در سطح مبانی، منابع و سبک تحول

۱

مغایرت با الگوی مرجّح بومی­سازی علوم
و راهبردهای مدیریت کلان اجتماعی

ضعف در بهره­جویی از مصلحت

۲

ناهمسویی با الگوی مطلوبِ تعامل­­بخشی میان فقه جزایی با علوم جزایی و الزامات و اقتضائات بین ­المللی و جهانی

خلط ایدئولوژی، شریعت، فقه و فهم دینی
(هر سه با یکدیگر)

۳

تضعیف امکان انسجام­بخشیِ ساختاری به رابطه
فقه جزایی با الگوی بومی سیاست جنایی

این­همان­انگاریِ سیاست­های حاکم بر نصوص جزایی،
با سیاست جنایی مبتنی بر اسلام

۴

ناهمسویی با ساختار تقنینی، قضایی و اجراییِ
نظام حقوقی ایران

اقتدارگرایی تاریخی مفرط؛
نقیض آزادی­گرایی و اجتماع­مداری

۵

فصل چهارم:
تدوین الگوی بومی سیاست جنایی؛
وضع کنونی، بایسته­ها و محورها
مقدمه
آیا سیاست جنایی را می‌توان به شایا و ناشایا، درخور و نادرخور، روا و ناروا، متعالی و منحط، پیشرفته و ناپیشرفته تقسیم کرد؟ و یا اینکه راهبردهای سیاست جنایی در کشورهای گوناگون و نظام­های فکری و حقوقیِ مختلف، قیاس‌ناپذیر هستند و حسن و قبحِ آنها نسبی و تابع عناصر فراحقوقی است؟‌آیا‌این گزاره که «فلان الگوی سیاست جنایی متعالی است، و آن یکی الگو متدانی است» گزاره­ای صادق و معنادار است؟‌آیا اَبَرارزش‌هایی مطلق و ثابت وجود دارند که بتوان هر راهبرد و آموزه­ی سیاست جنایی را در نظر و عمل با معیار آنها سنجید؟ آیا راهبردها، مدل­ها و برنامه ­های سیاست جنایی (هرچند برین و متعالی) به سازا و ناسازا، فراخور و نافراخور قابل تقسیم هستند؟ آیا ممکن است یک نظام سیاست جناییِ مطلوب و متعالی با جامعه ­شناسیِ حقوقی جامعه‌ای سازا باشد ولی همین سامانه­ی سیاست جناییِ خوب، فراخور جامعه‌ای دیگر نباشد؟ به تعبیر دیگر، اگر ما در اینجا الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی طراحی می‌کنیم، آن­گاه‌آیا می­توانیم مدعی شویم که دورنمایی از «سیاست جنایی اسلامیِ مطلق» داریم که علاوه بر جامعه و نظام حقوقی‌ایران، مثلاً در عراق، لبنان، مصر و یا سوریه هم می‌توان کلیشه کرد؟ البته روشن است که وقتی جوامع تحت عوامل و ابرارزش‌های متعددی شکل می‌گیرند و سیاست جنایی نیز از ناشی و سرچشمه‌ها و آبشخورهای بی‌شماری به دست می‌آید، طبعاً در فرهنگ‌ها و عوامل سازنده‌ی هر جامعه تفاوت وجود دارد و یک الگوی خاص سیاست جنایی (هرچند متعالی) نمی‌تواند به کار همه‌ی جوامع بیاید.
سیاست جنایی دارای سرشت و صفاتی است؛ سیاست جنایی دارای کارکردهایی است و سیاست جنایی همانا یک سلسله عناصر ساختاری و صوری دارد و سیاست جنایی مجموعه‌ای از بینش‌ها، منش‌ها، کشش‌ها و کنش‌های سازوارشده است و به یک سامانه بدل شده است. صرف بینش، سیاست جنایی نیست؛ همچنان که «جهت­گیری خاص» یک نظام حقوق کیفری برای اتخاذ سیاست و اندیشه­ورزی در قبال انحرافات خطیر و جرایم را نیز نمی­ توان «سیاست جنایی» نامید.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

برای سنجش سیاست جنایی از سه شیوه‌ باید بهره جست:
۱) سنجش با کاربست معیارهای ماهوی و مؤلفه‌ای، سرشت‌شناسانه و معرفت­شناختی. «حکمت‌نمونی» و «خردوربودن» مؤلفه‌های سیاست جنایی را از همین رهگذر می­توان محک زد؛ ۲) سنجش با کاربست معیارهای ساختاری و صوری مانند سازواری و انسجام درونی یک نظام سیاست جنایی. آن سامانه­ای از سیاست جنایی، برین است که مؤلفه‌های آن با یکدیگر کاملاً سازمند و منسجم باشند. سیاست جنایی ترجمه­محور و مشوّش که عناصر خود را از فرهنگ‌های مختلف وام گرفته است، مطلوب و کارآ نیست؛ نه آزادی را پاس می­دارد و نه امنیت را تحکیم می­ کند؛ نه ماهیت علمی دارد و نه وصف ارزشی. ۳) سنجش با کاربست معیارهای کارکردی. سیاست جنایی باید کارآ باشد و کارنامه رضایت­بخشی از انجام کارویژه­های خودش به بار آورد. قوانین جزایی خوب، قضات و وکلای متشخص و فرهیخته، زندان­بان­های باتجربه و افسران باهوش پلیس وقتی تحسین­برانگیزند که در میدان عمل، پیشگیری از جرم و واکنش به آن، کارنامه عملیِ قابل­ تأییدی برون دهند. مطلوب بودن هر یک از‌این عناصر، و حتی مطلوبیّت همه آنها با هم، تا نتواند سنجه­ی «عدالت کیفری در عینیت اجتماعی» را عملاً ارتقا بخشد، نشانگر یک نظام سیاست جناییِ خوب نیست.
آری؛ سیاست جنایی – اگرچه شاید به طور نسبی – به منحط و متعالی و شایا و ناشایا تقسیم می‌شود. شیوه و معیارهایی نیز وجود دارد که بتوان سیاست جنایی متعالی و منحط را از هم تفکیک کرد. اگر معیارها درست انتخاب شده باشد و سیاست جنایی­ایی که حاکم بر نظام حقوقیِ جزایی در هر کشور است از آن معیارها برخوردار شده باشد، آن سیاست جنایی، «برین» می‌شود و اگر بناست دورنمای تدوین سامانه­ بومی سیاست جنایی را پدید بیاوریم، باید آن معیارها را واجد باشد. این بایستی را می­توان «مهندسی سیاست جنایی» نامید.
مهندسی سیاست جنایی قبل از هر چیز نیازمند اندیشیدن به شیوه سیستماتیک و الگومحور است. در‌اینجا، اهمیت تعریف الگو احساس می­ شود. معادل­های واژه «الگو» در کتب لغت فارسی عبارتند از: سرمشق، مقتدی، اسوه، قدوه، مثال، نمونه و طرح[۷۷۷]. معادل­های انگلیسی‌این واژه نیز قابل بررسی و تأمل هستند[۷۷۸]؛ مشهورترین آنها «model» است. سایت دایره­المعارف آنلاین[۷۷۹] تعاریف متعددی برای «الگو» ذکر کرده که دو تعریف قابل توجه آن عبارتند از: ۱- «الگو، یک مشاهده تخمینی و برآوردی است که براساس آن مشخص می­ شود که هرچیزی چگونه کار می­ کند»[۷۸۰]؛ ۲- «الگو، یک نمایش ساده از یک سیستم است»[۷۸۱]. سایت وب­دیکشنری[۷۸۲] نیز که برای اصطلاحات و لغات، تعریف مناسب ارائه می­دهد حدود دوازده تعریف ذکر کرده که مناسب­ترین آن برای بحث ما «شرح ساده­ شده­ای از یک نهاد یا فرایند پیچیده»[۷۸۳] است. بنابراین، الگو، نمایش ساده­ی همه فرآیندها و یا همه نهادها و سازمان­ها می ­تواند باشد. رهبر معظّم انقلاب نیز در تعریف الگو فرمودند: «الگو یک وسیله و معیار و میزانی است برای‌این که آن کاری که انسان می­خواهد انجام دهد، با آن الگو تطبیق داده شود». بنیاد الگوی اسلامی-‌ایرانیِ پیشرفت نیز الگو را‌این­گونه تعریف کرده است: «الگو یک نقشه جامع است که هدف و سمت حرکت، شیوه حرکت و نحوه رفتار جامعه را برای تحقق یافتن تحول تکاملی جامعه بیان می کند»[۷۸۴]. بنابراین در مجموع، «الگو» اصطلاحی است با ویژگی­هایی از جمله: ۱) یک طرح محاسبه شده است. ۲) برنامه­ ها و فعالیت­های‌آینده در آن قابل تخمین است. ۳) به سان ترازو و میزان، ساختار محاسباتی دارد. ۴) نمایشی ساده از یک سازمان و نهاد یا مجموعه فرآیندها یا سیستم پیچیده است.[۷۸۵]
بر مبنای تعریفی که از الگو و اصطلاحات متناظر بیان شد و مبنای کار ما در ترسیم و تدوین برنامه سیاست جنایی‌ایران قرار می­گیرد، فوراً‌این پرسش در نظر مطرح می­ شود که‌آیا «الگوی خاصی» بر سیاست جنایی کنونی‌ایران حاکم است؟
در مقام پاسخ، باید بر واقعیات تلخ و شیرین مختلفی در سیاست جنایی کنونیِ‌ایران اشراف داشته باشیم. باید بدانیم قوانین جزایی ما در سیر تکوین و تحول تاریخیِ خود خاصیت تفسیرپذیری گسترده­ای چه از حیث تطبیق بر موضوع خارجی و چه از حیث تعیین نوع و میزان مجازات و اقدامات تأمینی داشته و قدرت مانور بالایی را برای قضات‌ایجاد کرده است. در‌این وضعیت، آن­چه بیش از نص قانون تعیین­کننده خواهد بود، نوع نگاه و تحلیل ماوقع توسط قاضی و شیوه مواجهه با آن از دیدگاه او خواهد بود. در واقع قضات به مثابه ماشین­هایی نیستند که صرفاً با نگاه به قانون و بدون توجه به مسائل پیرامونی و آن­چه فرا گرفته­اند صرفاً حکمی را بر موضوعی بار کنند. بلکه آموخته­های دانشگاهی و حوزوی و زمینه ­های فکری آنها هم در تعریف جرم و نگاه به موضوع و هم در تشخیص جرم بودن یا نبودن موضوع و نیز انتخاب وصف مجرمانه مناسب برای آن تأثیر جدّی دارد.‌این تأثیر، در شیوه رسیدگی از حیث اعتبار دلایل موجود و تصمیم ­گیری نهایی، یعنی نوع و میزان مجازات و شیوه اجرای آن، نیز تأثیر آشکاری دارد. اما تأثیرپذیری قضات و مأموران پلیس و کارکنان زندان و صاحبان دیگر مشاغل مرتبط با نظام اجراییِ سیاست جنایی از عوامل بی­شمارِ مؤثر بر اندیشه و عمل حقوقی­شان، به قدری بی­قاعده است که پیش ­بینی­ناپذیری و ضعف شدید در انسجام نظام حقوقی کشورمان را پدید آورده است. خودِ‌این عوامل مؤثر بر اندیشه و عمل دست­اندرکاران نظام سیاست جنایی، متأثر از منابع سیاست جنایی است؛ منابعی که نسبتِ آشفته­ای با هم دارند و به اجزاء یک ساعت می­مانند که درست با هم کار نمی­کنند و عقربه و صفحه و بند آن هر یک ساز خود را می­زند. تحول در علوم جنایی و خصوصاً در سیاست جنایی، ضرورتی است که خود بخشی از یک ضرورتِ بنیادی­تر است: تحول در علوم انسانی.
تحول در علوم انسانی، مدتی است به عنوان یک رویکرد نسبتاً جدّی در عرصه فعالیت­های علمی در کشور ما مطرح و فرصت جدیدی را برای تئوری­پردازی اندیشمندان فراهم کرده است. در‌این میان، سیاست جنایی به عنوان دانشی که موضوع محوری آن مطالعه مدیریت چاره­اندیشی در قبال انحارافات خطیر و جرایم و نیز مسائل راهبردی نظام عدالت کیفری است قاعدتاً باید جایگاه قابل توجهی داشته باشد.‌این در حالی است که در کشور ما بیشترین توجه مدعیان و حامیان ضرورت بومی­سازی علوم انسانی، به شاخه­هایی چون جامعه‌شناسی عمومی، روان­شناسی، اقتصاد و… بوده و حوزه ­های مطالعه جرم کمتر مورد توجه قرار گرفته است. با لحاظ‌این نکته که تحول در علوم انسانی در کشور ما عمدتاً به معنای بومی­سازی و اسلامی کردن آن به کار رفته و مد نظر واضعان است باید گفت یکی از دلایل مهجور ماندن آن در‌این عرصه، اقناع ذهنی نظریه­پردازان بومی­سازی نسبت به ابتنای قوانین کیفری ما بر موازین شرعی است؛ با‌این توضیح که چون بعد از انقلاب اسلامی قوانین کیفری ما از منابع حقوق عرفی فاصله گرفته و با منابع شرعی محک خورده و عمدتاً نص محور شده است ضعف و فقدی در‌این خصوص احساس نشده است. در حالی که در خطا بودن‌این استنتاج نباید تردید کرد؛ چه، اولاً قانون تنها یکی از منابع حقوق کیفری ما می‌باشد و همین منبع نیز اگرچه به حسب ظاهر خلاف موازین دینی نیست لیکن لزوماً نمی­ توان آن را مبیّن آموزه­های کیفری اسلامی دانست، بلکه در بسیاری از زمینه­ ها سایه سنگین مبانی نظری تمدن غرب را بر آن می­توان دید. همچنین برعکس، سایه سنگین رویکرد سنتی و اخباری به فقه بر حقوق کیفری موضوعه جمهوری اسلامی (حتی در بسیاری از مواد قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲) و نگرش و احکام صادره از قضات و متأسفانه حتی در ادبیات پارلمان کشورمان و اساتید علوم و معارف جزایی دانشگاه­ها و حوزه ­های کشورمان و تقریباً تمام مسئولان کلانِ حقوقی کشورمان نیز همچنان احساس می­ شود. در‌این میان، کمترین توجه است که به اقتضائات ملی و جامعه‌شناسی جناییِ ناظر بر جامعه‌ایرانی معطوف گشته است.
می­توان به عنوان مثال، اختلافات فاحش محاکم و دادسراها در مواجهه با جرایم و انحرافاتی چون روابط نامشروع و اعمال منافی عفت یا اخلال در نظم عمومی و یا معنا و مصداق تشویش علیه اذهان عمومی و فعالیت تبلیغی علیه نظام و افساد فی الأرض را مد نظر گرفت. یک قاضی که حتی جرم­انگاری‌این پدیده ­ها را محل تأمل می‌داند شیوه خاصی را در مواجهه با آن اتخاذ می‌کند و دیگری در بحث اثبات جرم ممکن است ملاحظاتی داشته باشد و دادگاه دیگری در بحث نوع مجازات و شیوه  اجرا. نگرش قاضی به حفظ حقوق متهم از یک سو، یا دغدغه او در حمایت از بزه دیده و نظم جامعه نیز از سوی دیگر و همچنین ارزش­های جهانیِ حقوق بشری و هنجارهای قوام­ یافته و هنجارهای در حال نضج حقوق بین‌المللی و بازتاب ملی و جهانیِ آراء قضائی صادره در کشورمان در‌این میان تعیین­کننده خواهد بود. به علاوه، تفسیر و برداشت قضات از قواعد و مفاهیمی چون فرض برائت و نظم عمومی و شیوه‌‌های تفسیر قانون کیفری و درک نسبتِ فقه با حقوق نیز منشا آثار متفاوت است.‌این مسئله (نگاه جامع به موضوع، از ابتدای تحقیقات در دادسرا گرفته تا مرحله اجرای حکم و از اسباب موضوعی گرفته تا اسباب و زمینه ­های حکمی) درخور تحسین است.
متأسفانه، گفتمان تحول در علوم انسانی (بومی­سازی، اسلامی­سازی،…) که چند سالی است تحت گفتمان­های «جنبش نرم­افزاری» و «تحول در علوم انسانی» در کشور رواج و رونق یافته، به موازات دستاوردهای بسیار تحسین­برانگیزی که داشته، دستخوش گزند آسیب غرب­ستیزیِ مطلق­گرایانه و بازگشت به سنت­های قشری­نگری و برداشت­های کج­سلیقه از اسلام نیز شده است: حقوق بشر، نظریات علوم جزایی، پارادایم­های فکری دستاورد غرب، گویی نجس­العین انگاشته شده و امنیت­گرایی و عقل­گریزی و جامعه­ستیزی و تبلیغ مداوم فهم­ رسمی رایج و آشفته راجع به رابطه فقه و حقوق و در یک کلام، واپس­گرایی تبلیغ و حمایت می­ شود.‌آیا زمان آن نرسیده است که مسئولان امر متوجه شوند نه اکتفا به ترجمه از غرب صحیح است و نه اکتفا به ترجمه از فقه.‌آیا فهم‌این حقیقت که علوم و معارف انسانی و اجتماعی و تجربی در تکوین و تطور سیاست جنایی سهم دارند، خیلی سخت و پیچیده است؟! فقدان الگو و آشفتگی نهادهای سیاستگذاری جنایی کشورمان (خصوصاً مجلس، شورای نگهبان، قوه قضائیه، پژوهشگاه­های تدوین­کننده پیش­نویس­های قانون و…) در اتخاذ راهبرد منسجمی که همه منابع سیاست جنایی را به­ طور صحیح و در جای خود و در تعامل با دیگر منابع قرار دهد، نتیجه­ای ندارد جز‌این که مثلاً می­بینیم ارجاع کلی و بی­مبنا و تشتت­برانگیزِ قانون به فقه در قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲ نه تنها کم نشده، که بیشتر شده؛ می­بینیم که‌آیا بدون مبنا برای حد لواط فاعل در قانون مجازات اسلامی جدید شرط احصان مقرر شده؛ مشاهده می­کنیم که افساد فی الأرض مورد جرم­انگاری مستقل از محاربه قرار گرفته ولی خلاف اصول جرم­انگاری خصوصاً اصل وضوح قلمرو مصداقیِ جرم جرم­انگاری شده؛ می­بینیم که مسئولان دولت دهم همواره اختلافات سیاسی و حتی شخصیِ خود با قوه قضائیه و مسئولانش را دستمایه عدم ارجاع لوایح قضائی کیفری (لایحه پلیس قضایی، لایحه جامع وکالت و…)[۷۸۶] به مجلس شورای اسلامی قرار داده و از تصویب‌آیین­ نامه­ های اجرایی قوانین مصوب مجلس در وزارت دادگستری طفره می­رود و نظام سیاست جنایی کشور را هر روز بی­نظم­تر و بی­ شباهت­تر به «مفهوم نظام» می­ کند؛ می­بینیم که قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲، ملغمه­ای است از سه نگرش: ۱- پذیرش تأسیسات ارفاقیِ قدیمی و نه حتی جدیدِ حقوق غربی (تعویق صدور حکم، نظارت الکترونیکی، مجازات خدمات اجتماعی، جزای نقدی روزانه، مسئولیت کیفری اشخاص حقوقی، سامان­دهی نهادهای مخففه و مشدده­ی تخفیف کیفر و آزادی مشروط و تعدد و تکرار جرم و…)، ۲- رویکرد عقلانی (بعضاً عقلانیت صوری و صرفاً نواندیش­نما) به فقه در برخی مواد قانون، ۳- تداوم پافشاری بر رویکردِ ناروای «قاعده­سازی و عمومیت­بخشیِ برخی روایاتی که فقط یک «قضیهٌ فی واقعه» هستند.
تردیدی نیست که استفاده صحیح و عالمانه از ظرفیت­های منابع اسلامی محقق نمی­ شود مگر با بازاندیشی سیاستگذاران جنایی در فهم خود از تفاوت­های نص فقهی با نظریه علمِ انسانیِ اسلامی. مسئولان و هم البته بدنه اجرایی نهادهای متولی عدالت کیفری باید اولاً به تقید غیر ضروری به تقریرات و متون  فقهی گذشتگان و احتیاط بیش از حد در مخالفت با آن پایان دهند و بیش از پیش به‌این خودآگاهی دست یابند که خصوصاً در حوزه جرایم و مجازات­ها واقعاً چه‌ایرادهای بزرگی به رویکرد تقلیدگرانه از سنت دوره میانه حقوق کیفری اسلامی وارد است[۷۸۷]؛ همچنان که باید توجه کنند نظریات و نهادهای حقوقی وارداتی از غرب را نه باید رد کرد و نه باید چشم­بسته پذیرفت. ضمن‌این که به جامعه‌شناسی جنایی در‌ایران نیز توجه بسیار بیشتری بنمایند.
اما‌این که چرا تاکنون علوم انسانی در‌ایران تا بدین حد گرفتار افراط و تفریط است و گاهی فقط اقدام به واردسازیِ معرفت و آموزه و مدل از غرب می­ کند و گاهی فقط از فقه، و گاهی هم از هر دو ولی آشفته؟[۷۸۸] برای پیگیری پاسخ‌این پرسش باید به سراغ جامعه‌شناسیِ رشد و افول علم در‌ایران برویم. بدون‌این پیگیری تاریخ­پژوهانه و جامعه­شناختی، ترسیم نقشه راه برای بومی سازی علوم انسانی و خصوصاً سیاست جنایی، ممکن نیست.
در مطالعاتِ به عمل آمده پیرامون جامعه‌شناسیِ رشد و افول علم در‌ایران، مشخص شده است که دورۀ رشد علم در‌ایران بین سال‌های ۱۳۰ تا ۵۰۰ هجری است. شمار زیادی از دانشمندان مسلمان در‌این دوره زمانی می­زیسته­اند و تراکمی در‌این مقطع هم به لحاظ کمی و هم به لحاظ کیفیت دستاوردهای علمی‌ایشان وجود داشته است. دکتر قانعی راد در کتاب خود با عنوان «جامعه‌شناسی رشد و افول علم در‌ایران»[۷۸۹] به خوبی توضیح داده است فعالیت‌های علمی در‌این دوره بر اساس سه الگوی روش­شناسی قیاسی، تأویلی و تجربی از همدیگر قابل تفکیک است. الگوی قیاسی با زمینه‌های فلسفی آن الگویی بوده که پیش از سال ۱۳۰ هجری در یونان وجود داشته و در آن عقلانیت نظری بر امر تجربی غالب بوده است. کسانی چون فارابی و ابن سینا بیشتر در‌این الگو کار می‌کرده ­اند. هدف دانش در الگوی تأویلی، با نمونه‌های جابر ابن ­حیان، اخوان الصفا و باطنیه – حتی هنگامی که برای شناخت و دستکاری در جهان طبیعی به کار می‌رفت – نجات نفس یا کیمیای سعادت بود. در مجموع، الگوهای قیاسی و تأویلی به ترتیب، میراث تمدن­های یونانی و اسکندرانی بودند و نوآوری اساسی در‌این دوره، شکل­ گیری الگوی تجربی بوده است. در‌این دوره فعالیت‌های علمی دانشمندانی چون زکریای رازی، ابن هیثم، ابوریحان بیرونی، خوارزمی، بوزجانی و… را می‌توان از الگوهای قیاسی و تأویلی متمایز کرد؛‌این دانشمندان به معنای خاص کلمه نگاهی تجربی نسبت به پدیده‌ها داشته اند. آن چه در رنسانس در اروپا تکرار شد، چند قرن قبل از آن در‌ایران شکل گرفت. شاید مثلثات قبلاً هم وجود داشت ولی کسی از مثلثات برای اندازه ­گیری فاصله زمین تا ماه استفاده نکرده بود. دکتر قانعی راد در کتاب مذکور و جدید الانتشار خود تأکید کرده که رشد علم در آن دوره محصول فعالیت کنشگران، دانشمندان و شخصیت‌هآیایرانی است؛ عمدتاً‌این‌ایرانیان بودند که با کاربرد روش‌های تجربی، الگوی جدیدی را پدید آوردند که نظریه را به تجربه نزدیک می‌کرد. هر چند بیشتر دانشوران در الگوهای قیاسی و تاویلی نیز‌ایرانی بودند ولی علوم تجربی را به معنایی خاص که در کتاب توضیح داده شده است می‌توان با واکنش‌ایرانیان به شرایط دوران خود مرتبط ساخت.
در مجموع، نظریات موجود برای توضیح رشد علم در دوره زمانی مذکور در یک مثلث به سه عامل «تاثیر یونانی، اسلامی و‌ایرانی» اشاره می­ کنند. نظریه انتقال یونانی بر تأثیر برخورد فرهنگی با اندیشه­ های یونانی و نهضت ترجمه تأکید دارد. نهضت ترجمه رخدادی مهم بود ولی ترجمه­ها فقط از یونان نبودند و میراث یونان نیز بیشتر در الگوی قیاسی تأثیر داشت تا بر الگوی تجربی. در مورد تأثیر اسلامی نیز از توجه اسلام به علم یا تأثیر متکلمین معتزلی سخن گفته می­ شود.[۷۹۰]
باید توجه کنیم که دگرگونی­های معرفتی فقط ناشی از تأثیر کلامی نیستند و در‌این میان تأثیر تاریخی و جامعه شناختی اهمیت بیشتری دارد. اگر توصیه اسلام به «طلب علم» مهم است باید پرسید که چرا مسلمانان بعد از دوره تاریخی باشکوه مذکور، دیگر به طور چشمگیری به‌این توصیه عمل نکردند و دوران افول علم را متحمل شدند؟ بی تردید، در دوران افول علم هم توصیه اسلام به طلب علم وجود داشت ولی مسأله‌اینجاست که مفهوم علم به گونه ­ای تفسیر می‌شد که با الگوی تأویلی و معرفت عرفانی سازگاری داشت. در تأثیر‌ایرانی هم گفته شده که رشد علمی در‌این دوره، ادامه سنت جندی شاپور است که سنت مزبور همانا نمودی از الگوی تجربی به شمار می ­آید[۷۹۱]. الگوی تجربی در‌این دوره، دو ویژگی روش­شناختی و فرهنگی دارد و از یک سو نظریه و تجربه را به همدیگر پیوند می­زند و از سوی دیگر، ماهیت چندفرهنگی دارد و به مقایسه و تقارب دانش اقوام و کشورهای مختلف اهمیت می­دهد. ریاضیات امثال ابوریحان بیرونی از ترکیب ریاضی هندی و یونانی به وجود آمد؛ طب متمایز‌این دوره نیز از ترکیب طب‌ایرانی، یونانی، سریانی، هندی و… شکل گرفت. اما فعالیت­های علم تجربی تا هنگامی دوام آورد که حکومت­های مستقل‌ایرانی هم وجود داشتند و با شکست خوارزمشاه از محمود غزنوی در سال ۴۰۵ هجری افول علم نیز آغاز شد و تا شش قرن بعد که بازشکوفایی تمدن اسلامی در عصر صفوی صورت یافت[۷۹۲]، به طول انجامید.
غرض از بازمرور سابقه تاریخی افت و خیز وضعیت علم و اندیشیدگی در‌ایران در سطور فوق‌این بود که به مثلث «اسلامی،‌ایرانی، یونانی» توجه مضاعفی بکنیم. نگارنده‌این رساله، باورمند است که احیاء تمدن اسلامی برای بار دوم[۷۹۳] - در عرصه علوم جنایی و خصوصاً سیاست جنایی - در گرو «بازآرایی و چینش مجدد قطعات پازل: دستاوردهای معارف اسلامی، علوم غربی و اقتضائات ملی» است. کم­لطفی به یکی از‌این سه و پررنگ کردن دیگری (بخش اسلامی و بخش غربی) و تداوم طرد سومی از گردونه محاسبات سیاستگذاری جنایی (بخش ملی)، نقطه مقابل صراط مستقیمِ پیموندنی به منظور «ترسیم افق» و سپس «تدوین الگو» برای «سیاست جنایی بومی» است.
فصل چهارم رساله، که مقدمه­ی حاضر طلیعه­ی آن است، بر پایه عقبه­ی مبحث­ها و فصل­های گذشته که حول نقد برخی­های وام­گیری­های نسنجیده­ی نظام سیاست جنایی‌ایران از سیاست جنایی غربی و از فقه جزایی تنظیم یافت، مبحث سوم از‌این فصل همانا از نقد و وجه سلبی فرا می­رود و به ساخت و وجه‌ایجابیِ سیاست جنایی‌ایران می­نگرد. در‌این مسیر، رساله بحث می­ کند که «ایرانِ در گذار- از سنت به مدرنیته­ی البته دینی و بومی» چه اقتضائاتی را باید مدنظر داشته باشد تا بتواند نیروها و ظرفیت­های خود را برای ترسیم افق و تنقیح منابع لازم برای تدوین الگوی بومی (اسلامی-‌ایرانیِ) سیاست جنایی تدارک ببیند.‌این اقتضائات در دو سطح ملی و جهانی رصد خواهد شد که البته هر سطح نیز حاوی خرده­اقتضائاتِ منسجم و زیرگروهیِ خود خواهد بود. سپس، روش مناسب برای هدایت مؤلفه­ های ماهوی و سهم­دهی و آرایش­ بخشیدن به آنها در تعامل با هم، بحث خواهد شد و آن­گاه محورهای هفت­گانه­ای را به عنوان «نقشه راه» یا همان «مبانی تدوین» الگوی بومی سیاست جنایی برآیایرانِ اسلامی طرح می­گردد.
مبحث اول: جنبه­ های غیربومی سیاست جنایی کنونی‌ایران
سیاست جنایی، در کشورمان، وضعیت و جایگاهی مطلوبی در قانون­نویسی‌ها و سیاست‌گذاری­های کلان جزایی ندارد. در واقع، سیاست کیفری همچنان گفتمان حاکم بر دستگاه حقوقی رسمی جمهوری اسلامی است؛ نهاهای ارفاقیِ مدرنی هم که با رویکرد غیرسزاده و اجتماع­محور وارد تحولات تقنینی و گفتمان نوین قضایی کشورمان شده است، بیش از آن که نتیجه چرخش نگاه مسئولان از سیاست کیفری به سیاست جنایی باشد، پیامد چاره­جویی آنان برای کاهش معضلات مدیریت زندان از گذر توسل به جایگزین­های حبس است. تدوین راهبرد برای سیاستگذاری جنایی و اجرای راهبرد و ارزیابی آن نیازمند یک عزم حکومتی و ملی و رویکرد عقلانی، اجتماع­محور، مبتنی بر ادراک مقاصد شریعت و عنایت به هنجارهای صحیح جهانی و نیز سهیم­دانستن نقش اقتضائات ملی است. نیروهای هم متخصص و هم متعهد که برآمده از اوج دقت در شایسته­سالاری اداری در نصب مسئولان است، می­توانند اتخاذ راهبرد کنند؛ نه هر آن کس که مدل­های غربی سیاست جنایی را فقط ترجمه می­ کند و با فقه و انسان­شناسی حقوقی‌ایرانی و جامعه ­شناسی حقوقی‌ایرانی ناآشناست شایسته تصمیم ­گیری در سیاست جنایی‌ایران را دارد و نه آن کس که علم سیاست جنایی را نمی­شناسد و بر‌این باورِ نارواست که سیاست جنایی اسلامی همان سیاست­های حاکم بر فقه جزایی است و همان نصوص وحیانی و روایی است که باید به حقوق موضوعه و رویه حقوقی دستگاه­های متولی عدالت کیفری تزریق شود.
چنانچه به موضوعیت داشتنِ شلاق به عنوان کیفر تعزیری ذره­ای باور داشته باشیم و «بما یراه الحاکم» را نفهمیده باشیم[۷۹۴]، همچنان که بی­کیفرمانیِ مفسدان اقتصادی اصلی و اطاله­ی بی ­پایان در دادرسی و کیفررسانی به مفسدان اقتصادی خرده­پا را تداوم بخشیم و اقتدار پلیسی و قضایی را در جمع­آوری اراذل و اوباش و مشتی معتاد به تصویر کشیم، همچنان که نظریه­ های و راهبردهای جرم­ شناسی غربی را ابتدا انکار و سپس فقط ترجمه کنیم و بی­ملاحظه­ی اصطکاک آنها با دیگر اجزاء نظام حقوقی‌ایران به واردسازی آنها در قوانین جزایی خود اقدام کنیم، مادام که به جای اتخاذ تصمیم شجاعانه درباره اجرای قطعیِ رجم یا حذف آن از قوانین جزایی تصمیم گرفته نشود و مانند ماده ۲۲۵ قانون مجازات اسلامی ۱۳۹۲[۷۹۵] صرفاً لفاظی و ابهام­گویی گردد، مادام اولین اصل حقوق جزا یعنی اصل قانونی بودن جرایم و مجازات­ها در ماده ۲۲۰ قانون مذکور[۷۹۶] به محاق رود، همچنان که سن مسئولیت کیفری در ابهام باشد[۷۹۷]، همچنان که جرم­انگار­های موسّع تداوم یابد، همچنان که مصادیق ارتکاب بسیاری جرایم در‌‌هاله ابهام از حیث قلمر رکن مادی به سر می­برد، مادام که میانگین کیفر حبس تعزیری را با درجه­بندی هشت­گانه در ماده ۱۹ قانون مجازات اسلامی بسیار افزوده­ایم و مصادیق استحقاق مجرم به ارفاق را کاسته­ایم[۷۹۸] و در موضعی متناقض همانا چندین تأسیس ارفاقی برای کاهش حبس وارد کرده­ایم، تمام کتب و مقالاتی که اصطلاح «سیاست جنایی جمهوری اسلامی‌ایران» را به­کار برده­اند، محل تأمل و نقد‌اند. کدام سیاست؟ واقعاً و انصافاً مادام که طبقه ­بندی جرایم و تعریف جرم و مصادیق جرم – حتی حدود – و شرایط اجرای حد و قصاص هنوز در نوسانِ تقنینی بسر می­برد و سرگردانی مجلس شورای اسلامی و مراکز پژوهشی تدوین­کننده پیش­نویس قوانین جزایی در تبعیت از کدام روایت و فتوا بیشتر و بیشتر می­ شود و یعنی هنوز بر سر اولیه­ترین مسائل همچنان ابهام­ها و آشفتگی­های بنیادین وجود دارد،‌آیا «سیاست جنایی جمهوری اسلامی» اصطلاح قابل قبولی است؟ مادام که مشکلات مذکور همچنان باقی است، راهی دور و دراز در پیش است تا بتوانیم سیاست جنایی شایسته برای جمهوری اسلامی را ترسیم کنیم و سپس تدوین و بعداً برنامه­ ریزی و آن­گاه اجرا و نهایتاً ارزیابی و مداوماً اصلاح نماییم.
قبل از ورود به گفتارهای این مبحث، بد نیست یک جلوه از نگرانی­ها پیرامون احتمال بومی نبودن یک سیاست کیفری «یعنی افراط در مجازات بدنی» و در مقابل، کوششی ارزنده برای کاهش تا حد ممکنِ‌این نگرانی­ها و بلکه بومی­سازی مجازات بدنی در سیستم شرعی و قانونیِ جزاییِ کشورمان توصیف شود.‌این کوشش موفق، توسط امام خمینی (ره) صورت گرفت؛ او که به فقه و به حکومت، وسعت و عمق و معنایی شگفت­انگیز بخشید.‌این «مقدمه­ای مشحون به نمونه ­ای ملموس» است برای ورود به گفتارهآیاین مبحث.
وجود اصول حاکم بر مجازات­های بدنی، امروزه در مجازات­های دیگری نظیر حبس و کیفرهای نوین همانند مجازات­های مالی، کار عام المنفعه، حبس خانگی، میانجی­گری و… مورد توجه قرار می­گیرد، و سعی بر‌این است که‌این اصول در کیفرهایی که با حقوق بشر سازگار اند مورد اجرا قرار گیرد. استفاده از قواعد فقهی مانند «التعزیر بما یراه الحاکم» و «التعزیر دون الحد» می ­تواند ما را در تغییر مجازات­های بدنی و تبدیل آنها به مجازات­های نوین کمک کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت