دانلود پایان نامه و مقاله | ۲-۲-۳- جامعهپذیری: – پایان نامه های کارشناسی ارشد |
بنابرین، شاهد هم گامی و یکسویی و یک دستی در مقام عمل خواهیم بود و تقلیدها و مدگراییها به حداقل خواهد رسید. در مقابل در جهان اطلاع رسانی کنونی افراد با منابع و اهداف مختلفی مواجهند که همگی در ترویج باورهای خود در تلاشند. لذا هر منبع فرهنگی که بتواند اطلاع رسانی موفّقتری داشته باشد، نظام فرهنگی را شکل میدهد و الگوی خود را حاکم خواهد کرد .
۲-۲-۳- جامعهپذیری:
اجتماعی شدن، فراگردی است که انسانها از طریق آن، شیوه های زندگی جامعهشان را یاد می گیرند، شخصیّتی کسب میکنند و آمادگی عملکرد به عنوان عضو یک جامعه را پیدا میکنند. از همان سنین کودکی، بچّه از دیگران یاد میگیرد که چه رفتاری از او انتظار میرود و او دارای چه شخصیّتی است (کوئن، ۱۳۸۳: ۷۴).
گیدنز، در تعریف اجتماعی شدن معتقد است؛ اجتماعی شدن؛ فرآیندی است که طیّ آن کودک ناتوان به تدریج به شخصی خودآگاه، دانا و ورزیده در شیوه های فرهنگی که در آن متولّد گردیده است تبدیل می شود (گیدنز، ۱۳۸۶: ۸۶).
جامعهپذیری و معیارهای آن جزو عادات و ذات درونی افراد می شود و شامل همه مباحثی است که متوجّه روشهای مختلف رفتاری است که توسط اجتماع تأیید شده است و انتظار میرود هر فردی به تدریج که بزرگ می شود از این معیارها پیروی کند. بنابرین وقتی مردم به سنین بالا میرسند عادات جدیدی کسب میکنند، روشهای تازهای را برای تفکّر دربارۀ خودشان پیدا میکنند و اطّلاعات جدیدی دربارۀ گروههایی که در آن ها شرکت دارند، کسب میکنند. در واقع میتوان گفت جامعهپذیری ادامه طبیعی آموزشهای رسمی است که توسط آن، قوانین رفتاری هر جامعه و همه انتظارات فرهنگی آن در کل شخصیّت روانی او و با توجّه به مشارکت فرد در نظام آن اجتماع حلول می کند و بر آن حک می شود (دفلور و دنیس، ۱۳۸۳: ۶۳۷).
جامعهپذیری را میتوان از دو دیدگاه، ملاحظه کرد: عینی، از دیدگاه جامعهای که بر فرد اثر می گذارد و ذهنی، از دیدگاه فردی که به تأثیر جامعه پاسخ میدهد:
از لحاظ عینی، جامعهپذیری فرآیندی است که به موجب آن جامعه، فرهنگش را از یک نسل به نسل بعدی انتقال میدهد و فرد را با شیوه های پذیرفته شده و تأیید شده زندگی سازمان یافته اجتماعی سازگار می کند. بنابرین، کارکرد جامعهپذیری این است که استعدادها و انضباطهایی را که فرد به آن ها نیاز دارد پرورش دهد، نظام ارزشها، آرمانها و انتظارات زندگی جاری جامعهای خاص را به فرد منتقل کند و مخصوصاً، نقشهای اجتماعیای را که افراد باید ایفا کنند آموزش دهد.
از لحاظ ذهنی، جامعهپذیری؛ فرآیندی است که فرد از گذر آن خودش را با محیط اجتماعی – فرهنگی ِپیرامونش، سازگار می کند. شخص از بدو تولّدش به تدریج هنجارها و ارزشهای جامعهاش را «از آن ِخودش» می کند، در حالیکه یک مهاجر به «ملیّت» جامعه میزبانش در می آید. باید خاطر نشان کرد که جامعهپذیری، فرآیندی بلندمدت است با بهرهای عظیم از کوششی ناخودآگاه در راستای همنوایی با هنجارها، که پیوسته در زمان، مکان، فرهنگ و جامعهای معین و مشخّص، تحقق مییابد. همچنین باید به خاطر داشت که هیچکس، نه سر به هوا جامعهپذیر می شود و نه به طرزی عمومی، به شیوۀ یک شهروند جهانی یا به شیوۀ عضوی از جامعۀ بشری. این فرایند جامعهپذیری است که یکی را ایرانی، یکی را ژاپنی و یکی را فرانسوی و… به بار میآورد. (نیکگهر، ۱۳۸۳: ۲۴ و ۲۵).
از آن جایی که باید نیازهایمان را برآورده ساخته، تواناییهایمان را از طریق عکسالعمل دیگران درک کنیم، باید با دیگران کنش متقابل برقرار سازیم. همان گونه که یاد میگیریم کنش متقابل داشته باشیم و حرکات و سکنات دیگران را بخوانیم، اوّلین تصوّرات از خود را از آیینه نظر (دیگران) میگیریم. ما از احساس انتظارات دیگران از خود آغاز کرده و اوّلین مواجهه با رمزهای فرهنگی را تجربه میکنیم و به تدریج راههای برقراری ارتباط با ایماء و اشاره و بازی نقش را، به منظور زندگی با دیگران، گسترش میدهیم. از آن جایی که سابقاً هیچ کنش متقابل اجتماعیای نداشتهایم، هیچ تجربهای از شیوه ایفای نقش، احساسی از خود، انگیزه، فرهنگ و یا احساساتی غیر از آن چیزهایی که با آن متولّد شدهایم نداریم، تا این تماسهای اجتماعی اوّلیّه را پالایش کنیم(ترنر، ۱۳۷۸: ۵۱).
یکی از اصول بنیادیِ اجتماعی شدن، کنش متقابل با «دیگرانِ مهمّ» است؛ افرادی که از نظر عاطفی برای ما مهم هستند. البتّه، در ابتدا، والدین و خویشاوندان برای ما دیگرانِ مهمّاند. ما به موازات این که میآموزیم که با دیگران مهمّ، و نقشگیری و یا نقشسازی کنیم، خود را در آیینهای که از ایما و اشارات آن ها فراهم آمده، ارزیابی میکنیم. در ادامه زندگی، ما دیگرانِ مهمّ بسیاری را برمیگزینیم، نظیر همتایان، معلّمان، دوستداران، همسران، فرزندان خودمان، کارفرمایان و حتّی شخصیّتهای رسانهای، امّا نقشها هیچگاه تأثیری همانند دیگران مهمی که ما، در مرحلۀ نخست، با آنان کنش متقابل داشتهایم نخواهند داشت. اصل دیگر، این است که کنش متقابل در بین گروه های اولیّه ـ گروههایی که افراد آن یکدیگر را میشناسند و در کنار هم، احساس نزدیکی و صمیمیت میکنند ـ در شکل گیری شخصیّت تعیین کنندهتر است تا از تماس با دیگران در گروه های ثانویه ـ گروههایی که کنش متقابل در بین آنها دیرتر و رسمیتر است (کولی، ۱۹۰۹). این امر، بدین معنا نیست که گروه های ثانویه بر چگونگی رفتار و ایفای نقش ما، بر چگونگی طرز فکرمان از خود، بر چگونگی تفسیرمان از رمزهای فرهنگی، بر چگونگی نظام دادن ما از نیروهای انگیزهدار و بر چگونگی ابراز عاطفهیمان، تأثیر ندارند. ولی تأثیر آن هیچگاه به اندازه تأثیر خانواده، دوستان نزدیک و دیگر گروههایی که ما با آنان تماس نزدیک و رو به رو داریم با اهمیّت نیست. به هر حال، اصل دیگر این است که، در مقایسه با کنشهای متقابل کوتاه مدّت، روابط بلند مدّت با دیگران، تأثیر بیشتری (بر شکل گیری) شخصیّت دارند. درست است که افراد قادرند به طور کوتاه و مختصر وارد زندگی ما شوند و تأثیر عمدهای بر آن بگذارند، امّا احساسات ما دربارۀ خود، تعهداتمان نسبت به رمزهای فرهنگی، شیوه ایفای نقشها و نظم دادن عواطف و انرژیهای انگیزهدار نوعاً بیشتر توسط روابط بلند مدّت شکل مییابند. بنابرین، کنشهای متقابل نخستین گروه اوّلیّه با دیگرانِ مهمّ (یعنی با کسانی که روابط پیوسته دارند)، بیشترین تأثیر را در گسترش شخصیّت دارند (همان: ۵۲).
اجتماعی شدن هم می تواند آگاهانه انجام گیرد و هم ناآگاهانه. تفاوت این دو در این است که اجتماعی شدن آگاهانه، از طریق آموزشهای رسمی والدین، معلمان و یا همسالان، انجام میپذیرد. این همان گونۀ عمدی و نیّتمندانۀ اجتماعی شدن است. امّا اجتماعی شدن زمانی ناآگاهانه است که شخص از طریق نگاه کردن و یادگیری غیررسمی، از روی اعمال و رفتار دیگران، مهارت ها، هنجارها یا الگوهای رفتاری را فرا گیرد. برای مثال، والدین یک کودک ممکن است نخواسته باشند کودکشان را طوری تربیّت کنند که رفتار ناشایستی از او سر زند، امّا این کودک، ممکن است یک چنین رفتاری را از مشاهدۀ رفتار والدین دیگران در حین انجام فعّالیّتهای روزانهشان یاد گرفته باشد (کوئن،۱۳۸۳: ۸۷).
[جمعه 1401-09-25] [ 10:14:00 ق.ظ ]
|