او برای رشد شخصیت انسان هشت مرحله­ روانی- اجتماعی را در نظر ‌می‌گیرد و معتقد است که فرایند رشد شخصیت تحت کنترل اصل اپی­ژنیک[۵۵] رسش قرار دارد. بدین معنا که شخصیت انسان، بر اساس مراحل از پیش تعیین شده (عوامل ارثی) و استعدادهای او رشد می­ کند. این استعداد رشد، در آمادگی انسان برای تحریک به طرف محرک­ها، بروز آگاهی و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی ظاهر می­ شود و چنانچه توان بالقوه­ی افراد و شرایط اجتماعی هماهنگ باشد رشد افراد تسریع می­ شود (شولتز، ۱۳۸۳). ‌بنابرین‏ اریکسون بر ادغام و یکپارچگی نیروهای زیست­شناختی و روانی- اجتماعی تأکید می­ کند که در کار شخصیت نقش تعیین کننده ­ای دارند (‌را یک من، ۱۳۸۷).

افزون بر این، او معتقد است که رشد انسان شامل یک رشته تعارض است و هر مرحله­ رشد، بحران[۵۶] یا نقطه­ تحول خاص خود را دارد که طی آن شخص به یکی از دو سر بحران کشیده می­ شود. بحران مهمی که افراد در سنین نوجوانی و مرحله­ پنجم زندگی خویش با آن مواجهند مسئله­ هویت­یابی است که اریکسون این مرحله را تحت عنوان “هویت­یابی در مقابل سردرگمی در نقش” نامگذاری می­ کند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۰). او هویت را به عنوان سازمان پویای انگیزه­ ها، توانایی­ ها، اعتقادات و تاریخ در شکل­دهی خود ­­مستقل و یکپارچه تعریف می­ کند (اریکسون، ۱۹۶۸) و تشکیل هویت را وحدت بین سه نظام زیستی، روانی و اجتماعی می­داند. بدین معنا که نوجوان ضمن اینکه با تغییرات درونی و بدنی خود سازگار می­ شود، باید بین آن تصوری که از خود دارد و آن تصوری که از استنباط و انتظار دیگران از خود دارد نیز هماهنگی ایجاد کند (اکبرزاده، ۱۳۷۶).

چنانچه افراد بتوانند تصویری منسجم از خود تشکیل دهند و به تعریفی قطعی و منسجم از اینکه چه کسی هستند؟ و چه اهداف و جایگاهی دارند؟ دست یابند، هویتی منسجم و یکپارچه تشکیل خواهند داد. اما چنانچه در رسیدن به هویت منسجم ناکام بمانند دچار بحران هویت[۵۷] می­شوند که اریکسون آن را سردرگمی نقش می­نامد. این افراد نمی­دانند که هستند، به کجا تعلق دارند و یا به کجا می­خواهند بروند (شولتز، ۱۳۸۳). حل و فصل موفقیت آمیز بحران نوجوانی به فضیلتی تحت عنوان “پایبندی”[۵۸] منجر می­ شود که اریکسون آن را دنبال کردن آزادانه­ی علائق به رغم تضییقات اجتناب­ناپذیر نظام ارزشی می­داند. آن ها به آینده چشم می­دوزند و به سمت آن حرکت ‌می‌کنند. اما نوجوانانی که تعارضات این مرحله را به طور رضایت بخشی حل و فصل نمی­کنند، دارای هویت منفی می­شوند و به گروه­ ها، افراد و ایدئولوژی­هایی که برای آن ها و جامعه مخرب هستند، علاقمند می­شوند (‌را یک من، ۱۳۸۷).

علی­رغم اینکه اریکسون از جمله اولین و برجسته­ترین نظریه­پردازانی است که هویت را بررسی کرده­است، اما مفهومی که او از هویت ارائه می­دهد مفهومی بسیار گسترده ­است، به گونه ­ای که انجام تحقیقات تجربی را در این زمینه با مشکل مواجه می­سازد. ‌بنابرین‏ به منظور بررسی و آزمون هویت، ابتدا لازم است که این سازه به صورت عملیاتی تعریف گردد. بدین منظور، مارسیا (۱۹۶۶) با مطرح ساختن رویکرد وضعیت­های هویت[۵۹] گامی در جهت عملیاتی کردن مفهوم هویت و آزمون آن برداشت.

۲-۱-۱- رویکرد ساختارنگر به هویت

مارسیا (۱۹۶۶) اولین و برجسته­ترین نظریه­پردازی است که نظریات اریکسون را به صورت تجربی گسترش داد و در جهت عملیاتی کردن مفهوم هویت اریکسون گام برداشت. از نظر او هویت عبارت است از سازمان دادن یک خود درونی که شامل ساخت خود، نظام باورها، آرزوها، عقاید، توانایی­ ها و تاریخچه­ فردی ‌می‌باشد که در واقع نتیجه­ یک بحران است. مارسیا نیز همچون اریکسون دوره­ نوجوانی را به عنوان دوره­ بحران هویت معرفی می­ کند و معتقد است که نوجوانان در این دوره باید انتخاب­های بالقوه­ی زندگی خود را بررسی کنند و نهایتاًً در یک زمینه خود را متعهد و پایبند سازند. بر این اساس او مدل خویش را بر پایه­ دو بعد اکتشاف[۶۰] و تعهد[۶۱] بنیان کرد. اکتشاف که مارسیا از آن تحت عنوان بحران یاد می­ کند، به معنای پرسش­گری فعال و بررسی گزینه­ های هویتی مختلف قبل از تصمیم ­گیری راجع به ارزش­ها، باورها و اهدافی است که فرد دنبال خواهد کرد. تعهد به معنای دست­یافتن به یک انتخاب نسبتاً قطعی در رابطه با هویت و درگیر شدن در فعالیت­های مهمی است که فرد را برای انجام این انتخاب­ها آماده می­سازد (کروستی، سیکا، شوارتز، سرافینی و میوس[۶۲]، ۲۰۱۳). در مدل مارسیا تعهد نشان ­دهنده ساختار هویت افراد است و در واقع ساختار تحت عنوان تعهد مفهوم­سازی شده­ است (برزونسکی، ۲۰۰۳).

مارسیا بر اساس وجود یا عدم وجود این دو بعد در افراد چهار وضعیت هویت را معرفی کرد: ۱- هویت کسب شده[۶۳] ۲- هویت زود­رس[۶۴] ۳-هویت تعویقی[۶۵] ۴- هویت گسیخته[۶۶].

هویت کسب ­شده یا موفق زمانی محقق می­ شود که شخص از خلال تجربه­ بحران ‌در مورد این موضوع که کیست و چه کسی خواهد شد دست به انتخابی آشکار زند. بدین ترتیب افراد با هویت کسب ­شده، با پشت سر گذاشتن بحران و جستجوگری، به ارزش­ها و عقایدی که برگزید­ه­اند متعهد می­شوند. این افراد در انتخاب مسیرهای زندگی خویش به طور مستقلانه عمل ‌می‌کنند و علی­رغم اینکه افرادی انعطاف­پذیرند، به راحتی تحت تأثیر فشارهای بیرونی قرار نمی­گیرند و در مواجه با موانع برای دنبال کردن اهداف و مسیرهای انتخابی خویش پافشاری نشان می­ دهند (کروگر[۶۷] و مارسیا، ۲۰۱۱). مارسیا (۱۹۶۶) هویت کسب شده را پیشرفته­ترین و مرحله نهایی تشکیل هویت می­داند.

در وضعیت هویت زود­رس، فرد التزام شدیدی به هویتی تعریف نشده در خود احساس می‌کند، ‌بدون آنکه احساس بحران کند یا اینکه خود راه­حلی را کشف کرده­ باشد (جوکار، ۱۳۸۲). این نوع هویت در واقع وقفه­ای است در فرایند شکل­ گیری هویت و تثبیت زودرس تصور فرد از خودش است. این تصور معمولاً تحت تأثیر انتخاب و اولویت­های دیگران به ویژه والدین و یا سایر نهادها، سازمان­ها و انجمن­ها شکل ‌می‌گیرد. افراد با هویت زود­رس ارزش­های مراجع قدرت به ویژه والدین خود را بدون اینکه در آن چون و چرا کنند می­پذیرند و از طریق دنبال کردن انتظارات دیگران از بحران جلوگیری ‌می‌کنند. این وضعیت نوعی هویت کاذب را نشان می­دهد که به قدری انعطاف­ناپذیر و خشک است که نمی­تواند مبنایی برای برطرف کردن بحران­های زندگی آینده باشد (ماسن، ۱۳۸۰).

وضعیت هویت تعویقی که تقریباً از مهمترین حالات دوران نوجوانی است، زمانی رخ می‌دهد که فرد به گونه‌ای فعال در پی کشف خود است. در این مسیر فرد بحران­های بسیاری را تجربه می‌کند و گزینه‌های متعددی در دسترس قرار دارند که باید از میان آن ها انتخاب صورت گیرد. افراد در این وضعیت مدام التزام­های خود را تغییر می‌دهند و اساساً تمایلی به چنین التزام­هایی ندارند. اهمیت این بحران از آن جهت است که اگر تجربه نشود ممکن است فرد (مانند وضعیت هویت زودرس) به صورت ناپخته به برخی از ارزش­ها متعهد شود و یا اینکه همچون افراد با هویت گسیخته، هیچگاه احساس تعهد را تجربه نکند (مارسیا، ۱۹۸۰).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت