر و ﭼﻪ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻏﻴﺮﻛﻼﻣﻲ در ﻗﺎﻟﺐ ﮔﻮش دادن، ﻣﻜﺚ، ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺮه و ژﺳﺖ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﺒﺎدل اﺣﺴﺎﺳﺎت و اﻓﻜﺎر ﻣﻲ ﭘﺮدازﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).
ﻳﻜﻲ از راهﻫﺎی ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺧﺎﻧﻮاده ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻟﮕﻮی ارﺗﺒﺎﻃﻲ زوﺟﻴﻦ، ﻳﻌﻨﻲ ﻛﺎﻧﺎلﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻃﺮﻳﻖ آن‌ها زن و ﺷﻮﻫﺮ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﻣﻲ ﭘﺮدازﻧﺪ. ﺑﻪ آن دﺳﺘﻪ از ﻛﺎﻧﺎلﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ وﻓﻮر در ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻮاده اﺗﻔﺎق ﻣﻲ اﻓﺘﺪ، اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد و ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ اﻳﻦ اﻟﮕﻮﻫﺎ ﺷﺒﻜﻪ ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺧﺎﻧﻮاده را ﺷﻜﻞ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).
الگوهای ارتباطی
ﻃﺒﻘﻪﺑﻨﺪی اول ﺗﻮﺳﻂ ﮔﺎﺗﻤﻦ[۷۴] (۱۹۹۳) و ﻓﻴﺘﺰ ﭘﺎﺗﺮﻳﻚ[۷۵] (۱۹۸۸) اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. آن‌ها ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎده از اﺑﺰار ﭘﺮﺳﺸﻨﺎﻣﻪ و ﻣﺸﺎﻫﺪه ﺑﻪ وﺟﻮد دو ﻧﻮع اﻟﮕﻮی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻛﻠﻲ در ازدواج ﭘﻲ ﺑﺮدﻧﺪ: زوﺟﻴﺖ ﺑﺎﺛﺒﺎت، زوﺟﻴﺖ ﺑﻲﺛﺒﺎت. زوﺟﻴﺖ ﺑﺎﺛﺒﺎت ﺷﺎﻣﻞ زوجﻫﺎی ﺳﻨﺘﻲ، زوجﻫﺎی دوﺟﻨﺴﻴﺘﻲ و زوجﻫﺎی اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ (دوری ﮔﺰﻳﻦ) ﻣﻲ ﺷﻮد. زوﺟﻴﺖ ﺑﻲ ﺛﺒﺎت ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻣﻞ زوجﻫﺎی ﻧﺎﺳﺎزﮔﺎر و زوج ﻫﺎی آزاد و ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﻲﺷﻮد (گاتمن، ۱۹۹۳؛ فیتزپاتریک، ۱۹۸۸).
اﻟﺴﻮن[۷۶] و ﻓﺎورز[۷۷] (۱۹۹۲) ﻧﻴﺰ در ﮔﻮﻧﻪﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻌﺮوف ﺧﻮد، زوﺟﻴﻦ را ﺑﻪ ﭼﻬﺎر دﺳﺘﻪ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮده اﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴):

    • زوﺟﻴﻦ ﺳﺮزﻧﺪه: از رضایتمندی زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﺳﻄﺢ ﺑﺎﻻﻳﻲ ﺑﺮﺧﻮردارﻧﺪ، آن‌ها ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻗﺪرت ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻞ را ﺑﺎ ﻣﺸﺎرﻛﺖ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ دارﻧﺪ، آن‌ها از روابط‌شان ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ و از اﻳﻦ ﻛﻪ اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ را ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﮕﺬراﻧﻨﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ اﺧﻼﻗﻲ و ﻣﺬﻫﺒﻲ در ازدواج اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ، ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺎﻟﻲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﻮاﻓﻖ دارﻧﺪ و در ﻧﻘﺶﻫﺎی ﻣﺮداﻧﻪ و زﻧﺎﻧﻪ ﺗﺴﺎوی ﻃﻠﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
    • زوﺟﻴﻦ ﺳﺎزﮔﺎر: رضایتمندی زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ در آن‌ها در ﺳﻄﺢ ﻣﺘﻮﺳﻂ اﺳﺖ و از ﺷﺨﺼﻴﺖ و ﻋﺎدات ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻧﺴﺒﺘﺎً راﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ، اﺣﺴﺎس ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن درک ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ. در اﺣﺴﺎﺳﺎت ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺷﺮﻳﻜﻨﺪ، ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﮔﺎه دﻳﺪﮔﺎهﺷﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ازدواج ﻗﺪری ﻏﻴﺮ واﻗﻌﻲ اﺳﺖ. ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در ﻣﻮرد ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪان و ارﺗﺒﺎﻃﺸﺎن ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ اﺗﻔﺎق ﻧﻈﺮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻣﺬﻫﺐ ﺑﺨﺶ ﻣﻬﻤﻲ از ارﺗﺒﺎﻃ‌ﺸﺎن ﻧﻴﺴﺖ.
    • زوﺟﻴﻦ ﺳﻨﺘﻲ: ﻧﺎرﺿﺎﻳﺘﻲ ﻣﺘﻮﺳﻄﻲ درﺣﻮزه ﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ دارﻧﺪ، از ﻋﺎدات ﺷﺨﺼﻲ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن ﻧﺎراﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. در ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت و ﻣﻮاﺟﻬﻪ ﺑﺎ ﺗﻌﺎرض راﺣﺖ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. آن‌ها ﻣﺘﻤﺎﻳﻞاﻧﺪ ﻧﻈﺮﺷﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ازدواج واﻗﻌﻲ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ در ازدواﺟﺸﺎن اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ دﻫﻨﺪ.
    • زوﺟﻴﻦ ﻣﺘﻌﺎرض: از ﻋﺎدات و ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻫﻤﺴﺮﺷﺎن ﻧﺎراﺿﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺸﻜﻞ ارﺗﺒﺎﻃﻲ دارﻧﺪ و ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ را در ﺣﻮزه ﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ، ﻧﺤﻮه ﮔﺬراﻧﺪن اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ، رواﺑﻂ ﺟﻨﺴﻲ، اﺧﺘﻼف ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن ﻫﻤﺴﺮ و ﺧﺎﻧﻮاده او و ﻏﻴﺮه دارﻧﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).

کریستنسن و سالاوی[۷۸] (۱۹۹۱)، الگوهای ارتباطی بین زوجین را به سه دسته تقسیم کرده اند: ۱- الگوی سازنده‌ی متقابل: مهم‌ترین ویژگی‌اش این است که الگوی ارتباطی زوجین از نوع برنده - برنده می باشد. در این الگو زوجین به راحتی در مورد مسایل و تعارضات خود گفت و گو می کنند و به دنبال راه حل آن بر می آیند و از واکنش‌های غیر منطقی، پرخاش گری و. . . خودداری می کنند. ۲- الگوی توقع / کناره گیری: این الگو شامل دو قسمت: الف) توقع مرد / کناره گیری زن، ب) توقع زن / کناره گیری مرد است. در این الگو یکی از زوجین سعی می کند در ارتباط درگیر شود در صورتی که دیگری کناره می گیرد. این الگو به شکل یک چرخه بوده که با افزایش یکی، دیگری افزایش یافته و تشدید این الگو منجر به مشکلات دایم زناشویی می شود. در این الگو، زوج متوقع فردی وابسته و زوج کناره گیر، ترس از وابسته شدن دارد. ۳- الگوی اجتناب متقابل: دراین الگو تعارض بین زوجین شدید بوده به گونه ای که بحث و جدل به یک الگوی دایمی و مخرب تبدیل شده است و زوجین از برقراری ارتباط با یکدیگر خودداری می کنند؛ زندگی آن‌ها به شکل موازی با یکدیگر بوده و ارتباطشان در کمترین حد ممکن است یا اصلاً وجود ندارد. این الگو از راه رفتارهایی مانند: تغییر موضوع، شوخی کردن، سعی در آرامش بخشیدن، اختلاف ایجاد نکردن، نشان دادن عدم تمایل در درگیرشدن در بحث مورد اختلاف و سکوت کردن در مقابل همسر نمایان می شود (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).
ﺑﺮرﺳﻲ دﻳﮕﺮ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﺗﻮﺳﻂ اﺳﺘﻮارت[۷۹] (۱۹۶۹) اﻧﺠﺎم ﮔﺮﻓﺖ. او در زﻣﺮه اوﻟﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺗﺒﺎدﻻت ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻧﺎﺳﺎزﮔﺎر در ﺗﻌﺎرض زوﺟﻴﻦ ﭘﺮداﺧﺖ. ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد او ﺑﺮﺧﻲ از اﻟﮕﻮﻫﺎی ﺧﺎص ﺗﺒﺎدﻟﻲ ﻣﺸﻜﻞﺳﺎز ﺑﻴﻦ زوﺟﻴﻦ ﻋﺒﺎرﺗﻨﺪ از: ﺗﺒﺎدﻻت اﺟﺒﺎری، ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮی، ﺗﺒﺎدﻻت ﺗﻼﻓﻲﺟﻮﻳﺎﻧﻪ، ﺷﻜﺎﻳﺖ دوﺟﺎﻧﺒﻪ و ﺳﻨﺪرم ﺧﻮدﻣﺤﻮری در ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺘﮕﻮ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).
ﺗﺒﺎدﻻت اﺟﺒﺎری: در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل، ﻫﻤﻮاره ﻳﻜﻲ از زوﺟﻴﻦ در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺘﻲ ﻛﻪ ﻃﺮف ﻣﻘﺎﺑﻞ درﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ ﻣﻲ ﮔﻴﺮد. ﻣﺜﻼً ﻣﺮد ﺑﺮای رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﻫﺪف ﺧﻮد و ﮔﺮﻓﺘﻦ اﻣﺘﻴﺎز، زن را ﻣﻮرد ﺣﻤﻠﻪ و اﻧﺘﻘﺎد ﻗﺮار ﻣﻲ دﻫﺪ و اﻳﻦﻛﺎر را ﺗﺎ آﻧﺠﺎ اداﻣﻪ ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ زن ﺑﺤﺚ را رﻫﺎ ﻛﺮده و اﺟﺎزه ﭘﻴﺮوز ﺷﺪن را ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﺑﺪﻫﺪ. در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل، ﻣﺮد ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ آوردن ﻫﺪﻓﺶ ﭘﺎداش ﻣﻲ ﮔﻴﺮد (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺖ)، زن ﻧﻴﺰ ﺑﺎ اﻳﻦ واﻗﻌﻴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮد از اﻧﺘﻘﺎد و ﺳﻮء رﻓﺘﺎر ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ او دﺳﺖ ﺑﺮداﺷﺘﻪ، ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻲ ﺷﻮد (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ). ﻟﻴﻜﻦ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﺜﺒﺖ و ﻣﻨﻔﻲ ﺗﻮﺳﻂ ﻫﺮ دو ﻃﺮف، اﺣﺘﻤﺎل ﺗﻜﺮار (ﻋﻮد) اﻳﻦ اﻟﮕﻮ را در آﻳﻨﺪه اﻓﺰاﻳﺶ ﻣﻲ دﻫﺪ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).
ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮی: در اﻳﻦ ﺗﺒﺎدل ﻓﻘﻂ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ وﺟﻮد دارد. ﺑﻪ اﻳﻦ ﺻﻮرت ﻛﻪ وﻗﺘﻲ ﻣﻨﺎزﻋﻪ و درﮔﻴﺮی زوﺟﻴﻦ در ﻫﻨﮕﺎم ﺗﻌﺎرض ﺑﺴﻴﺎر آزاردﻫﻨﺪه ﻣﻲ ﺷﻮد، ﻳﻜﻲ ازآن‌ها ﻳﺎ ﻫﺮ دو از ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﻨﺎره ﮔﻴﺮی ﻣﻲ ﻛﻨﺪ، زﻳﺮا رﻫﺎﻳﻲ از درﮔﻴﺮی و ﻗﻄﻊ ﻣﻨﺎزﻋﻪ و ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل (ﺗﻘﻮﻳﺖ ﻣﻨﻔﻲ) ﺑﺴﻴﺎر ﭘﺎداش دﻫﻨﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ اﻟﮕﻮ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در اﺛﺮ ﺗﺠﺎرب زن و ﺷﻮﻫﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎی اﺻﻠﻴﺸﺎن ﺑﻪوﺟﻮد آﻳﺪ. از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ ﻳﻚ ﻓﺮد ﻛﻨﺎرهﮔﻴﺮ ﻫﻴﭻ اﻣﻴﺪی ﻧﺪارد ﻛﻪ ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪای ﻣﺜﻤﺮ ﺛﻤﺮ و ﭘﺎداش دﻫﻨﺪه ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮد. او ﻫﺮﮔﺰ ﻟﺬت ﺑﻴﺎن اﺣﺴﺎﺳﺎت ﺧﻮد ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و ﺷﺎدی رﺳﻴﺪن ﺑﻪ راه ﺣﻠﻲ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ و ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﺑﺤﺚ و ﺣﻞ ﻣﺴﺌﻠﻪ را ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﻜﺮده اﺳﺖ (فاتحی زاده و احمدی، ۱۳۸۴).
نظریه‌های الگوهای ارتباطی
در سال ۱۹۵۶ بیستون[۸۰] عنوان کرد که خانواده‌های مختل دارای الگوهای ارتباطی مختل هستند. اولین مفهومی را که بیستون عنوان کرده مفهوم بن بست مضاعف است. موضوع این است که فرد اصلا نمی تواند پیروز میدان باشد. چنین ارتباطی باعث ناکامی روابط و انزوای فرد می شود. بعدها ستیر[۸۱] (۱۹۸۳) خانواده درمانی بر اساس رویکرد ارتباطی را توسعه داد. تمرکز بر تغییر الگوهای ارتباطی خانواده جایگزین درمان شخصیت آن‌ها بود. برن[۸۲] (۱۹۶۱) پایه گذار مکتب تحلیل مراوده ای درمان را بر مراوده‌ها و تبادلات رفتاری و عاطفی بین انسان‌ها متمرکز نموده است. بعدها گاتمن[۸۳] (۱۹۹۶) توجه خود را به الگوهای ارتباطی ازدواج‌های موفق و شکست خورده معطوف کرد (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).
نظریه سیستم‌های خانواده
نظریه سیستم‌های خانواده زمانی نظریه غالب در این حوزه بود و هنوز هم به عنوان یک راهنمای کلی برای زوج‌درمان گرها تاثیرگذار است. این نظریه بر الگوهای ارتباط، کنش و واکنش که محیط خانواده را ایجاد و تقویت می‌کنند، تاکید دارند. در یک زوج ناشاد، این سیستم در برابر تغییرات مقاومت می‌کند، زیرا به یک تعادل ناسازگارانه رسیده است، درست به همان صورتی که علایم شخصی ممکن است در برابر تغییرات مقاومت کنند، زیرا باعث می‌شوند تعادل عاطفی فرد حفظ شود. زوج ممکن است به طور ناآگاهانه قواعدی برای خودشان گذاشته باشند که درست عمل نمی‌کند. درمان گر به زوج کمک می‌کند که از وجود این قواعد و الگوها آشنا شوند تا به توانند آن‌ها را تغییر دهند. هنگامی که دو نفر به خوبی چه به صورت کلامی و چه غیرکلامی، ارتباط برقرار نمی کنند، هر یک از آن‌ها ممکن است فکر کند که طرف مقابلش اصول معینی را پذیرفته است، در حالی که این طور نیست. برای مثال شوهر فکر می‌کند همسرش پذیرفته است که او تا هر زمانی که فکر می‌کند ضروری است، می‌تواند سر کار بماند، اما زن فکر می‌کند که شوهرش بدون اظهار این مساله، پذیرفته است که در هنگام شام در خانه باشد. این وعده‌های اظهارنشده سوء ‌تفاهم‌انگیز که ناشی از مشکل ارتباطی طرفین است، ممکن است امور جنسی، وضعیت مالی خانواده یا تعداد فرزندان را در برگیرد. درمان گرانی که بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده عمل می‌کنند، اغلب از مفهومی به نام پیوند دوسویه استفاده می‌کنند، موقعیتی که هنگامی ایجاد می‌شود که طرفین، پیام‌های متناقض به هم می‌فرستند، پیامی که آن را بیان می‌کنند و پیام متناقضی که از طریق ارتباط خاموش عاطفی اظهار می‌کنند. زوج اگر بخواهند تا رابطه خود را حفظ کنند، نباید این تناقض را بپذیرند یا به مقاصد پنهانی آن پاسخ دهند. درمان بر اساس نظریه سیستم‌های خانواده برای آشکار کردن و حل کردن مشکلاتی از این نوع طراحی شده‌ است (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰).
ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﮔﻼﺳﺮ
روشﻫﺎی ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﻲ ﺑﺮای آﻣﻮزش و ﺗﻐﻴﻴﺮ اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ و ﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از آن‌ها، آﻣﻮزش روش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﺎ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﺑﺮ ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦِ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﮔﻼﺳﺮ اﺳﺖ. در ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز اﺳﺎﺳﻲ اﻧﺴﺎن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻣﻲﺷﻮد. اﻳﻦ ﻧﻴﺎزﻫﺎ دروﻧﻲ، ﺟﻬﺎن‌شمول، ﭘﻮﻳﺎ و هم‌خوان ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ (ﻟﻮﻳﺪ[۸۴]، ۲۰۰۵). که ﺷﺎﻣﻞ ﺑﻘﺎ، ﻋﺸﻖ، ﻗﺪرت، آزادی و ﺗﻔﺮﻳﺢ می‌شوند (ﮔﻼﺳﺮ، ۱۳۸۵).
ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺑﻘﺎ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﻴﺎز ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ اﻧﺴﺎن، زﻧﺪه ﻣﺎﻧﺪن و ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﺜﻞ و ﻧﻴﺎز ﺑﻪ اﻣﻨﻴﺖ اﺳﺖ (ﻓﺮی[۸۵] و وﻳﻠﻬﻴﺖ[۸۶]، ۲۰۰۵). اﻳﻦ ﻧﻴﺎز ﻋﻼوه ﺑﺮ ﺧﻮردن و ﻧﻴﺮو داﺷﺘﻦ، ﺷﺎﻣﻞ اﺣﺴﺎس اﻣﻨﻴﺖ، آﻣﺎدﮔﻲ ﺑﺮای ﺣﻮادث ﻏﻴﺮﻣﺘﺮﻗﺒﻪ، ﻣﺤﺎﻓﻈﻪﻛﺎری، ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﻓﺮدی، ارﺗﻘﺎی وﺿﻌﻴﺖ ﻓﺮدی، ﺑﺮﻧﺎﻣﻪرﻳﺰی ﺑﺮای آﻳﻨﺪه و سخت‌کوشی در اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﻣﺤﻮﻟﻪ ﻣﻲﺷﻮد (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ[۸۷]، ﻣﻴﻤﺰ[۸۸] و ﺗﺎﻣﭙﺴﻮن[۸۹]، ۲۰۰۴).
ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﺷﺎﻣﻞ ﻟﺬت ﺑﺮدن، ﺷﺎدی ﻛﺮدن، ﺧﻨﺪﻳﺪن، ﺑﺎزی ﻛﺮدن و داﺷﺘﻦ اوﻗﺎت ﻓﺮاﻏﺖ ﻣﻲﺷﻮد (اروﻳﻦ[۹۰]، ۲۰۰۳). ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺷﺎﻣﻞ ﺻﻤﻴﻤﻴﺖ ﻓﺮدی، ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﻲ دﻳﮕﺮان، ﺗﻼش ﺑﺮای آﺷﻨﺎ ﺷﺪن ﺑﺎ دﻳﮕﺮان، رواﺑﻂ ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﺎ دوﺳﺘﺎن، اﺣﺴﺎس راﺣﺘﻲ در ﻛﻨﺎر ﺧﺎﻧﻮاده و رواﺑﻂ ﻣﻨﺎﺳﺐ و رﺿﺎﻳﺖ ﺑﺨﺶ ﺑﺎ ﺧﻮد و دﻳﮕﺮان اﺳﺖ (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ و ﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۴).
ﻧﻴﺎز ﺑﻪ آزادی ﺑﻪ ﻫﺪاﻳﺖ راه و روش زﻧﺪﮔﻲ، اﻧﺘﺨﺎب ﮔﺰﻳﻨﻪﻫﺎی دل‌خواه، آزادی ﺑﻴﺎن، ﻫﻤﻜﺎری ﺑﺎ ﻓﺮد دل‌خواه، اداﻣﻪ ﺑﻪ ﺷﻐﻞ ﻳﺎ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ دل‌خواه و آزاد و رﻫﺎ ﺑﻮدن از ﻧﺎراﺣﺘﻲﻫﺎی ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ ﻳﺎ رواﻧﻲ ﻧﻈﻴﺮ ﺗﺮس، ﻓﺸﺎر رواﻧﻲ، ﺑﻲﺣﺮﻣﺘﻲ و ﻳﻜﻨﻮاﺧﺘﻲ، اﻃﻼق ﻣﻲﮔﺮدد (اروﻳﻦ، ۲۰۰۳؛ ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵).
و ﺑﺎﻻﺧﺮه ﻧﻴﺎز ﺑﻪ ﻗﺪرت، ﻣﻨﺰﻟﺖ، اﺣﺘﺮام، ﻣﻮرد ﻗﺪرداﻧﻲ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ از ﻃﺮف دﻳﮕﺮان، ﺑﻪ ﺣﺴﺎب آﻣﺪن، ﻧﻔﻮذ داﺷﺘﻦ، ﻟﺬت از رﻗﺎﺑﺖ، ﺗﺮس از آﺳﻴﺐﭘﺬﻳﺮی، ﺗﻼش ﻛﺮدن و ﻣﻄﺮح ﺑﻮدن ﺑﻪدﻟﻴﻞ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ را ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻲﮔﺮدد (ﻫﺎﻓﺴﺘﺘﻠﺮ و ﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۴).
ﻳﺎدﮔﻴﺮی اﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز ﺑﺪون ﻧﺎﻛﺎم ﻛﺮدن دﻳﮕﺮان ﺑﺎﻋﺚ اﻳﺠﺎد ﺷﺎدی در ﻓﺮد ﻣﻲﮔﺮدد. در واﻗﻊ ﺗﺄﻣﻴﻦ اﻳﻦ ﻧﻴﺎزﻫﺎ ﻣﺤﺮک رﻓﺘﺎرﻫﺎی ﻛﺎرآﻣﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻣﻲﺗﻮان آن‌ها را ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺴﺘﻤﺮ در رواﺑﻂ زوجﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎر ﮔﺮﻓﺖ (ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵). این نیازها در افراد به لحاظ شدت و قوت متفاوتند و ﻟﺤﺎظ و ا ﻳﻦ ﺗﻔﺎوتﻫﺎ ﺑﻪ ﺑﺮوز اﺷﻜﺎﻻﺗﻲ در روابط منجر می‌شود. از طرف دیگر این ناهم‌خوانی در ﻧﻴﺎزﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺸﻜﻞ ﺟﻠﻮهﮔﺮ ﻣﻲﺷﻮد و زوجﻫﺎ را ﻣﺠﺒﻮر ﻣﻲﺳﺎزد ﺗﺎ راهﺣﻠﻲ ﺑﺮای اﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻴﺎﺑﻨﺪ، وﻟﻲ اﻏﻠﺐ اوﻗﺎت زوجﻫﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻲﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ و از ﻋﺎدات ﻣﺨﺮﺑﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺮزﻧﺶ، ﮔﻼﻳﻪ، ﺷﻜﺎﻳﺖ، ﺗﻬﺪﻳﺪ و ﺗﻨﺒﻴﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ (ﻣﺎرﻛﻤﻦ[۹۱]، رﻫﻮدز[۹۲]، اﺳﻜﺎت[۹۳]، رﻳﮕﺎن[۹۴] و وﻳﺘﻮن[۹۵]، ۲۰۱۰).
در ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی سال‌های اﺧﻴﺮ درک و ﺑﺮآورد اﻳﻦ ﭘﻨﺞ ﻧﻴﺎز اﺳﺎﺳﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان راﻫﻲ ﺑﺮای ﺑﻬﺒﻮد ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺪﮔﻲ و رﻓﺘﺎر زوجﻫﺎ ﻣﻮرد ﺗﺄﻳﻴﺪ و ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ (ﻫﺎروی[۹۶] و رﺗﺮ[۹۷]، ۲۰۰۲؛ ﻓﺮی و وﻳﻠﻬﻴﺖ، ۲۰۰۵). ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﮔﻼﺳﺮ (۲۰۰۰)، ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻣﻮﻓﻖ ﺑﻮدن ِاﻛﺜﺮ زوجﻫﺎ ﺗﻔﺎوت در ﺷﺪت ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦ ِآن‌هاﺳﺖ. ﻫﺪف اﺻﻠﻲ ﻧﻈﺮﻳﻪی اﻧﺘﺨﺎب اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ زوجﻫﺎ آﻣﻮزش دﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎی اساسی خود و همسرشان آگاهی یابند و تلاش کنند که انتخاب‌های مناسب تری داشته باشند (ﺑﺮاون[۹۸] و اﺳﺘﻮارت[۹۹]، ۲۰۰۵).
آﻣﻮزش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﻪ ﺷﻴﻮه ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦِ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر روﺷﻦ و ﺑﺎ ﺗﻤﺮﻛﺰ ﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼت ﻛﻨﻮﻧﻲ ﻣﺮاﺟﻌﺎن، ﺗﺎﻛﻨﻮن در درﻣﺎنﻫﺎی ﻓﺮدی و ﮔﺮوﻫﻲ (ﮔﺮوه درﻣﺎﻧﻲ، زوج درﻣﺎﻧﻲ و ﺧﺎﻧﻮاده درﻣﺎﻧﻲ) ﻣﻮرد اﺳﺘﻔﺎده ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ (ﻟﻮﻳﺪ، ۲۰۰۵). در اﻳﻦ ﻧﻮع درﻣﺎن ﻫﻢ ﺟﻨﺒﺔ رﻓﺘﺎری و ﻫﻢ ﺟﻨﺒﺔ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ وﺟﻮد دارد. ﻣﺆﻟﻔﺔ رﻓﺘﺎری ﺷﺎﻣﻞ ﻃﺮاﺣﻲ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ وﻳﮋه ﺑﺮای ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﻣﺮاﺟﻌﺎن ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼﺗﺸﺎن و ﻣﺆﻟﻔﺔ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﺷﺎﻣﻞ ﻧﺸﺎن دادن اﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮاﺟﻌﺎن در ﺣﺼﺎر ﻣﺸﻜﻼت‌شان ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﮔﺎمﻫﺎی ﻋﻤﻠﻲ و ﻣﺆﺛﺮی را ﺑﺮای ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت‌شان ﺑﺮدارﻧﺪ و ﺑﺮ ﻣﺸﻜﻼت ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ (ﻧﺰو[۱۰۰]، ۲۰۰۴). ﺷﻮاﻫﺪ ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﻛﻪ اﻳﻦ روش ﺑﺮای ﺣﻞ ﻣﺸﻜﻼت و ﺑﻬﺒﻮد رواﺑﻂ زوجﻫﺎ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﻮده اﺳﺖ (ﺟﻜﻮﺑﺴﻮن[۱۰۱]، ۱۹۷۷).
آﻣﻮزش ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی ﻧﻴﺎزﻫﺎی ﺑﻨﻴﺎدﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﺔ اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ زوجﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺸﻜﻼت ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺷﻴﻮه ﻣﺆﺛﺮی ﺣﻞ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ و از زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺸﺘﺮک ﻟﺬت ﺑﻴﺸﺘﺮی ﺑﺒﺮﻧﺪ. از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ درک ﻣﺸﺘﺮک اﻟﮕﻮﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﺑﻴﻦ زوجﻫﺎ در واﻗﻊ ﻫﻤﺎن روﺷﻦﺳﺎزی ﺗﻌﺎﻣﻼت زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻣﺜﺒﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ زوجﻫﺎ را در درﻳﺎﻓﺖ و رﺷﺪ ﻣﻬﺎرتﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ ﻳﺎری ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﻣﻬﺎرتﻫﺎی ارﺗﺒﺎﻃﻲ در واﻗﻊ رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ را ﺷﺎﻣﻞ می‌شود که نگهدارنده ازدواج و پیوند زناشویی هستند (ﺳﺎﻧﻔﻮرد[۱۰۲]، ۲۰۱۰).
مدل خطی ارتباط
این مدل به این خاطر مفید است که ارتباطات را تسهیل می کند و به ما امکان می دهد که کل فرایند ارتباط را نظاره کنیم. مرد می گوید، زن می گوید، مرد پاسخ می دهد، زن پاسخ می دهد. در واقع، پیام‌هایی کلامی و غیر کلامی به طور هم زمان بین فرستنده و گیرنده رد و بدل می شوند. گاتمن (۱۹۹۴) چهارمقوله را برای الگوهای منفی ارتباطی بیان می کند و آن‌ها را چهار سوارکار مکاشفه می نامند (هنرپروران و همکاران، ۱۳۹۰):

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت