مقالات و پایان نامه ها | عدالت در فرهنگ اجتماعی: – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
عدالت در فرهنگ اجتماعی:
بحث از عدالت و بررسی صور و ماهیت آن مبحثی است که دارای پیشینه بسیار طولانی میباشد. ریشههای این بحث را میتوان در رجوع به دوران باستان و از اسطوره ها و شیوه عمل خدایان دریافت. در دوره باستان این خدایان هستند که از عدالت تعریف ارائه میدهند و از انسان میخواهند که طبق دستورات عمل نماید. به مرور خدایان متعدد جایگاه خود را به خدای واحد میدهند و انسان نقش اساسی مییابد. میتوان طبق ادبیات موجود از قرن هشت پیش از میلاد در اسطوره ها و تا به امروز به بررسی مفهوم عدالت پرداخت.
عدالت و آزادی دو امری هستند که به گفته آیزا برلین انسان ناتوان در داشتن هر دو است و مجبور به انتخابگری بین این دو. بسیاری عدالت را اصلیترین فضیلت و منبع و ریشه همه فضایل میدانند. عدالت را در سویی و ارزشها و فضیلتهای دیگر را در سوی دیگر قرار میدهند. اما برخی مفهوم رقیب آن یعنی آزادی را برتری میدهند و موافق با دستاندازی به آزادی نیستند. بههر حال از آن رو که بحث عدالت در سرشت خود بحثی تجریدی، تحلیلی و نظری است، همیشه با تنوع دیدگاهها و اختلاف نظرها همراه بوده است. این تنوع خصوصاًً از آن بعد دیده میشود که عدالت در تمامی جنبههای فردی، خانوادگی، ابعاد کلان اجتماعی و نهادها و سازمانهای درگیر، در حقوق و قضا، در فلسفه و سیاست و غیره حضور و بروز جدی دارد. این امر باعث پراکندگی و تشتت هرچه بیشتر در بحث عدالت و تعاریف و محدودهها و … آن میشود. عدالت همیشه با نوعی قضاوت اخلاقی همراه است و از اینرو مفهومی اخلاقی و هنجاری است. تنوعات و مسائل مذکور باعث میگردند که عدالت امری نسبی گردد و نظریه های گوناگون مبانی و محدودهها و… گوناگونی برای آن قائل شوند، به گونهای که معانی آشتیناپذیری درباره بحث عدالت شکل گیرد پرلمان چند معنای آشتیناپذیر واژه عدالت را مطرح میکند : اینکه به هر کسی چیزی یکسان تعلق بگیرد، یا متناسب با شایستگیش و یا متناسب با کارکرد و تولیداتش و یا متناسب با نیازهایش و یا متناسب با رده و طبقه اجتماعیاش چیزی تعلق گیرد، و یا این که طبق آن چه قانون برای فرد در نظر گرفته است، چیزی به او تعلق یابد، همگی معانی هستند که نظریه ها را از یکدیگر متمایز میسازند (اخوان کاظمی، ۱۳۷۹) و از آنجا که نظام های سیاسی بر پایه این نظرات سیاسی هستند که شکل میگیرند، بنابرین تفاوت در سیاستهای اجتماعی وابسته به این پدیدهها دیده میشود.
اما بههر حال چنانچه پرلمان اشاره میکند، تمامی این تعاریف در معنای صوری آن یعنی «عمل به گونه برابر» مشترک هستند.
نیلسن در مقاله خود با عنوان “واکاوی در مفهوم عدالت” اشاره میکند که یک جامعه کاملاً عادلانه چه ترکیبی از اشتراک، خودمختاری فردی و برابری را خواهد داشت؟ و کدامیک از این ها در یک جامعه عادلانه پدیدار خواهند شد؟ حداقل نوعی از برابری به نظر منصفانه میرسد. اما چه نوع و چه مقدار باید باشد؟ آیا طبق نظر محافظهکاران تنها برابری در فرصتها کفایت میکند؟ اگر چنین است چگونه حاصل میشود؟ یا اینکه همان گونه که سوسیال دموکراتها معتقدند مستلزم برابری در شرایط خواهد بود؟ اگر چنین است چگونه فهم میشود و گستره آن چه میزان است؟ اگر به برداشت «برابری فرصتها» پایدار باشیم که به نگرش شایستهسالارانه از عدالت نزدیک است، آیا میتوانیم عملاً به برابری فرصتها برسیم یا حتی به گونهای عقلانی به آن نزدیک شویم؟ چرا که در لحظه شروع همه برابر نیستیم. به علاوه آیا باید برابری فرصتها را به گونهای تفسیر کنیم که هر کس قادر باشد در منازعه رقابتی شرکت کند؟ نیلسن معتقد است داشتن برابری فرصتها حداقل مستلزم برخورداری از فرصت برابر در زندگی برای همگان و نیز حداقل مستلزم چیزی شبیه به برابری در شرایط است.
اما باز هم برابری در شرایط چگونه حاصل میشود؟ برابری در فرصتها و شرایط به یکدیگر وابسته و نیازمندند. اما برابری در شرایط چیست؟ چنان که والزر اشاره میکند، با در نظر گرفتن مطلوبیتها و نیازهای متفاوت، برابری محض این نیست که با همه به مانند هم برخورد شود، بلکه هدف برآوردن نیازها است. اما نیازها چگونه تعیین شوند و آیا ما میتوانیم تمامی نیازها را برآورده سازیم. بنابرین نیازمند فرآیندهایی هستیم که به تعیین این حدود و تعاریف و… بپردازند (نیلسن، ۱۳۸۲: ۳۶۷-۳۶۶). چنان که دیده میشود، برای بررسی و تعریف این مفهوم مقتضیات بسیاری باید رعایت گردد.
امر دیگر رابطه انتزاع است با انضمام. آیا درک از عدالت بر شیوه عمل عدالت منطبق است یا درک از آن با خود آن متمایز است. پوپر در این رابطه به تاثیر جایگاه طبقاتی در رابطه با نگرش فرد به عدالت اشاره میکند: «یکی تصور عدل است بنا بر درک طبقه حاکم و دیگری همان تصور است بنابر درک طبقه مظلوم» (پوپر، ۱۳۶۹: ۱۰۲۸). نتایج بسیاری پژوهشها (Kohlberg ۱۹۷۱, Piajet ۱۹۶۵, Damon ۱۹۷۷, Sears ۱۹۷۹, Tetlock ۱۹۸۶, Rasinski ۱۹۸۷) نشان میدهند که درک از عدالت عموماً ریشه در رشد اخلاقی و هنجارهای مربوط به جامعه از دوران کودکی دارد. بشیریه معتقد است :
[جمعه 1401-09-25] [ 09:48:00 ق.ظ ]
|