۱-رویکردها در باب امکان علم دینی

۱-۱-رویکرد حداقلی

این رویکرد تلقی است که از رنسانس در مغرب زمین پدید آمده است و برخی اندیشمندان مسلمان هم طرفدار آن هستند. این رویکرد بر این باور است که دین به مسائل دنیوی و زندگی اجتماعی انسان ها ارتباطی ندارد و اصولاً اداره جامعه و برنامه ریزی توسعه و تکامل اجتماعی به خرد انسانی و عقلانیت ابزاری واگذار شده است. دین فقط رابطه معنوی انسان با خدای سبحان و سعادت اخروی او را تأمین می‌کند. و اگر احکام و قوانین آداب و مناسکی در دین است، به پوسته و قشر دین ارتباط دارد زیرا گوهر و حقیقت دین خداشناسی، خدایابی و سعادت اخروی انسان ها است. ‌بنابرین‏ جامعیت و کمال دین اسلام به سعادت ابدی انسان مربوط است و نه به تنظیم نظام معیشتی و دنیوی بشر. (همان، ص. ۵ ).

۱-۲- رویکرد حداکثری

طبق این دیدگاه دین در همه صحنه ها و عرصه ها حاضر است و همه مجال های زندگی بشر را در بر می‌گیرد ‌بنابرین‏ تمام رفتارهای انسان اعم از رفتار های روحی و فکری یا سیاسی و فرهنگی و اقتصادی یا رفتارهای فردی و اجتماعی، قابلیت اتصال به دین را دارند. این گستردگی، عرصه فعالیت و کارکرد عقل را تنگ نمی کند بلکه عقل نیز با استمداد از دین شاخصه و ملاک های رفتارها را تشخیص می‌دهد. ‌بنابرین‏ همچنان که دین نسبت به مسئله ای از مسائل اخروی بی تفاوت نیست، نسبت به مسائل دنیوی نیز نمی تواند بی تفاوت باشد. (همان، ص. ۵ ).

۲- مؤلفه های علم در فرهنگ دینی

علم دارای مراتب و درجاتی معرفی گردید که قله آن علم الهی است که نظام تکوین، محصول آن علم است. علم الهی نسبت به موجودات، علمی حضوری و شهودی است و علم شهودی همان دانایی ای است که با توانایی قرین است. نازلترین مرتبه معرفت، دانش حسی است که این دانش در پرتوی مفاهیم کلی عقلی می‌تواند به کشف سایه نظام ربانی که در عالم ظاهر شده بپردازد و اگر از آن مبادی عقلی نیز محروم بماند، بدون اینکه راهی به یقین داشته باشد، وسیله و ابزار قدرت و عمل انسان در عالم طبیعت می‌گردد و می‌تواند علم مذموم شود. بدین ترتیب بهترین علم ها علمی معرفی شد که به شناخت خود و اصلاح خویش بینجامد و راه سعادت را نشان دهد و بدترین دانش ها دانشی است که انسان را اصلاح نکند و در دنیا متوقف سازد. (سوزنچی، ۱۳۸۹، ص. ۲۴ ).

در این نگرش، البته علمی ارزشمند است که در انسان تأثیر خود را بگذارد و اوج این تأثیرگذاری، خشیتی است که عالم نسبت به خداوند پیدا می‌کند و غیر عالم ‌به این مقام نمی رسد. اما اگر این علم تأثیرش را در عالم نگذارد، چنان مضر خواهد شد که ضررش نه تنها دامنگیر شخص عالم می شود و به هلاکتش می‌ انجامد، بلکه عالمی را نابود می‌کند. (همان، ص. ۲۶ ).

در تمدن اسلامی، شکوفایی علم و ایمان و تنزل این دو، همواره توأم بوده است: دوره شکوفایی تمدن اسلامی، دروه شکوفایی علم بوده، و دوره انحطاط این تمدن دوره انحطاط علم؛ اگر چه در طول تاریخ پر فراز و نشیب این تمدن، نحوه جمع بین برخی از دانش ها (مثل فلسفه) با دینداری گاه محل بحث اندیشمندان جامعه قرار گرفت، اما در مجموع هیچگاه تعارض علم و ایمان، به نحوی که رشد یکی با انحطاط دیگری توأم شود مشاهده نشد؛ جز در دوره معاصر، که برخی از تحصیل کردگان غربی سعی کردند تعارض علم و ایمان در مسیحیت را – مسیحیتی که در آن، دوره ایمان گرایی، دوره انحطاط علم بود و دوره علم گرایی، دوره انحطاط ایمان – ‌در مورد تمامی ادیان از جمله اسلام صادق وانمود کنند. با این اوصاف، در نگرش دینی، علمی حقیقتاً علم شمرده می شود که بتواند نگرش توحیدی را در اندیشه، خلق و خوی، و رفتار انسان متجلی سازد، و در غیر این صورت یک امر زیادی (فضل) است نه علم. می توان این مسأله را از منظر دیگر نیز نگریست : در منطق دین، علمی حقیقتاً علم شمرده می شود که نه تنها در دنیا بلکه تا ابد همراه آدمی باشد. (همان، ص. ۳۰ ).

مسیحیت در قرون وسطی حاکم مطلق در غرب بود و تلاش می نمود هر معرفت و اندیشه ای را از فیلتر کلیسا و کشیشان حاکم بگذراند و کار را به جایی رساند که ثمرات و نتایج کار دانشمندان یا باید با تعالیم انجیل سازگار می شد و یا نفی می گردید. تلاشی که علمای یهود و نصارا برای نجات یهودیت و مسیحیت از تهاجم علوم تجربی در تورات و انجیل، بناچار، مطابق اقتضای زمان نزول است و به دین ربطی ندارد و حوزه مطالب دینی، غیر از حوزه تحقیقات علوم تجربی است و در نتیجه هیچ تعارضی میان علم و دین وجود ندارد و دین یهود و مسیحیت هم چنان بر حقانیت خویش باقی است. نتیجه چنین تدبیری اگر چه به صورت موقت، اهل کتاب را از بخشی از تهاجمات علوم تجربی مصون نگه داشت، پی آمد عملی آن جدایی علم از دین و دین از سیاست و امور اجتماع بود که در غرب رخ داد و بعد از رنسانس موجب شد که دین به صورت امری شخصی نه اجتماعی، و فرعی و نه اصلی، و صرفاً اخروی و نه دنیوی، در حاشیه زندگی مردم، در خلوت دل افراد و در کنج کلیسا و کنیسه ها در آید. (امیری، ۱۳۸۵، ص. ۱۵۹ ).

از دوره رنسانس به بعد، علم و شناخت در عالم غربی مسیحی وضعیت جدیدی پیدا کرد که برای درک عمیق آن، نگاهی به تاریخ تحولات علم و دانش پس از رنسانس ضروری و طبیعی است که این نگاه از منظر فلسفی باشد. در فرهنگ جدید غربی، نام «علم» با روش «تجربی» گره خورده است. فرهنگ و تمدن جدید غرب غالباً منشأ خود را در فرهنگ و تمدن یونان باستان جستجو می‌کند، فرهنگی که در ابتدا آنچه در آن به نام علم شهرت داشت، نظریه پردازی هایی در حوزه های جهان شناسی بود. (سوزنچی، ۱۳۸۹، ص. ۳۱ ).

انقلاب علمی و جدا شدن علوم جدید از بستر سنتی و قدسی بوده است. آغاز علم نوین را دوران کپرنیک، گالیله، کپلر، و نیوتن می دانند با این حال انقلاب علمی رسماً به حدود سال ۱۶۰۰م یا قرن ۱۷ موسوم شده است. نیوتن، کار بنیان گذار علم نوین را تکمیل کرد. او انقلابی را که پیشاپیش در جهان نگری علمی آغاز شده بود به ثمر رساند. علم به معنای اخص از رنسانس به بعد تأثیری شگرف در شناخت پدیده‌های طبیعی، ساختن ابزار تغییر طبیعت و اندیشه‌های فلسفی گذاشت. تجربه گرایی روندی را آغاز کرد که طی آن شکل یک نظریه فلسفی مثبت را به خود گرفت و به وسیله عقل گرایی، علم نوین را پیش برد. دوران علم نوین تجربه گرایانی مانند فرانسیس بیکن، جان لاک، هیوم، را به ما معرفی و عرضه می‌دارد. (مظاهری، علوی، ۱۳۸۸، ص. ۱۳۹ ).

۳- محورهای اساسی علم دینی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت