«چنین گویند که رسم ملوک عجم چنین بوده است که روز مهرجان (مهرگان) و روز نوروز ، پادشاه مرعامه را با دادی و کس را بازداشت نبودی و پیش از چند منادی فرمودی بسازید مرفلان روز را تا هر کسی شغل خویش بساختی و چون آن روز بودی ، منادی کن ملک بیرون ، در بازار بایستادی و بانک کردی که اگر کسی مر کسی را باز دارد حاجت برداشتن در این روز ، ملک از خون وی بیزار است. پس ملک قصه ی مردمان بستدی و همه پیش وی بنهادی و یک یک نگریدی . اگر در آن جا قصه ای بودی که از ملک نالیده بودی ، ملک برخاستی و از تخت به زیر آمدی و پیش موبد موبدان که قاضی القضات به زبان ایشان باشد، به داوری به دو زانو بنشستی و گفتی نخست از همه ی داوری ها ، داد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن . آنگاه منادی کردی که هر که را با ملک خصومتی است ، همه به یک سو بنشینند تا نخست کار شما بگذارد. پس ملک موبد را گفتی ، هیچ گناهی نیست نزدیک خدای تعالی بزرگتر از گناه پادشاهان و حق گزاردن ایشان ، نعمت ایزد تعالی را نگاه داشتن رعیت است و داد ایشان دادن و دست ستمکاران از ایشان کوتاه کردن … ای موبد خدای شناس ،نگر تا مرا بر خویشتن نگزینی ؛ زیرا که هر چند خدای ، تعالی از من طلب کند ، من از تو پرسم و اندر گردن تو کردم… چون ملک از داوری بپرداختی باز بر تخت آمدی و تاج بر سر نهادی و روی سوی بزرگان و کسان خود کردی و گفتی من اغز از خویشتن ، بدان کردم تا شما را طمع بریده شود از ستم کردن بر کسی»( نظام الملک؛۱۳۷۳ :۷۵-۷۶)
نکاتی که در رابطه با موضوع دادرسی از فحوای کلام خواجه بر می آید این است که مقام قاضی القضاتی کشور از آن موبد موبدان بوده است، چرا که تعالیم دین زرتشت و اوستا ، موازین شرعی و قانونی محاکم قضائی آن عصر بوده است و نکته ی دیگری این که ، متهم در روبروی قاضی و به حالت دو زانو می نشسته است . (این نکته در محاکمه و مجازات حسنک وزیر در تاریخ بیهقی نیز ذکر شده است) نکته سوم این که پادشاهان گذشته ی ایران در راه گسترش عدل و داد ، اهتمام کافی به خرج داده اند. گفته ی پادشاهان در برابر قاضی القضات که چنانچه از سوی حضرت ایزدی ، مورد مؤاخذه و بازخواست واقع شوم ، من از تو مسئولیت این داوری را خواهم طلبید، مؤید این نکته است.
وسواس صدر اعظم بلامنازع سلجوقیان در خصوص عدالت در جامعه تا حدی است که به هر نحو ممکن می خواهد فاصله ی فرمانروایان را با مردم در مجلس مظالم به حد اقل برساند. از آن نمونه:
«قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش و سخن خصمان شنیدن . چون پادشاه ترک باشد با تازیک یا کسی که تازی نداند و احکام شریعت نخوانده باشد. لابد او را به نایبی حاجت آید تا شغل می راند به نیابت او و این قاضیان همه نایبان پادشاه اند و بر پادشاه واجب است که دست قضات قوی دارد و حرمت و منزلت ایشان باید که به کمال باشد ار بهر آنکه ایشان نایبان خلیفه اندو شعار او دارند.»( همان :۷۷)
برگزاری جلسه عمومی دادرسی توسط پادشاه در هر شرایطی
مؤلف سیاستنامه ، به ضرورت موضوع بخش های مختلف ، حکایت هایی را ذکر می کند که ضمن اینکه رغبت و نشاط خوانندگان را افزون می سازد در تثبیت اندیشه ها و دیدگاه های حکومتی خود ، از آن ها بهره می برد. همچنانکه به مقتضای مقام بحث می نویسد:
حکایت « امیر عادل از جمله ی سامانیان یکی بوده است ، او را اسماعیل بن احمد گفتندی و سخت عادل بوده است … و هم اسماعیل بن احمد را عادل چنان بودی که آن روز که سرما سخت تر بودی و برف بیشتر آمدی ، تنها نشستی و به میدان آمدی و تا نماز پیشین بر پشت اسب بودی . گفتی ، باشد متظلمی به درگاه آید و حاجتی دارد و او نفقاتی و مسکنی نبود و چون به عذر برف و باران ما را نبیند و تا به ما رسیدن بر وی دشوار گردد. چون بداند که ما اینجا ایستاده ایم بیاید و کار خویشتن بگذارد و به سلامت برود و مانند این بسیار است که گفته اند همه احتیاط از بهر آن جهان کرده اند.» ( نظام الملک؛۱۳۷۳ :۶۸-۷۴)
با توجه به این حکایت در می یابیم که خواجه ما علاوه بر قصد و قرضی که در قبل از این حکایت گفتیم می خواهد به نظر خود را به شیوه ای هنرمندانه به اثبات برساند که می شود حتی در شرایط بسیار سخت مستقیماً از جانب حاکم و پادشاهان جلسه عمومی دادرسی جهت اجرای عدالت برگزار کرد.
او در بخش دیگری از سیاست نامه ، دغدغه را ابراز می دارد که مبادا متظلمان نتوانند در حضور پادشاه به طرح شکایت بپردازند در این باره می نویسد:
«شنیدم که یکی از ملوک به گوش ، گران بوده است . چنان اندیشید که کسانی که ترجمانی می کنند سخن متظلمان با او درست نگویند و او چون جال نداند ، فرمانی فرماید که موافق آن کار نباشد، فرمود که متظلمان باید جامه ی سرخ پوشیده و هیچ کس دیگر بپوشد تا من ایشان را شناسم و آن ملک بر پیلی نشستی و به صحرا بایستادی و هر که را با جامه ی سرخ دیدی فرمودی تا گرد کردندی .پس به جای خالی نشستی و ایشان یک یک بخواندی تا به آواز بلند ، حال خویش گفتندی و او انصاف ایشان را می دادی و آن همه احتیاط از بهر جواب آن جهان کرده اند تا چیزی بر ایشان پوشیده نگردد.»( همان؛۱۳۷۳ : ۵۱)
عدالت راز و رمز ماندگاری حکومتها
در فصل پنجم سیاست نامه ، خواجه نظام الملک ، حکایت انوشیروان عادل را مطرح می کند و بار دیگر رمز و راز ماندگاری و پایداری حکومت ها را رعایت عدالت و داد می شمارد.
« چنین گویند که چون ملک فرمان یافت ، نوشیروان عادل که پسر او بود ، به جای پدر بنشست ،هیچده ساله بود و کار پادشاهی می راند و مردی بود که خردگی باز ، عدل اندر طبع وی سرشته و پیوسته بود.
… نوشیروان بر تخت بنشست و نخست خدای عز و جل را سپاس داری کرد …. و جهان را داد و عدل و امن آباد کنم که مرا از جهت آن کار آفریده اند . اگر شایستی که مردان هر چه خواستندی کردندی خدای عزّ و جلّ پادشاه را بدیدار نکردی …پس بفرمود که سلسله ای سازند جرس ها در آویزند چنانچه دست بچه هفت ساله بدو رسد ، تا هر متظلمی که به درگاه آید را به حاجتی حاجت نباشد سلسله را بجنباند خروش از جرسها برآید نوشیروان بشنود و داداو بستاند و هم چنین کردند.»( نظام الملک؛۱۳۷۳ :۶۸-۷۴)
همه بی شک از ماندگاری حکومت انوشیروان در طول تاریخ سخن می گویند و نظر مثبت دارند نویسنده سیاستنامه می گوید این از عدالت او بوده است.
وضع قاضیان جهت برگزاری دادرسی و اجرای دقیق عدالت
یکی از رویه هایی که خواجه نظام الملک برای دادرسی در جامعه ضروری می شمارد این است که:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

«[پادشاه ] باید احوال قاضیان مملکت یکان یکان بدانند و هر که از ایشان عالم و زاهد و کوتاه دست تر باشد او را بر کار نگاه دارند و هر که نه چنین بود ، او معزول کنند و دیگری را که شایسته باشد بنشانند و هر یکی را از ایشان به اندازه ای کفاف و مشاهرت (حقوق ماهیانه ) اطلاق کنند تا او را به خیانتی حاجت نیفتد. این کار مهم و نازک است از بهر آنک این ها بر خون ها و مال های مسلمانان مسلط اند. چون به جهل یا طمع یا به قصد حکمی کنند و سجلی (حکم ، نوشته ) دهند ، بر حاکمان دیگر لازم شود آن حکم بد را امضا کردن و معلوم پادشاه گردانیدن و آن کس را معزول کردن و مالش دادن و گماشتگان باید که دست قاضی قوی دارند و رونق او نگاه دارند و اگر کسی تعذّری کند و به حکم حاضر نشود و اگر محتشم بود او را عنف و کره حاضر کنند که قضا به روزگار خود و یاران ، پیغمبر علیه الصلوه و السلام به تن خویش کرده اند و هیچ کس دیگر را نفرموده اند ، از بهر آن تا جز راستی نرود و هیچ کس پای از حکم باز نتواند کشید و به همه روزگار از گاه آدم علیه السلام و تا اکنون در همه ملت و در همه ملکی ، عدل ورزیده اند و انصاف داده اندو به راستی کوشیده اند تا مملکت بمانده است.» (نظام الملک؛۱۳۷۳ :۷۱)
در عبارت برگزیده از سیاستنامه ، به نکات ارزشمندی از نظام قضایی کشور اشاره شده است از آن جمله ؛ این که قضات باید عالم و زاهد باشند و از امکانات دنیوی به قدر ضرورت برخوردار باشند. خواجه می گوید حقوق ماهیانه ی قاضی باید کفاف معیشت آنان را بدهد چرا که موضوع داوری و قضاوت در بین مردم ، با اهمیت و ظریف است و دقایق فراوانی دارد. در فرازی دیگر از متن کتاب ، مؤلف می گوید ، همه کس باید حکم قاضی را جهت حضور در محکمه بپذیرند و اگر کسانی به واسطه ی اعتبار و حشمت و جایگاه اجتماعی و احیاناً انتساب در دربار نخواهند در محکمه حاضر شوند و به سؤال قاضی پاسخ دهند. گماشتگان می باید او را به عنف و کره در محکمه حاضر نمایند. نظام الملک در تبیین جایگاه قضاوت در جامعه می نویسد امر قضاوت در صدر اسلام توسط شخص پیامبر(ص) صورت می گرفت تا حکمی جز بر مبنای عدل و داد و جز مطابق با احکام دین الهی صادر نگردد.
دادرسی و اجرای عدالت به نفع مردم
خواجه نظام الملک با آوردن حکایت زیر می خواهد عنوان کند که به هر نحو عدالت باید برقرار شود هرچند یکی از طرفین دعوا حکومتی باشد و به طمع اینکه حکومت پشتوانه اوست بتواند بر مردم ظلم کند .
«حکایت – و شنیدم که غزنین ، خبازان در دکان ها بستندی و نان نایافت شد و غربا و درویشان در رنج افتادند و به تظلم به درگاه شدند و پیش ابراهیم (سلطان ظهیر الدوله ابراهیم غزنوی ۴۵۱-۴۹۲ هجری) بنالیدند. فرمود تا همه را حاضر کردند و گفت : چرا نان تنگ کردید ؟ گفتند هر باری گندم و آرد که در این شهر آرند ؛ نانوایان تو می خرند و در انبار می کنند و می گویند فرمان چنین است و ما نمی گذارند که یک من آرد بخریم . سلطان فرمود تا خباز خاص را بیاوردند و زیر پای فیل افکندند . چون بمرد بر دندان فیل بستند و در شهر بگردانیدندو بر وی منادی می کردند که هر که در دکان باز نگشاید از نانبایان با او همین کنیم و انبارش خرج کردند و نماز شام بر در هر دکانی پنجاه من نان بمانده بود و کس نمی خرید.»( نظام الملک؛۱۳۷۳ :۷۸-۷۹)
از متن فوق درمیابیم که باید کسی که به مردم ظلم می کند و از حکومتیان است باید جهت دلگرمی مردم سریع مجازات شود تا علاوه بر بازدارندگی مردم به حکومت دلگرم شوند .
نظارت و بازرسی بر سازمانها نمونه ای از عدالت اجتماعی
نظام الملک عقیده دارد که در نظام حکومتی ، بازرسی و نظارت بر سازمان های دولتی ضرورت دارد ، تا در صورت لزوم در محاکم دادرسی ادله کافی جهت محکوم کردن خاطی در دست باشد . او عقیده دارد که در این رسیدگی و نظارت در امور قضایی و اقدامات شخصی قاضی ، اهمیتی خاص دارد. از همین رو پیشنهاد می کند که شخصی دین دار و خدا ترس در هر شهری به کار گماشته شود، تا آنچه در ارکان دولت جریان دارد به فرمانروا گزارش نماید. او در این بخشهایی از کتاب خود به آیات قرآن و احادیث نبوی استشهاد می نماید و در تأکید بر ضرورت دادگری حکام از کلام پیامبر (ص) بهره می گیرد و او در این باره می نویسد:
«در خبر است پیغمبر صلوات الله علیه گفت: « العدل عزّ الدنیا و قوّه السلطان و فیه صلاح العامه و الخاصه »یعنی عدل عدل عز دین است و صلاح لشکر و رعیت است و ترازوی همه ی نیکی هاست چنانچه خدای تعالی گفت:«قوله تعالی الذی أنزل الکتابَ بالحقِّ و المیزان» و جای دیگری گفت:«اللهُ الّذی أنزلَ الکتابَ بالحقِّ و المیزان» و سزاوارترین کسی آن است که دل وی جایگاه عدل است و خانه ی وی آرامگاه دینداران و خردمندان و کاردانان و منصفان و مسلمانان باشد. فضیل بن عیاض گفتی : « اگر دعای من مستجاب گشتی ، جز برای سلطان عادل دعا نکردمی ، زیرا که صلاح وی صلاح بندگان است و آبادانی جهان است » (همان؛۱۳۷۳ :۸۱)
«در خبر است از رسول صلی الله علیه و سلم « المقسطون لله عزّ و جلّ فی الدنیا یکونو علی منابر اللؤلؤ یوم القیامه » گفت : دادکنندگان این جهان از بهر خدای عزّ و جلّ زوز قیامت در بهشت بر منبرها از مروارید باشند و پادشاهان پیوسته از بهر عدل و مصلحت خلق پرهیزکاران را و خدای ترسان را ، که صاحب غرضی نباشند ، بر کارها گماشته اند، تا به هر وقتی احوال می نمایندبه درستی ، چنانچه امیر المؤمنین معتصم در بغداد کرد. (نظام الملک؛۱۳۷۳ :۸۲)
توصیه های دینی جهت اجرای عدالت
از عبارات فوق و عبارت زیر می توانیم دریابیم که خواجه نظام الملک جهت اجرای عدالت توسط مجریان عدالت دست از سفارشات و توصیه های دینی بر نداشته و مسئولین مملکت را متذکر به ارزش عدالت از منظر پیامبر (ص) و قرآن کریم شده تا تشویق و ترقیب به اجرای عدالت باشند.
مؤلف سیاستنامه در بخش دیگری از نوشته خود از قول ابن عمر نقل می نماید که: ابن عمر گوید که رسول (ص) گفت که دادکنندگان را اندر بهشت سراها باشد از روشنایی با نور خویش و با آن کس ها که زیر دست ایشان باشند.»( همان؛۱۳۷۳ :۹۰)
رسیدگی سریع به اعتراضات مردم جهت اجرای عدالت
نظام الملک توسی ، در فصل پنجاهم کتاب سیاستنامه ، باز هم به موضوع قضاوت و دادرسی می پردازد و عنوان فصل را « اندر جواب دادن و گذاردن شغل متظلّمان و انصاف دادن » بر می گزیند . او در این فصل برای چندمین بار تاکید می نماید که به درخواست مردمی که به دربار آمده اند تا قصّه ی خود را عرض کنند باید عاجلاً رسیدگی شود و دستور لازم صادر گردد . زیرا ازدحام دادخواهان در دربار پادشاه ، این شائبه را در ذهن متبادر می سازد که حکومت بر مردم ستم روا داشته است . این موضوع ممکن است از سوی سفیرانی که به درگاه پادشاه آمده اند به ممالک دیگر منعکس گردد . خواجه می نویسد :
« همیشه مردم بسیار از متظلّمان بر درگاه مقیم می باشند و اگر چه قصّه را جواب نمی یابند نمی روند و غریب و رسول که بدین درگاه آید و این فریاد و آشوب بیند ، چنان پندارد که بر این درگاه ، ظلمی عظیم می رود بر خلق . این در ، بدیشان باید بسی تا حاجات غریب و شهری جمله گوش کنند و بر جای نویسند و چون مثال به ایشان رسید ، باید که در حال باز گردند تا این فریاد و آشوب نماند . » (نظام الملک؛۱۳۷۳ :۲۴۲)
رسیدگی سریع به تخلفات نزدیکان حکومتی عین عدالت است
صدر اعظم ملکشاه سلجوقی از شیوه ی طرح حکایت در این فصل نیز بهره می برد . او می نویسد :
« حکایت : گویند که بازرگانی به مظالم گاه سلطان محمود آمد و از پسر او ، مسعود بنالید و تظلّم کرد که مردی بازرگانم و مدتی دراز است تا اینجا مانده ام و می خواهم به شهر خویش روم . نمی توانم رفت که پسرت شصت هزار دینار کالا از من بخرید و بها نمی رساند . خواهم که ملک مسعود را با من به قاضی فرستی ، محمود از سخن بازرگان دلتنگ شد . پیغامی زشت به مسعود فرستاد و گفت : خواهم که در حال او را به حق خویشتن رسانی یا با وی به مجلس حاکم روی تا آنچه از مقضی شرع واجب آید بفرماید . بازرگان به سرای قاضی رفت و رسول نزدیک مسعود آمد و پیغام بگزارد و مسعود اندر ماند . خازن را گفت : بنگر تا خزانه از نقد چیست ؟ خزینه دار قیاس کرد و گفت : بیست هزار دینار . گفت : برگیر و پیش بازرگان ببر و تمامت مال را سه روز زمان خواه . رسول را گفت : سلطان را بگو بیست هزار دینار در این حال بدادم و تا سه روز تمامت حق او برسانم و من قبا پوشیده و میان بسته ام و موزه پوشیده ، بر پا ایستاده ام تا چه فرماید که به مجلس خاص شرع روم یا نه ؟ محمود گفت : به حقیقت بدان که روی من نبینی تا مال مردم به تمام و کمال نرسانی . مسعود نیز سخن نیارست گفت و از هر جانب کس فرستاد و قرض خواست . چون نماز دیگر بود شصت هزار دینار نقد به بازرگانان رسیده بود . این خبر به اقصای عالم به بازرگانان حکایت کردند . از در چین و خطا و مصر و مغرب ، بازرگانان روی به غزنین نهادند هر چه در عالم چیزی بود از ظرایف و غرایب به غزنین آوردند . » (همان:۲۴۳)
نظام الملک ، سیاستمدار توانمند حکومت سلجوقی با طرح این حکایت فرمانروایان را پند می دهد تا به خطای نزدیکان و وابستگان به دربار رسیدگی جدی نمایند . او می گوید همه ی احاد مردم در برابر قانون مساوی اند و حکام پیش از آن که با دیگران به عدالت رفتار کنند باید اقربا و خویشان خود را وادار به اجرای قانون و رعایت حقوق مردم نمایند . سخن آخر درباره ی سیاست نامه این است که خواجه نظام الملک ، به پادشاهان سفارش می کند که اول عدل ، دوم عدل و سوم نیز عدل .
جهت اجرای عدالت دادرسان خاطی نیز باید محاکمه و مجازات شوند
خواجه نظام الملک در مورد رسیدگی و نظارت بر کار قضات و اجرای عدالت در مورد خود مجریان عدالت و دادرسی حکایتی دارد به نام «سلطان محمود و قاضی نادرست» که در زیر شیوه دادرسی و اجرای عدالت در مورد قاضی مذکور از جانب خود سلطان محمود بیان می کنیم:
« مردی در راه قصه ای به سلطان محمود گفت که : دو هزار دینار در کیسه ای دیبای سبز ، سربسته و مهر نهاده در پیش قاضی شهر به ودیعت نهادم ، و آنچه با خود برده بودم دزدان در راه هندوستان از من بستدند و آنچه به دست قاضی نهاده بودم از قاضی باز ستدم . چون به خانه آوردم سرکیسه باز کردم : پر درمهای مسین یافتم . به قاضی بازگشتم که من کیسه ای پر زر پیش تو نهادم ، اکنون پر مس می یابم ، چگونه باشد ! گفت : تو به وقت سپردن هیچ زر مرا بنمودی یا زر بر سختی شمردی ؟ کیسه ای سربسته و مهر نهاده به من آوردی و این بند مهر تو هست ؟ گفتی : هست . و به سلامت ببردی . اکنون به خشک ریش آمده ای ! الله الله ای ملک عادل به فریاد بنده رسسی که بر تابی(قرصی) نان قادری(قدرت) ندارم . سلطان محمود از جهت او رنجه گشت و گفت : دل فارغ دار که تدبیر زر تو کنم . برو آن کیسه پیش من آور. مرد برفت و آن کیسه پیش محمود برد. هرچند گرد بر گرد کیسه نگاه کرد، هیچ نشان شکافتگی نیافت. آن مرد را گفت : کیسه همچنین پیش من بگذار و هر روز سه من نان و یک من گوشت و هر ماه ده دینار از وکیل ما می ستان ، تا من تدبیر زر تو بکنم و تو بی برگ نباشی» (نظام الملک طوسی؛۱۳۵۸: ۹۸-۹۹)
اگر تا اینجای حکایت دقت شود می یابیم که سلطان محمود کار او را به قاضی دیگری نسپرد نکند که قاضی ها با هم تباهی کنند و به خاطر روشن شدن وضعیت حال قاضی مملکت خود شخصاً پی گیر کار مرد زیان دیده شد و حتی به خاطر اینکه او چیزی نداشت خرج اهل و عیال کند برای او تا روشن شدن موضوع مقرری تعیین کرد و داد . در ضمن می توان به این نکته توجه کرد که سلطان محمود بنا را بر متهم و خطا کار بودن قاضی خود گذاشت نه بنا را بر دروغگو بودن مرد زیرا مردم عادی در مقابل دولت و قضات نمی توانند تهمت روا دارند زیرا قطعاً محکوم می شوند . اینها همه نشان می دهد که خواجه ما به مسئله عدالت و دارسی در کتاب خود به دقت پرداخته و نمونه هایی از آن را واضح آورده است .
در ادامه داستان سلطان محمود و قاضی نادرست خواجه ما می نویسد:
«پس روزی محمود آن کیسه را ، نیمروزی وقت قیلوله ، پیش نهاده بود و اندیشه برگماشته که چون تواند بود؟ آخر دلش قرار گرفت و آنکه ممکن باشد که این کیسه را شکافته باشند و زر بیرون کرده و رفو کرده . مقرمه ای(روتختی) داشت توزی مُذَهّب(طلائی) نیکو طرایف ، نیمشبی برخاسته و از بام فرود آمد کارد برکشید و چند یک گزی (به اندازه یک گز) از این مقرمه ببرید و باز جای شد (به جای خود برگشت) و سپیده دم برخواست و از بام فرود آمد و سه روز به شکار رفت.
فراشی بود خاص ، که خدمت این حجره کردی ، بامداد بر سر نهالی شد تا بروبد، مقرمه را دید چند یک گز دریده ، راست بر میانه ، بترسید و از بیم گریه بر او افتاد ، در فرّاشخانه فرّاشی بود او را بدید چنان گریان گفت : چه بوده است ، گفت : کسی بر من ستیزه داشته است، در خویشخانه رفته است و مقرمه سلطان مقدار گزی بدریده ؛ اگر چشم سلطان بر آنجا افتد مرا بکشد . گفت : جز تو هیچ کس دیده است؟ گفت : نی ، گفت : پس دل مشغول مدار که من چاره ی آن بکنم و ترا بیاموزم . سلطان سه روزه به شکار رفته است و در این شهر رفو گری است ، کهل مردی … سخت استاد است این مقرمه را پیش او بر و چندانکه مزد خواهد بده ، او چنان بکند که استادان خیاره به جای نتوانند آوردن ( پی نتوانند برد) که آنجا رفو کرده اند.
این فراشی مقرمه را در ازاری پیچیده وبه دوکان احمد رفاء برد …دیگر روز به وعده رفت مقرمه را پیش وی نهاد چنانچه او بجا نیاورد که کجا دریده بوده است . .. چون محمود از شکار بازآمد نیمروزی در خیشخانه شد تا بخسبد نگاه کرد مقرمه درست دید . گفت : این فراش را بخوانید ، چون فراش بیامد گفت : این مقرمه دریده بود ، که درست کرد؟ [فراش] گفت: ای خداوند ، هرگز ندریده بود ؛دروغ می گویند. گفت: ای احمق ، مترس که من دریده بودم ، مرا در این مقصودی است راست بگو که این رفو که کرده است گفت : ای خداوند فلان رفوگر . گفت : هم اکنون خواهم که این رفو گر را پیش من آری . … فراش دوید و رفوگر را پیش محمود آورد… سلطان را که چشم بر او افتاد گفت : بیا استاد این مقرمه را تو رفو کرده ای ؟ [رفوگر] گفت : آری . [محمود] گفت : سخت استادانه کرده ای …. [محمود ] گفت : در این شش هفت سال هیچ کیسه دیبای سبز رفو کرده ای به خانه ی محتشمی ؟ گفت : کردم . .. به خانه قاضی شهر و دو دینار مزد آن به من بداد. گفت: اگر آن کیسه رفو کرده ی خویش را ببینی بشناسی . گفت: شناسم . … گفت: آن کیسه این است . گفت : هست . گفت: اگر حاجت آید بر روی قاضی گواهی توانی داد؟ گفت: چرا نتوانم داد؟ و در وقت کس فرستاد و قاضی را بخواند و یکی دیگر را گفت : برو و ان خداوند کیسه را بخوان .
چون قاضی حاضر آمد … محمود روی بدو آورد و گفت: « تو مردی عالم و پیر باشی . ومن قضا به تو داده ام و مالها و خونهای مسلمانان به تو سپردم و بر تو اعتماد کرده – و دو هزار مرد هست در شهر و ولایت من از تو عالمتر که همه ضایع اند ( بیکارند) – روا باشد که تو خیانت کنی و شرط امانت به جای نیاری و مال مردی مسلمان به ناحق از بن ببری و او را محروم بگذاری ؟ قاضی گفت: … این من نکرده ام. محمود گفت: ای منافق سگ ، این تو کرده ای و این من می گویم. و پس کیسه را بدو نمود و گفت: این کیسه آن باشد که تو بشکافتی و زر بیرون کردی … و کیسه را بفرمودی تا رفو کردند. …. قاضی گفت: نه این کیسه را هرگز دیده ام و نه اینچه می گویند خبر دارم . محمود گفت: این هر دو مرد را درآرید.
خادمی برفت رفو گر و خداوند کیسه را پیش محمود آورد. محمود گفت : «ای دروغزن ، اینک خداوندِ زر و انیک آن رفوگر که این کیسه را اینجا رفو کرده است . قاضی خجل گشت و رویش زرد گشت و از بیم لرزه بر او افتاد، چنانکه نیز سخن نتوانست گفت. محمود گفت : برگیریدش و با او موکل باشید و خواهم گفت که در این ساعت زر این مرد باز دهد و الا بفرماییم تا گردنش بزنند و پس بگویم چه باید کرد. قاضی را از پیش سلطان محمود بر گرفتند و در نوبتخانه بنشاندند و گفتند: «زر بده » قاضی گفت تا وکیل او را بیاورند و نشان بداد وکیل برفت و دو هزار دینار زر نیشابوری بیاورد و به خداوند کیسه تسلیم کرد.
و دیگر روز سلطان محمود مظالم کرد ( به دادخواهی نشست) و خیانت قاضی با بزرگان بر ملا بگفت و سپس بفرمود تا قاضی را بیاوردند و سرنگونسار از کنگره ی درگاه بیاوختند. بزرگان شفاعت کردندکه مردی پیر و عالم است . تا به پنجاه هزار دینار خویشتن را بازخرید. بعد از آن فرو گرفتندش و این مال از او بستدندو هرگز او نیز قضا نفرمود .» (نظام الملک طوسی؛۱۳۵۸: ۹۹-۱۰۲)
از ادامه این حکایت مستفاد می شود که جهت دادرسی و اثبات یک اتهام باید چاره اندیشی کرد و قدم به قدم نقشه را به اجرا دارآورد تا ادله محکم و قوی جهت اثبات یک جرم باشد.در این حکایت از شاهد گیری کسانی که ناخواسته در انجام یک جرم شرکت داشته اند سخن به میان آمده است تا مجرم دیگر توان دفاع ناحق از خودش نداشته باشد ، و پس از اثبات اتهام به سلطان محمود به تنهایی حکم نداد بلکه بزرگان را به مشورت گرفت در واقع هیئت منصفه درست کرد و ظاهراً پس از شنیدن نظرات حکم قتل را صادر کرده که به خاطر شفاعت بزرگان او را نکشته بلکه از قضاوت محروم کرده و به جریمه نقدی محکوم تا حکمش این چنین تقلیل یابد .
فصل پنجم :
مقایسه عدالت و دادرسی در تاریخ بیهقی و سیاستنامه
و وجه تمایز و شباهت آنها
فصل پنجم :

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت