کوردی زوبانی ئهسلَمه طهر تهرکی کهم بهکول بؤ فارسی، به کوللی ئهمن دهبمه بآوهفا
(۱۱-۲)

ترجمه :
زبان مادری من کردی است اگر آن را برای فارسی گویی رها کنم، من کاملاً انسان بی‌وفایی خواهم بود .

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

در بیت زیر تمام واژه ها کردی .
دلَ بؤیه خؤشی دآ له نهخؤشی بهثرِ به دلَ بیماره ضاوی یار و خؤشی دآ له دهرده و دا
(۶-۲)

ترجمه :
چشم یار بیمار است ، دل نیز به این دلیل بیماری را دوست دارد و از آن لذّت می برد.
بیمار:مریض، فرهنگ کردی – فارسی هه‌ژار ص۹۳ـ فرهنگ خال ج ۱ ص۱۹۰
یار : دوست،……………………………………………..ص۱۰۲۶ـ ……………………ج۳ ص۴۵۰
ده رد: بیماری،……………………………………………..ص۳۱۰ ـ ………………………ج۳ص۱۳۹
دا : مداوا،………………………………………………….ص۲۷۳
کردی بودن سایر واژه ها ،مشخص است.
اصطلاحات عرفانی:
واژه های عرفانی در دیوان محوی بسامد بالایی دارد :
سهماعی سازی عیشق و رِیَطه بؤ ثارِانهوهت “مهحوی” لهبهر قاثیی تهلَهب بآ، طوآ دهبآ کهرِ بآ، زوبانت لالَ
(۲۰۴ -۱)

ترجمه :
ای محوی اگر می خواهی ساز و آواز عشق را بشنوی و به تو اجازه داده شود تا در مقابل آستانه معشوق التماس کنی ، باید تسلیم محض باشی ، هیچ نشنوی و سخن نگویی .
آقای امین شیخ علاء الدّین نقشبندی در کتاب “ته صه ووف چی یه ” ،اصطلاحات عرفانی دیوان محوی را مشخص کرده است وبا استناد به آن ها صوفی بودن محوی را محرز می داند .(برای اطلاع بیشتر ر.ک.به صص ۵۱۸ تا ۵۳۴ کتاب مذکور) .
اندیشه های مشترک در دیوان حافظ ومحوی :
۱) وحدت وجود :
” عبارت است از اینکه وجود مطلق و بودِ حقیقی تنها خداست و جز خدا همه چیز نمود و هستی نما است . به عبارت دیگر همه دنیا نسبت به خدا در حکم اشعه است نسبت به خورشید ، و از اینجاست که صوفیه برای رسیدن به حق ، شخصیت خود را حجابی بزرگ می دانند و کشتن نفس و تطهیروجود را از آلایش های مادّه، برای بازگشت به وطن اصلی لازم می شمارند تا به مرحله فنای کامل در ذات خداوند برسند. . . این فکر در صوفیان مسلمان شور وشوقی خاص ایجاد کرد زیرا به موجب این نظر می توانستند بی آن که بمیرند به حق واصل شوند، برای این وصول بجای حس و عقل ،از اشراق و شهود معنوی استفاده شد [۱۳۸] ".
حافظ:
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گل در ره بهانه
( ۴۲۸-۸)
محوی :
ئهم مهجازه ضیه، رِوو کهینه حهقیقهت، ئهوجا (لا اله)هت به سهطهر تالیبی (الا الله)ی
(۳۲۰ -۱)

ترجمه :
دنیای مجازی را رها کن،به حقیقت متوسّل شو، و به آن بپیوند، نفی غیر حق کافی است تا به حقیقت برسی.
اندیشه های اشعری
با توجّه به این که حافظ[۱۳۹] ومحوی اشعری هستند ،قبل از ذکر شواهد لازم است به طور مختصر نکاتی در مورد پدید آمدن این مذهب کلامی یادآوری شود:
در زمان پیامبر(ص) ودر عصر اصحاب ،مسلمانان،از فطرت سالم ومشاهدۀ آثار وعلایم کارها وهمچنین از راه درست فهمیدن معنی آیه ها ،این واقعیّت را به خوبی درک کرده بودند که هر انسان بالغ و عاقلی در انجام دادن و انجام ندادن برخی از کارها مختار است ودر مقابل اقدامّاتش اگر کار نیکی انجام داده باشد توبیخ ومجازات تحقق میابد ،وآن کارها عملکرد وکسب انسان ها است نه مخلوق آن ها و انسان ها کاسب و عامل آ ن ها هستند نه خالق آن ها .این اعتقاد وبرداشت به سبب این که از قدیمی ترین عقاید مسلمانان اولیه بوده است بعد از پیدایش مکتب ها، آن را اعتقاد «مکتب سلفیّّه» نامیده اند واین اعتقاد تا اواخر قرن اوّل بدون هیچ گونه معارضی در میان تمام مسلمانان رایج بوده است ،امّا در اواخر قرن اوّل،ناگاه جمعی به پیروی از «معبد جهنی م-۸۰»و در مقابل مکتب سلفیّه مکتبی را پی ریزی کردند که انسان ها را خالق افعال خویش شمرده وآن ها رااز مقام مخلوقیّت یک جا به مقام خالقیّت ارتقا دادند.پیمودن این راه افراط گرایی را، آزادی خواهی و خرد گرایی وآزاد شمردن انسان دانستند ،و به علّت این که « قدرت »انسان ها را در ایجاد اعمال به صورت خلق وآفریدن مؤثر می دانستند ،پیروان مکتب سلفیّه آنان را «قدریّه»می نامیدند و ضمناً آنان را مشمول توبیخ حدیثی می دانستند که «قدریّه»را توبیخ نموده بود.
سی سال بعد جمعی به پیروی از «جعد بن درهم»(م-۱۲۴)در نقطه مقابل مکتب «قدریّه»مکتب «جبریّه» را پی ریزی کردند،وانسان ها را از مقام والای انسانیّت،به مقام جمادات پایین آورده،وحرکات انسان ها را مانند حرکات شاخ و برگ درختان اجباری و اضطراری معرفی نمودند و پیمودن همین راه تفریطی را توحید و خداشناسی راستین و تبعیت از حکم قضا وقدرخدا وایمان به محیط بودن علم و ارادۀخدا، خلاقیّت باری تعالی به شمار می آوردند ودر همان سال ها شاگرد جوان وبیست و پنج سالۀ شیخ حسن بصری رهبر مکتب سلفیّۀ به نام «واصل بن عطا»که شدیداً متمایل به عقاید «قدریّه»بود از حلقۀ درس استادش کناره گیری نمود ،وبعد از اصلاح و مرمّت ضعف های مکتب قدریّه وتجدید ساختار آن ،مکتب «معتزله»را بر اساس مکتب قدریّه و تجدید ساختار آن،در مجامع و محافل اسلامی اعلان نمود.
پیروان مکتب «قدریّه یا معتزلی ها» که انسان را خالق اعمال خویش می پنداشتند،وپیروان مکتب «جبریّه»که انسان را مانند برگ درختان بی اراده وبی اختیار می شمردند،هر دو مکتب در عین واقع ستیزی و افراط گرایی و تفریط گرایی،غیر خود را گمراه می دانستند.
در اوایل قرن چهارم شیخ ابوالحسن اشعری بر اساس اصول و قواعد مکتب سلفیّه،مکتبی را پی ریزی نمود که در تمام مواردی که مکاتب دیگر راه افراط و تفریط را پیش گرفته بودند (از جمله مکتب جبرّیه ومعتزله)شیخ اشعری در آن موارد حدّ اعتدال و نقطه وسط را برگزید و از جمله مواردی که شیخ اشعری طرف افراط وتفریط آن را مردود دانست و حدّ اعتدال و نقطه وسط آن را برگزید ،حکم اعمال انسان ها است که بر حسب مکتب تفریطی «جبریّه»انسان ها در اعمال خویش هیچ نقشی ندارندوحرکات انسان ها در حال کار کردن با حرکت برگ درختان در حال وزیدن باد هیچ فرقی ندارند ،وبر حسب مکتب افراطی(معتزله) انسان ها در اعمال خویش نقش آفریدگاری دارند و انسان هاخالق وآفریدگاراعمال خویش هستند وامّا بر حسب مکتب معتدل ومتوسط اشعری،نه آن و نه این و نه بی نقشی انسان درکارها یش صحیح است نه نقش آفریدگاری انسان ،بلکه صحیح این است که انسان در کارهایش دارای نقش است امّا نقش آفرید گاری نیست(که مخصوص خداست)بلکه کسب است ،به معنی قصد و اراده و درخواست قلبی و وجود قدرت وتوانایی .[۱۴۰]
همان طور که قبلاً عنوان شد،حافظ اشعری است ،ابیات زیر از او، در بر دارندۀ اصول عقاید اشعریان[۱۴۱] است:
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
(۳۵۱-۷)
این بیت به نظریۀ رؤیت الهی اشاره دارد.
گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ تو در طریق ادب باش گو گناه منست
(۵۳-۷)
این بیت به کسب که یکی از اصطلاحات کلامی مهم اشاعره است، اشاره می کند.
کسب:"افعال اختیاری بندگان،واقع درتحت قدرت الهی است نه قدرت خود آن ها.و عادت الله چنین جاری شده که در بنده قدرت واختیاری ایجاد کند که هر گاه مانعی بر سر راهش نباشد،آن فعل را مقارن با آن قدرت و اختیار پدید آورد.لذا فعل بنده از ابداع و احداث مخلوق خداوند و از نظر کسب وابسته به بنده است و مراد از کسب همانا همزمان بودن فعل بنده با قدرت و ارادۀ الهی است،به نحوی که بنده فقط محل دریافت فعل است و در ایجاد آن مد خلیتی ندارد.”[۱۴۲]
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ که آنجا سرها بریده بینی بی جرم وجنایت
(۹۴-۳)
نفی عقل ،وترک چون چرا از این بیت استنباط می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت