فرماندهان نیروهای سه گانه ارتش و سایر مقامات کلیدی ارتش بدون ارتباط با یکدیگر مستقیماً از شاه دستور گرفته و با او ملاقات مجزا داشتند و فقط هماهنگی آنان به وسیله ارشدترین نظامیان مورد اعتماد و منتخب شاه زیر عنوان رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران انجام می گرفت فرمانده کل قوا کراراً فرماندهان عالی رتبه خود را تعویض می نمود که آنان نتوانند در موقع فرماندهی و ریاست خود قدرتی ایجاد کنند و حتی انتصابات کلیدی آنان در رده های مختلف صرفاً بنا بر اعتماد صددرصد و مستقیم شاه بدون توجه به دانش و تخصص و بینش و شایستگی و حتی حسن شهرت و پاکی و درستی و محبوبیت آنان تعیین می گردید. در میان افسرانی که بنابر تلاش فردی و خصوصی از دانش عمومی و محبوبیت و احترام نسبی بین دیگر پرسنل ارتش برخوردار می گردیدند از عنایت دربار و فرماندهان منتخب آن محروم بوده و با پیشرفت در پست های غیرمهم و حاشیه ای، بدون ارتقاء به درجات بالاتر امیری، زودتر از موقع تصفیه و با ایجاد برچسب و مستمسکی به بازنشستگی زودتر نائل می گشتند.[۲۶۹]
با توجه اهمیت و وسواسی که پدر و پسر پهلوی به ارتش و امور مربوط به آن از خود نشان می دادند، می توان گفت که سرنوشت ارتش و رژیم شاهنشاهی و به ویژه شخص پادشاه به یکدیگر گره خورده بود. به طوری که ارتش در دوره پهلوی به قابل اعتمادترین نیرو و سازمان برای شخص پادشاه درآمده بود.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ارتش در دوره رضا شاه
انگیزه تشکیل قوای نظامی ایران در ادوار مختلف تاریخی به طور کلی از دو حال خارج نیست به این معنا که از آغاز پیدایش سلطنت در ایران تا سال های اول دوره قاجاریه یعنی در حدود دو هزار و پانصد سال، تشکیل ارتش های ایران همیشه معلول نظریات پادشاهان و حکومت های وقت بوده است که به خاطر حفظ امنیت در قلمرو و خود و یا به منظور جهان گشایی به تشکیل و تقویت آن سازمان دست زده اند. ولی از اوایل دوره قاجاریه که کار رقابت های دول اروپایی در ایران بالا گرفت، رقابت های دول مزبور رفته رفته بر سرنوشت ارتش ایران نیز تاثیر گذارد و در سیر طبیعی آن، تحولاتی که حاصل همان رقابت ها بود، به وجود آورد. می بینیم این رقابت ها گاهی در به وجود آوردن سازمان های نظامی ایران، زمانی در پیشرفت و هنگامی در انحطاط و شکست آن عامل مؤثری بوده اند. چنان که در دوره پادشاهی فتحعلی شاه، ارتش ایران بنابر مصالحی به سبک نظام فرانسوی تشکیل شد و یک هیات نظامی فرانسوی به ریاست ژنرال گاردان به ایران آمد و طولی نکشید که هیات سرجان ملکم و سرگوراوزلی نیز آمدند و سال ها در ایران ماندند تا باز هیأت دیگری از فرانسه اعزام شدند و در خلال اقامت آن ها در ایران کوشش های بسیاری برای طرد آنان می شد.[۲۷۰]
کوشش و تلاش برای اصلاحات نظامی بر اساس الگوهای کشورهای اروپایی در قرن نوزدهم و در دوران قاجار صورت گرفت. می توان گفت تا قبل از انجام این اصلاحات از سوی پادشاهان قاجار، ارتش ایران هنوز شکل قدیمی خود را حفظ کرده بود و بر افراد ایالات و عشایر اتکا داشت و رهبران ایلات و قبایل در قبال خدمات نظامی و فراهم آوردن سربازان مورد نیاز شاه به خرج خود از حق تیول بهره می بردند.[۲۷۱] نیروهای مسلح در ایران در دوره قاجار را چهار دسته تشکیل می دادند:
- تفنگچیان پلیس جنوب، مرکب از ۵۴۰۰ سرباز ایرانی، ۴۷ صاحب منصب انگلیس، ۱۹۰صاحب منصب ایرانی و ۲۵۶ صاحب منصب جزء انگلیسی و هندی. مخارج این گروه سالیانه هفت کرور تومان معین شده بود.
- دسته قزاق که عبارت بود از ۷۸۵۶ نفر قزاق ایرانی، تحت حکم ۵۶ صاحب منصب روس، ۶۶ صاحب منصب جزء روسی و ۲۰۲ صاحب منصب ایرانی با مخارج ۱۹۱۵۰۰۰تومان.
- دسته ژاندارم با صاحب منصبان سوئدی که عبارت بود از ۸۴۰۰ نفر و مخارج آن در سال هفت کرور تومان بود.
- به علاوه، بریگارد مرکزی و نظامی ولایتی و امنیه و نظمیه و غیر.[۲۷۲]
پس از امضای معاهده برست - لیتوسک با آلمان در ۱۵ دسامبر ۱۹۱۷م/۱۲۹۷ش، روسیه مقدمات خروج نیروهایش را از ایران فراهم آورده و راه برای به وجود آمدن ارتش بومی ایران هموار شد. فکر ایجاد ارتش واحد و تحت فرماندهی ایرانی، برای جلوگیری از ادعاهای جدایی طلبانه و استقلال جویی اقوام گوناگون و برای پاسخگویی به تمایل نخبگانی که خواستار ایجاد یک دولت ملی تام الاختیار بودند، تقویت شد. طی جنگ جهانی اول برای نخستین بار بحث بنیانگذاری ارتش ملی مطرح شد. این ایده با پافشاری انگلیسی ها که مایل بودند تا دولت های آینده ایران هم وجود تفنگداران جنوب را بپذیرند، گسترش یافت. در واقع از ابتدای قرن بیستم انگلیس نیز خواستار تشکیل ارتش واحد در ایران بود. علت اصلی علاقه آن ها نیز این بود که روسیه در آن هنگام از نظارت مستقیم بر تیپ قزاق دسته برداشته بود و قزاق ها فقط به دولت تهران وابسته بودند. در ماده سوم قرارداد شش ماده ای نهم اوت ۱۹۱۹م/تابستان ۱۲۹۸ش بین ایران و انگلیس که یک رژیم تحت الحمایه پنهانی را بر ایران تحمیل می کرد به طور آشکار بیان شده بود:‌ دولت انگلیس به خرج دولت ایران صاحب منصبان و ذخایر و مهمات سیستم جدید را برای تشکیل قوه متحد الشکلی که دولت ایران آن را برای حفظ نظم در داخله و سرحدات در نظر دارد تهیه خواهد کرد. عده و مقدار ضرورت صاحب منصبان و ذخایر و مهمات مزبور توسط کمیسیونی که از متخصصین انگلیس و ایرانی تشکیل خواهد گردید و احتیاجات دولت را برای تشکیل قوه مزبور تشخیص خواهد داد معین خواهد کرد.[۲۷۳]
با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش رضاخان، ایده تشکیل ارتش نوین جامه عمل پوشانده شد. رضاخان سردار سپه که دست یابی به قدرت و حفظ آن را، منوط به وجود نیروهای مسلح تحت فرمان خود می دانست، حدود دو ماه پس از کودتا فرمان تشکیل سازمان جدید قشون را صادر کرد. پس از سازماندهی ارتش جدید ایران،‌ نخست خلع سلاح و جابجایی عشایر و ایلات و سرکوب گردنکشانی که سالیان دراز، به خصوص در اواخر دوره قاجاریه از دولت ها فرمان نمی بردند، ‌شروع شد. جنگ هایی در آذربایجان و کردستان و لرستان به وقوع پیوست و ارتش با ایجاد امنیت اعتبار خاصی به دست آورد و در عین حال، ‌به عنوان عامل اجرای مقاصد سردار سپه، راه را برای پادشاهی او هموار ساخت.
بیشتر نظامیانی که در شبیخون سوم اسفند ۱۲۹۹ و حمله به تهران،‌ رضاخان میرپنج را یاری کردند و سپس مجری او در دوران وزارت جنگ و نخست وزیری و پادشاهی او بودند، در شمار نخبگان کشور درآمدند و گروهی از اهرم های سلطنت استبدای او بودند و عده ای نیز در هموار ساختن رژیم خودکامه پسرش، محمدرضا شاه نقش اساسی داشتند.[۲۷۴]
رضا شاه از همان ابتدا توجه و اهمیت ویژه ای برای ارتش و نیروهای نظامی قائل شد. محمدرضا شاه پهلوی در کتاب مأموریت برای وطنم در اهمیت دادن پدرش به سازمان ارتش بیش از سایر نهادهای مملکتی می نویسد:‌ پدرم با تمامی قوا به اصلاحات داخلی ایران پرداخت. اولین تصمیم او که از دیرباز مورد علاقه و آرزوی او بود، ‌این بود که قسمت های پراکنده و از هم گسیخته ایران را بار دیگر به صورت واحد کاملی درآورد و برای انجام این منظور به ارتش نیرومندی احتیاج داشت. از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد بریگارد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانجات اسلحه سازی را مورد توجه قرار داد و در بالا بردن روحیه آنان که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافزاری داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.[۲۷۵]
با به قدرت رسیدن رضاخان، اصلاحاتی برای تجدید سازمان و تشکیلات ارتش آغاز شد. هزینه های نظامی به طرز چشمگیری افزایش یافت و در سال ۱۹۲۲م/۱۳۰۱ش، حدود ۴۷ درصد از کل بودجه دولت مرکزی را تشکیل می داد. دیویزیون قزاق ایرانی،‌ واحد تفنگداران جنوب، ژاندارمری و سایر واحدهای نظامی در نیروهای مسلح واحدی متحد شدند. در سال ۱۹۲۴م/۱۳۰۵ش، رضاخان فرماندهی یک ارتش ۸۰۰۰۰ نفری را برعهده داشت. در سال ۱۹۲۶م/۱۳۰۵ش، با تأیید مجلس گروهی از افسران ایرانی بر گذراندن دوره های آموزشی به مدارس نظامی اروپای غربی به ویژه فرانسه فرستاده شدند.[۲۷۶] در سال ۱۳۰۴ش اولین قانون نظام وظیفه عمومی وضع شد. رضاخان در تهران دو مدرسه نظامی دایر کرد. رضاخان در سال ۱۳۰۳ش یک نیروی هوایی کوچک و در سال ۱۳۱۱ یک نیروی دریایی تأسیس کرد.[۲۷۷] در زمان برکناری رضا شاه از سلطنت در سال ۱۹۴۱م/۱۳۲۰ش، ارتش ایران به ۱۲۰ هزار نفر رسیده بود.
رضاخان مردی سخت کوش، صریح و بی رحم بود که حافظه ای بسیار قوی و اعتماد به نفسی سرشار داشت. او دو کیفیت، متضاد را که به ندرت در یک فرد دیده می شد، در خود جمع داشت؛ از طرفی تندخویی و صراحت لهجه ای تا سر حد بی نزاکتی و حتی گاه دریدگی و از سوی دیگر پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، اشرافیت قدیمی را به دیده تحقیر می نگریست و همه آنان را برای نجات کشور ناتوان می دانست.[۲۷۸] خصوصیاتی که ذکر شد به نحو مؤثری در ساختار ارتش تأثیر گذاشت و بسیاری از افسران ارتش چنین خصوصیاتی را نشان می دادند؛ زیرا سردار سپه سمبل ارتش و محور قدرت به حساب می آمد و تأسی و تبعیت از او موجب صعود از پلکان قدرت بود.[۲۷۹]
در دوره رضا شاه کادر افسران ارتش منشأ یکسانی با صاحبان قدرت اقتصادی در کشور نداشتند. در دهه های ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ش فرزندان ملاکین ثروتمند و تجاری شهری وارد ارتش نمی شدند و بنابراین پیوند اجتماعی و سیاسی نزدیکی میان دستگاه سرکوب و طبقه حاکم وجود نداشت.[۲۸۰] رضا شاه به فرماندهان و نظامیان بالا رتبه توجه خاصی داشت. نظامیان ارشد به پیروی از رضا شاه از طریق مالکیت زمین، ثروت هنگفتی به دست آوردند و وضعیت خود را از حالت افرادی نوکیسه و فقیر به یک عنصر اساسی اولیگارشی حاکم که مقامات عالی دولت و نهادهای اقتصادی را احراز کرده بودند، تغییر دادند.[۲۸۱]
با وجود اصلاحاتی که رضا شاه در ساختار و تشکیلات ارتش طی دو دهه به وجود آورد تا ارتشی مدرن و کارآمد ایجاد کند، اما ارتش در جریان حمله متفقین در سوم شهریور ۱۳۲۰ نتوانست در مقابل نیروهای متفقین مقاومت کند. با ورود نیروهای متفقین به کشور جزء مقاومت های پراکنده،‌ با فرار افسران و سربازان از پادگان ها،‌ ارتش شاهنشاهی فروپاشید.
ارتش در دوره محمدرضا شاه
طی ماه های بعد از شهریور ۱۳۲۰، دولت ایران، برای حفظ امنیت داخلی کشور با موافقت مقامات اشغالگر درصدد نوسازی ارتش و نیروهای انتظامی برآمد. پس از مدتی تلاش، یگان های پراکنده نیروی زمینی، ‌جمع آوری شدند. به رغم تغییرات ناشی از رفتن رضا شاه و انتقاد مطبوعات از رژیم گذشته و نابسامانی های موجود،‌ برنامه نوسازی ارتش و سازماندهی آن،‌ با همان شیوه پیشین، همراه با دسته بندی و بی نظمی صورت گرفت. فرماندهان و روسای نهادهای ارتش و نیروهای انتظامی،‌ غالباً از افسران دوره رضا شاهی و یا از قماش آن ها بودند،‌ با این تفاوت که اگر در گذشته به علت ترس از رضا شاه،‌ با احتیاط سوء استفاده می کردند، ‌اکنون با بهره گیری از هرج و مرج ناشی از اشغال کشور و ضعف دولت آزادی عمل کافی داشتند.[۲۸۲]
محمدرضا شاه به دلیل فقدان پایگاه قدرت سیاسی گسترده و وجود ارتشی متلاشی شده،‌ با کار دشواری در بازسازی ارتش روبرو بود. با توجه به پندار عمومی و غالباً صحیح از ارتش به عنوان ابزار وحشیانه حفظ یک رژیم استبدادی،‌ طرفداری مردمی از ارتش وجود نداشت. شاه جدید به منظور فاصله گرفتن از نظامیان اروپایی در ۱۹۴۲م/۱۳۲۰ش از ایالات متحده دعوت به عمل آورد تا یک هیات مستشاری نظامی برای کمک به تلاش های نوسازی ارتش به ایران اعزام کند. با صلاحدید امریکایی ها،‌ تاکید بر کیفیت بیش از کمیت بود. ارتش کوچک اما مطمئن تر و به اندازه کیفیت ایران، ‌دارای توانایی مشارکت در نبرد ۱۹۴۶م/ ۱۳۲۵ش در آذربایجان برای مبارزه با شورش جدایی طلبانه تشویق شده توسط شوروی بود.[۲۸۳]
می توان گفت ارتش ایران در واقع پس از خاتمه جنگ و هنگامی که شرایط بین المللی امکان باز پس گرفتن آذربایجان از تجزیه طلبان را فراهم ساخت تجدید حیات کرد. پیروزی ارتش در آذربایجان، با اینکه بیشتر به تحولات بین المللی و امتناع شوروی ها در حمایت از تجزیه طلبان بستگی داشت. اعتبار و حیثیت تازه ای برای نیروهای مسلح ایران به وجود آورد و موجبات تقویت آن را در سال های بعد فراهم ساخت.[۲۸۴] در دهه ۱۳۲۰ش و اوایل دهه ۱۳۳۰ که شاه در موقعیت ضعیفی بود، ارتش به جناح های سیاسی آشکاری تقسیم شده بود.[۲۸۵] در سال های بعد از شهریور ۱۳۲۰، ‌دو سازمان مخفی در نیروهای مسلح ایجاد گردید، یکی سازمان نظامی حزب توده که چند ماه پس از تشکیل حزب توده در سال ۱۳۲۲ تشکیل شد و دیگری سازمان افسران ناسیونالیست که همزمان با نخست وزیری دکتر مصدق بوجود آمد. ناگفته نماند که دارودسته افسران وابسته به سرلشکر حسن ارفع و آریانا (حزب آریا) پس از برکناری ارفع از ریاست ستاد ارتش متلاشی شد.[۲۸۶]
برخلاف مجلس ۱۹۲۵م/۱۳۰۴ش، مجلس ۱۹۴۶م/۱۳۲۵ش،‌ به نقشه های شاه برای ارتش قدرتمند مشکوک بود. بسیاری از نمایندگان مجلس بیم داشتند که از ارتش بار دیگر به عنوان ابزار قدرت سیاسی استفاده شود. به این جهت آن ها برای محدود کردن تسلط بالقوه شاه بر کشور، بودجه های نظامی وی را محدود کردند. اگر چه شاه مصمم بود که تشکیلات نظامی مؤثری تأسیس کند، اما مجبور به پذیرش نظارت مدیریتی روبه افزایش مجلس شد. نخست وزیر ایران، محمد مصدق با حمایت نمایندگان مجلس در ۱۹۵۲م/۱۳۳۱ش به مقام وزارت جنگ رسید. برای مدت کوتاهی، مصدق تغییرهایی را در فرماندهی عالی به وجود آورد. افسران وفادار به شاه را اخراج کرد و به جای آن ها ملی گرایان طرفدار خود را گمارد.[۲۸۷]
سازمان افسران ناسیونالیست که در اواخر سال ۱۳۳۰ پایه گذاری شده بود، نقش تعیین کننده ای در پیروزی قیام سی ام تیر ۱۳۳۱ داشت. گروهی از افسران سازمان در نیروی زمینی فرماندهان یگان هایی بودند که برای سرکوب مردم تهران، به خیابان ها اعزام شده بودند، ولی نه تنها دستور تیراندازی به مردم را نادیده گرفتند، بلکه در چند مورد به صف قیام کنندگان پیوستند و دلیل پیوستگی خود را با مردم شرح دادند. خلبانان نیروی هوایی، فرمان آماده باش برای پرواز برفراز آسمان تهران و تهدید قیام کنندگان سی تیر را اجرا نکردند و دیگر افسران را به اهمیت وظیفه شان درآن روز تاریخی آگاه ساختند.
محمدرضا شاه پس از آگاهی از سرپیچی فرماندهان یگان های پیاده و زرهی در سرکوب قیام کنندگان و خودداری خلبانان از پرواز بر فراز شهر تهران، از بیم توسعه نافرمانی در ارتش و پیوستن افسران و درجه داران به صفوف مردم، دستور بازگشت نیروهای مسلح را از داخل تهران به پادگان ها صادر کرد. محمدرضا شاه که به سبب از دست دادن نفوذ و اقتدارش در ارتش، ناامید و نگران شده بود در مذاکرات روز ۲۰ مه ۱۹۵۳م/۹ خرداد ۱۳۳۲ش با هندرسن سفیر امریکا در مورد براندازی دولت مصدق پیشنهاد نخست وزیری سرلشکر فضل الله زاهدی از سوی امریکا چنین می گوید:‌ گمان نمی کنم زاهدی بتواند از طریق کودتا موفق شود. ژنرال امینی نفوذ خود را در سطوح بالای ارتش توسعه داده. رابطه کنونی من با ارتش غیرقابل تحمل شده است. نه گزارشی دریافت می کنم. نه افسران به ملاقاتم می آیند. اگر این وضع ادامه یابد، در ماه جولای به عربستان سعودی خواهم رفت.[۲۸۸] شرایط و وضعیت برای محمدرضا شاه غیرقابل تحمل بود. نهایتاً‌ در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، محمدرضا شاه با همکاری سازمان های اطلاعاتی انگلیس و امریکا و استفاده از نیروهای مسلح،‌ کودتا علیه دکتر مصدق را به اجرا گذاشت و دولت دکتر مصدق سقوط کرد. ارزش این کودتا برای رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه به اندازه ای بود که روز ۲۸ مرداد به نام قیام ملی جشن گرفته شد و شاه پس از پیروزی بر مخالفان خود را منتخب مردم نامید.[۲۸۹] بنابراین دوران جدیدی در سلطنت محمدرضا شاه پهلوی آغاز گردید که اقتدار دوباره خود را مدیون وفاداری نیروهای نظامی و ارتش بود.
شاه که در این زمان حامی قدرتمندی چون امریکا داشت و مسأله نفت نیز با تشکیل کنسرسیوم نفت در دوره حکومت نظامی حل شد،‌ به فکر برکناری زاهدی افتاد. شاه زاهدی را از سمت نخست وزیری برکنار کرد و او را به عنوان سفیر فوق العاده ایران به سوئیس فرستاد.[۲۹۰]
محمدرضا شاه پس از بازگشت به ایران در سال ۱۹۵۳م/۱۳۳۲ش به این نتیجه رسید که قدرت اقتصادی، بدون قدرت نظامی وجود خارجی ندارد و تصمیم گرفت که چه در داخل کشور، چه در منطقه و چه در جهان قدرت مطلق باشد.[۲۹۱]
ارتشبد حسین فردوست نکات اصلی در دکترین امنیت ملی محمدرضا شاه را پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدین گونه توصیف می کند: محمدرضا شاه مانند رضاخان پایه اصلی قدرت خود را بر ارتش گذارد و همان رویه پدرش را انتخاب نمود. فرماندهی کل قوا شاید مهم ترین شغل او محسوب می شد. او با پول نفت ارتش را با مدرن ترین و گران ترین تجهیزات مسلح می کرد و از مستشاران امریکایی به وفور در امر آموزش ارتش استفاده می نمود. هیچ مقامی به جزء محمدرضا حق دخالت در امور ارتش را نداشت، حتی نخست وزیر. محمدرضا از سلسه مراتب دولتی فقط وفاداری محض به خود او را می خواست و تخصص و صحت عمل تحت الشعاع وفاداری بود. محمدرضا از سازمان های دولتی بیمی به خود راه نمی داد و خود را به حد کافی قدرتمند می دانست تا جلوی هرگونه مخالفت علنی را بگیرد.[۲۹۲]
شاه با کسب تجاربی در طی دوران کوتاه پادشاهیش، به خوبی دریافته بود که دوام قدرت و پادشاهی او در قبضه کردن نیروهای مسلح کشور است. از اینرو با بهره گرفتن از عنوان تشریفاتی فرماندهی کل قوا، فرماندهی نیروهای نظامی را به انحصار خود درآورد و از اعمال نفوذ دیگران،‌ حتی نخست وزیران منتخب خود در امور قوای مسلح جلوگیری می کرد. بدین سان دستورها و اوامر شاه‌، نه تنها در برگیرنده سیاست ها، بلکه مسؤولیتهایی می شد که در همه ارتش های جهان، از طریق سلسله مراتب در اختیار فرماندهان قرار گرفته است. محمدرضا شاه پس از قتل رزم آرا- به جزء چهارده ماه دوره دوم زمامداری دکتر مصدق که نخست وزیر به عنوان مسؤول اداره کشور عهده دار مقام وزارت و مسؤول امور انتظامی کشور بود- تا انقلاب سال ۱۳۵۷، با عنوان فرمانده کل قوا به ارتش و نیروهای مسلح کشور فرمان می داد و در کلیه امور مربوط به ارتش شخصاً‌ تصمیم می گرفت.[۲۹۳]
در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ ارتش توانست قیام مردم را در هم شکند. در طول این قیام شاه برای سرکوبی تظاهرات در تهران و در دیگر شهرها، ارتش را به میدان زورآزمایی فرستاد و قیام مردم را سرکوب کرد. طی این فراخوانی از ارتش، یک بار دیگر ارتش معادله قدرت را به نفع شاه تغییر داد. از این تاریخ به بعد شاه دارای قدرتی بلامنازع شد و درحقیقت اوج قدرت مطلقه شاه از این تاریخ به بعد آغاز می شود. می توان گفت از این دوره به بعد با توجه به قدرت اقتصادی نفت و انجام اصلاحات ارضی، پهلوی دوم هرچه بیشتر از طبقات جامعه مستقل می شود و اتکای بیشتری به ارتش برای حفظ موجودیت خود پیدا می کند. بنابراین ارتش بیش از پیش مورد توجه محمدرضا شاه قرار می گیرد.
شاه از این دهه به بعد تسلط خود را بر نیروهای مسلح کشور تثبیت کرد و تعیین تمام پست های حساس را در ارتش در انحصار خود قرار داد. او در مقام فرمانده کل نیروهای مسلح ایران، ‌ارتش را طوری سازمان داد که هرگونه اقدام هماهنگی را از سوی فرماندهان قسمت های مختلف بر علیه خود غیر ممکن می ساخت. شاه برای تأمین این هدف اولاً با دقت و مراقبت افسران وفادار و مورد اعتماد خود را در رأس کارهای حساس گذاشت و لیاقت و توانایی آن ها در درجه دوم اهمیت قرار گرفت. ثانیاً کلیه انتصابات تا سطوح پایین را تحت نظارت شخصی خود قرار داد و حتی ترفیع درجات افسران هم که یک روال عادی بود، بدون تصویب و فرمان او عملی نمی شد. ثالثاً با جدا کردن سازمان نیروهای مسلح از یکدیگر و تشکیل سرفرماندهی جداگانه برای نیروهای زمینی، هوایی و دریایی تماس مستقیم بین آن ها را قطع کرد و هر سه نیرو را به طور جداگانه تحت نظر و فرمان خود گرفت. وحدت و فرماندهی در وجود شاه تحقق می یافت و فرماندهان نیروها هرگز بدون حضور او جلسه مشترکی تشکیل نمی دادند. رئیس ستاد مشترک واقعی این نیروها خود شاه بود و نام ستاد مشترک بزرگ ارتشتاران اسم بی مسمایی به نظر می رسید. هیچ گونه کنترل و نظارت غیر نظامی بر نیروهای مسلح اعمال نمی شد و پست وزارت جنگ در کابینه معمولاً به یک ژنرال سالخورده یا بازنشسته تفویض می شد که فقط رابط میان دولت و ارتش را بازی می کرد. نیروهای مسلح ایران یک طبقه ممتاز و نازپروده جامعه را تشکیل می دادند. آن ها غرق در تجهیزات مدرن و پیچیده نظامی، کاملاً ‌از غیرنظامیان جدا نگاه داشته می شدند. بخش عمده نیروهای مسلح را سربازان و افسران وظیفه تشکیل می دادند. بسیاری از مناطق کشور و شهرهای بزرگ پادگان مخصوص خود را داشتند. مراکز نظامی شهرها معمولاً در حومه شهرها قرار داشتند و با احداث خانه های سازمانی و فروشگاه های ارزان قیمت و مدارس و تأسیسات ورزشی و تفریحی در این مراکز، افسران و خانواده های آن ها نیازی نداشتند به شهرها و بین مردم غیرنظامی بروند. شاه با اتخاذ چنین تدابیری نه فقط می خواست رضایت کامل افراد نیروهای مسلح را جلب کرده وفاداری بی چون و چرای آنها را نسبت به خود تضمین نماید، بلکه دشمنان و مخالفان خود را نیز در داخل و خارج ایران از وجود چنین قدرتی بترساند.[۲۹۴] شاه در تلاش بود تا فرماندهان ارشد را از جریان های اجتماعی، مذهبی و سیاسی تأثیرگذار بر غیرنظامیان دور نگه دارد. رژیم شاهنشاهی تأکید بسیاری بر جدایی نظامیان از سیاست داشت و کادر نظامی ایران از شرکت در انتخابات و عضویت در احزاب سیاسی منع شده بودند. با وجود تلاش های شاه برای غیرسیاسی کردن ارتش، نیروهای مسلح نقش مهمی را در پشتیبانی از سیاست های خارجی و داخلی شاه ایفا می کرد. پس از برنامه اصلاحات انقلاب سفید مسؤولیت های بیشتری به نیروهای مسلح در زمینه های غیرنظامی گوناگون در کابینه، ارگان های دولتی و سفارت خانه های ایران در خارج می گمارد. مشاغل مهم در نهادهای امنیت داخلی و اجرای قانون به کادر نظامی وفادار و مورد اعتماد شاه واگذار می شد. استانداران و شهرداران مراکز شهری عمده، تیمسارهای ارتش شاه بودند. افزایش نفوذ و آشکار شدن نقش ارتش در دهه ۱۹۷۰م/۱۳۵۰ش به خاطر پویایی و یا همبستگی آن نبود در واقع ارتش فاقد وحدت لازم برای تبدیل شدن به یک مرکز قدرت در سیاست ایران بود.[۲۹۵] ارتش و نیروهای انتظامی، حافظ تاج و تخت سلطنت و عامل پرتوان اجرای مقاصد رژیم و نیروی سرکوبگر مخالفان بود. محمدرضا شاه تقویت و قدرتمند شدن هرچه بیشتر نیروهای مسلح را وجه همت خود قرار داده بود. در تجدید سازمان ارتش تعداد افراد یگان ها از ۲۰۰۰۰۰ تن در سال ۱۳۴۲ به ۴۱۰۰۰۰ تن در سال ۱۳۵۶ رسید. تعداد افراد ژاندارمری از ۲۵۰۰۰ تن به ۶۰۰۰۰ تن افزایش یافت. ناوگان جدید خریداری و سفارش داده شد و سازمان یگان های گارد شاهنشاهی توسعه یافت. بودجه ارتش از ۲۹۳ میلیون دلار در سال ۱۳۴۲ به ۱۸۰۰ میلیون دلار در سال ۱۳۵۲ رسید و پس از چهار برابر شدن قیمت نفت، بودجه ارتش در سال ۱۳۵۶ بالغ بر ۳/۷ میلیارد دلار گردید. بین سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۲ بیش از ۱۲ میلیارد دلار گردید. در سال ۱۳۵۶ ایران صاحب بزرگ ترین نیروی دریایی بین کشورهای خاورمیانه در خلیج فارس بود. نیروی هوایی ایران پس از اسرائیل قدرتمندترین نیروی هوایی خاورمیانه و خاورنزدیک به شمار می رفت. در زمینه تولید انرژی اتمی ایران مبلغ ۲۰ میلیارد دلار برای احداث ۱۴ طرح، ‌طی ۱۰ سال بعد در نظر گرفته شده بود.
شاه سرنوشت و آینده کشور و سلطنت را در وجود و قدرت نیروهای مسلح می دانست. وی در مصاحبه با یکی از استادان دانشگاه های ایالات متحده امریکا گفته بود: من مانند لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه نیستم که می گفت: دولت منم. من می گویم: ارتش منم.[۲۹۶] چشم امید محمدرضا شاه به ارتش تا جایی بود که با اطمینان کامل از عملکرد ارتش در حمایت از بقای رژیم و شخص خود، در مصاحبه با نیویورک تایمز گفته بود:‌ من و ۷۰۰ هزار سرباز و افسر نیروی نظامی چطور اجازه خواهیم داد که ایران ملعبه دست مخالفین شود.[۲۹۷] نفس داشتن تجهیزات و سازمان وسیع، این تصور را پدید آورده بود که این ارتش در شمار معدود ارتش های قدرتمند جهان است. تا جایی که ادعا می شد به زودی پنجمین قدرت نظامی جهان خواهد شد. اما ارتشبد فریدون جم رئیس پیشین ستاد ارتش می گوید:‌ این تصور واهی بود. ارتش ایران، حداکثر در حدود شش لشکر داشت. مگر با شش لشکر می شود پنجمین قدرت جهان بشوی. اینکه بخواهد ارتش ایران نیروی پنجم جهان بشود، ‌این حرف بی معنایی بود که می گفتند، آخر یک ارتش برای اینکه نیروی پنجم جهان بشود باید یک زیربنای محکمی داشته باشد. یک اتکای به یک ملت مبارز متحدی داشته باشد. یک سیستم صنعتی داشته باشد که بتوان تمام احتیاجات جنگ را تأمین بکند. یک ارتشی که حتی برای نفت یک روز که اعتصاب کردند بنزین نبود که مجبور شدند از امریکا بنزین بیاورند، چه طور نیروی پنجم جهان می شده است؟ یا اینکه تمام قطعات یدکی آن باید از امریکا می آمد و اگر نمی آمد باید این ارتش بخوابد، یا از آلمان نیامد یا از فرانسه نیامد.[۲۹۸]
علاوه بر بلندپروازی های شخصی محمدرضا شاه، دکترین نیکسون-کیسینجر فرصت را برای به عهده گرفتن نقش ژاندارمری در منطقه خلیج فارس برای او فراهم کرد. نقشی که عهده دارشدن و انجام آن نیازمند قدرت نظامی بود. به نوشته محمدرضا شاه ایران در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس تنها کشوری بود که می توانست به عنوان قدرت بازدارنده با کمک گرفتن از نیروهای مسلح هرگونه ناآرامی محلی که در تعارض با منافع استراتژیک و مالی غرب است نابود سازد. تأمین امنیت از دیدگاه شاه در اولویت قائل شدن برای تأمین امنیت نظامی خلاصه می شد و بدین خاطر استقلال و تحصیل آن از تحقق سیاست مستقل ملی تنها در گرو مسلح شدن و تقویت ارتش بود. وی می گوید: می خواستم طوری مسلح شویم که امنیت ما در آن بخش از جهان اقتضا می کرد. نقشه های من در این زمینه پنهان نگه داشته نمی شد و بلکه برعکس همه از آن خبر داشتند. و بعد علت اصلی سقوط خود را تنها ناشی از همین آگاهی کشورهای جهان از برنامه های تسلیحاتی خود ارزیابی می کند.[۲۹۹]
وابسته کردن توسعه صنعتی با تقویت توان نظامی در روند تکاملی خود در نهایت منجر به میلیتاریزه شدن تمام بخش های صنعتی- فرهنگی و اقتصادی شد. در هر حال افزایش قدرت نظامی ایران از طریق استخدام مستشاران خارجی، ‌انتقال کارخانه های تسلیحاتی به داخل کشور و خرید اسلحه سیاستی بود که با آگاهی تمام توسط حکومت تا اواخر سلطنت محمدرضا شاه دنبال شد. مخصوصاً تهیه اسلحه برای شاه جنبه مرگ و زندگی داشت. اسدالله علم در خاطرات خود گفته شاه را به سفیر امریکا نقل می کند که او گفت: ‌من بودجه دفاعی ممکلتم را تأمین می کنم، حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد.[۳۰۰]
اکنون با توجه به آنچه بیان داشته شد می توان گفت که چنین بود ماهیت ارتش شاهنشاهی، ارتشی که افسران و درجه داران آن مطیع و بله قربان گو بودند. خصلت نوکرمآبی داشتند و چون به شیوه اطاعت کورکورانه تربیت شده بودند، ابتکار، جرأت و جسارت نداشتند و همواره گوش به فرمان شاه بودند. تعجب آور نبود هنگامی که بزرگ ارتشتاران ناچار به ترک مملکت گردید، دستگاه عظیم نیروی مسلح بدون فرمانده و در شرف فروپاشی قرار گرفت تا جایی که ارتشبد عباس قره باغی رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران با همان روحیه نوکرمآبی به ژنرال هایزر فرستاده رئیس جمهوری امریکا گفت: اعلی حضرت به ما دستور داده اند به حرف شما گوش کنیم، به شما اعتماد نمائیم و با شما کار کنیم.[۳۰۱]
اکنون این سؤال مطرح است که چرا ارتش رژیم پهلوی چنین راهی را می پیماید که به این شدت نیاز به فرماندهی را در انجام دستورات در خود احساس می کند؟ نگارنده بر این نظر است که آنچه سبب شد ارتش رژیم پهلوی در چنین موقعیتی قرار گیرد که ابتکار عمل از آن گرفته شود،‌ ناشی از سیاست هایی بود که شخص شاه برای کنترل ارتش بر آن اعمال کرده بود. اعمال چنین سیاست های سبب شده بود که وجود ارتش در وجود محمدرضا شاه تحقق پیدا کند. ارتش ایران شبیه به کالبد انسان شده بود که مغز و مرکز فرماندهی آن شخص شاه بود و سایر نیروها اعم از فرماندهان ارشد و افسران و نیروهای وظیفه همگی تن آن را شکل می دادند. در ادامه به طور مبسوط سیاست های محمدرضا شاه در نظارت و کنترل بر ارتش مورد بررسی قرار می گیرد.
شاه و نظارت بر ارتش
وابستگی ارتش به محمدرضا شاه همراه با وابستگی و علاقه محمدرضا شاه به ارتش شرایطی را در ساختار نظامی ارتش بوجود آورده بود که شاه با تمام وجود ارتش را می پرستید. شاید اغراق نباشد که اگر گفته شود شاه به هیچ یک از ارکان سیستم حکومتی اش مانند ارتش دلبستگی نداشت، به طوری که می توان گفت مهم ترین مسائل در حوزه منویات و خواست های محمدرضا شاه رسیدگی و رتق و فتق امور مربوط به ارتش بوده است. در سیستمی که در آن شاه قبله عالم و مرکز ثقل همه چیز بود نمی توان انتظاری غیر از این داشت. در قبال همه توجه و رسیدگی که شاه نسبت به ارتش داشت، تنها یک چیز از ارتش طلب می شد و آن هم تبعیت کامل ارتش و امرای ارتش از اوامر و دستورات شخص اعلی حضرت بود. به عبارت دیگر ساختار ارتش طی بیش از دو دهه چنان پی ریزی شده بود که چیزی جزء اطاعت و سرسپردگی کامل از شخص اول مملکت را طلب نمی کرد. برون داد ارتش طی این سال ها تنها تسلیم بودن و مطیع بودن در برابر آنچه بود که شخص شاه از نظامیان درخواست می کرد. بنابراین در چنین سیستمی ابتکار، جرأت، استقلال و یا اظهار نظر برخلاف آنچه اعلی حضرت طلب می کرده است محلی از اعراب نداشته و با شدت با آن برخورد می شده است. در این سیستم تنها و تنها شخص شاه بود که دستی بالاتر و تواناتر از همه بر سر ارتش داشت.
شاه مطابق اصل۵۰ قانون اساسی مشروطه، فرمانفرمایی کل قشون بری و بحری را برعهده داشت.[۳۰۲] اما چنین اختیار و رابطه ای بین شخص اول مملکت و ارتش در سال های پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به رابطه ای ورای قانون اساسی تبدیل شده بود. در این رابطه شاه ارتش و مسائل مربوط به آن را به نوعی قلمرو و ملک شخصی خود می دانست که هیچ کس را شریک در آن نمی دانست و تعدی و تجاوز به آن را به قاطع ترین شکل پاسخ می داد.
اکنون با توجه به آن چه که بیان داشته شد می توان مهم ترین ویژگی ارتش در دوره محمدرضا شاه را تهی بودن آن از استقلال و تبعیت کامل آن از اوامر و دستورات شخص اعلی حضرت دانست. به عبارت دیگر می توان گفت ارتش در شخص محمدرضا تجسم یافته بود و با نبود شخص شاه، ارتش فاقد ابتکار عمل و موجودیت و توانایی و قابلیت برای کنش بوده است.
شاه برای اینکه چنین ساختاری را در نیروهای مسلح بوجود آورد، سیاست های گوناگونی را در نظارت و کنترل بر ارتش به وجود آورده بود که عبارتند از:
پاکسازی فرماندهان و افسران متمرد و نافرمان
انتخاب فرماندهان
معرفی خود به عنوان مرد شماره یک در تصمیم گیری های مربوط به ارتش
سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن در میان ارتشتاران
به موازات گسترش نیروهای مسلح و افزایش قدرت آنها، شیوه های نظارت شاه بر ارتش نیز متنوع تر و شدیدتر شد. با تصفیه افسران ناسیونالیست و کشف شبکه نظامی حزب توده، دسته بندی های سازمان یافته مخالف شاه در ارتش از میان رفت. با این وجود احتمال وقوع نافرمانی های موردی و کوشش برای ایجاد گروه های مستقل نظامی منتفی نبود. ایجاد واحدهای اطلاعاتی و ضداطلاعاتی در درون ارتش، تشکیل رکن دو در ستاد بزرگ ارتشتاران، تأسیس دفتر ویژه اطلاعات، تفکیک نیروهای سه گانه از یکدیگر و ارتباط مستقل آن ها با ستاد بزرگ ارتشتاران، اختلاف افکنی و ایجاد و رقابت های کاذب و اداری و تصفیه نظامیان قدیمی،‌ ابزارها و شیوه های گوناگون بودند که برای کنترل ارتش و خنثی کردن تهدیدهای احتمالی به کار گرفته می شدند. ساده ترین ابزار کنترل ارتش و کشف توطئه ها و نافرمانی های احتمالی رکن ۲ ستاد ارتش بود. رکن ۲ چشم و گوش شاه در ارتش بود.[۳۰۳] در مرحله پاکسازی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ‌چند صد نفر از افسران طرفدار دکتر مصدق به جرم عضویت در حزب توده دستگیر شدند. تقریباً ۲۰ نفر به اعدام محکوم شدند تا به مردم نشان داده شود که شاه در صدر قرار دارد.[۳۰۴]
اداره ضداطلاعات ستاد بزرگ ارتشتاران از واحدهایی بود که به وظایف اطلاعاتی در درون نیروهای مسلح می پرداخت. این اداره در ابتدا بخشی از رکن دوم ستاد ارتش بود اما سپس به ستاد بزرگ ارتشتاران منتقل شد. بر اساس گزارش کمیته اطلاعات نظامی ایالات متحده، اداره ضداطلاعات تشکیلات نسبتاً‌ کوچکی بود اما از قابلیت، تحرک، نظم و کارایی بالا بهره مند بود. مهم ترین وظیفه این اداره که استقلال عمل قابل ملاحظه ای داشت،‌ تأمین و تضمین وفاداری نیروهای مسلح به شاه بود. پاکسازی و تصفیه پرسنل نظامی، زیر نظر قراردادن فعالیت های اطلاعاتی بیگانگان در ارتباط با تأسیسات نظامی ایران و حفاظت از اسناد و مدارک موجود در نیروهای مسلح بر عهده این اداره بود. ضداطلاعات می توانست پرسنل ارتش و افرادی عادی را بازداشت کند. در این گونه موارد ضداطلاعات تنها در مقابل شاه پاسخگو بود.[۳۰۵]
بنابراین می بینیم که قدرت عالی و مافوق تصوری که شاه در ساختار زندگی نظامی از آن برخوردار بود، سبب شده بود که از چنین جایگاهی در نظارت و کنترل بر ارتش برخوردار باشد. شاه هیچ مقامی را در تقابل با قدرت خود در کنترل ارتش پذیرا نبود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت