رساله فی اعجاز القرآن
خطّابی رساله‌ای با عنوان رساله فی اعجازالقرآن دارد که به نظر می‌رسد در نگارش آن نگاه منتقدانه‌ای به دیدگاه‌های معتزله درباره اعجاز قرآن داشته و در مقدمه کوتاه کتاب به این مطلب اشاره کرده است.[۲۴۹]
ه) ابوالحسین سجستانی
محمد بن الحسین بن ابراهیم بن عاصم بن عبد الله الآبرى[۲۵۰] یکی از استوانه های حدیثی سیستان بعد از «ابن حبان» است.[۲۵۱]
وی برای آموختن حدیث روانه بلادی چون خراسان و جبال و عراق و الجزیره و شام و مصر شده وحاصل زحمات علمیش، کتاب مناقب شافعی است که روایات أبو عبد الله محمد بن إدریس الشافعی را دراین کتاب جمع آوری کرده است و آخرالامر در سال ۳۶۳ هجری رحلت نموده است.[۲۵۲]

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

وی از علماء شیعه نیز روایت نقل می کرد، افرادی مانند: ابراهیم بن ادریس قمی که هم طبقه امام هادی(۷) بودند.[۲۵۳]و عبید الله بن موسى العبسی.[۲۵۴]
قرن پنجم
تنها عالم اهل حدیثی که می توان در این قرن درباره وی اشاره کرد، ابو نصر سجزی است.
أَبو نصر سِّجْزِی
أَبُو نَصْرٍ السِّجْزِیُّ، عُبَیْدُ اللهِ بنُ سَعِیْدِ بنِ حَاتِم از بهترین محدثان زمانه خود بوده است به طوری که از بعضی علمای اهل سنت منقول است که قدرت حافظهِ ابونصر ۵۰ برابر امثالِ کسانی مانند صوری[۲۵۵] است.
سال تولد او دقیقاً مشخص نیست ولی به احتمال فراوان قبل از سال ۴۰۰ (ه ق) بوده است؛ زیرا ذهبی درباره وی چنین می گوید که حدود سال ۴۰۰ هجری، حدیث آموخته است و این دلالت دارد که قبل از سال ۴۰۰( ه ق) متولد یافته است؛ در همین دورانِ کودکی از پدرش –که فقیه حنفی بنا بر مذهب کوفیین بود[۲۵۶]- و مشایخ سیستان، علوم اولیه اسلام شناسی را آموخت.[۲۵۷]
بعد از اینکه ازدواج نمود، به علمش اکتفا نکرد و از سیستان برای آموختن حدیث روانه بلادی چون حجاز، شام، عراق و خراسان شد و شیخ مکه گردید؛ وی شاگردی کسانی مانند حافظ حاکم نیشابوری کرد و محدثان بزرگی مانند حافظ أَبو إسحَاق حَبَّال شاگردی وی را کرده اند؛ آخرالامر در سال ۴۴۴(ه ق) در مکه رحلت نموده است.[۲۵۸]
مبنای فکری ابو نصر
وی دنباله رو استادان خود بوده واز عالمان اهل حدیث به شمار می رفته و معتقد بوده است:
اولا: قرآن مخلوق نیست واین کلام الهی، قدیم است وکتابی به نام« الإِبَانَه الکبرى» دراین باره نگاشته ودر مقابل کسانی که قائلند قرآن مخلوق وحادث است جبهه گرفته است.
ثانیا: خداوند جسم است ومحل استقرارش بر بالای عرش! وخداوند از بالای عرش، بعضی مواقع به آسمان دنیا نازل می شود![۲۵۹]

۲-۳-۲ مرجئه

در مقابل خوارج با تفکرات افراطیش، فرقه مرجئه نیز در این قرن در سیستان حضور داشته و فعالیت می کردند؛ قبل از آن که درباره حضور این فرقه در سیستان سخن گوییم، توضیح مختصری درباره این فرقه بیان خواهیم نمود:
ابومحمّد حسن بن محمّد بن حنیفه از نخستین کسانی بود که نظریه مرجئه را مطرح نمود؛[۲۶۰] امروزه از فرقه مرجئه خبری نیست و این فرقه از میان رفته است؛ ولی رگه ‏هایی از این تفکر را در قالب اباحه‌گری در دیگر فرق می‏توان بازیافت.[۲۶۱]
اصول عقاید مرجئه عبارت ‏اند از: جای دادن مرتبت عمل، پس از ایمان؛ داوری نکردن درباره سرنوشت اخروی فرد مسلمان؛ مؤمن دانستن هر کس که به مسلمانی اقرار ظاهری کند؛ وانهادن امامت امّت به اجماع امّت؛ حکم به امامت هر کس که اجماع بر امامت او حاصل آید اگر به کتاب و سنت آگاه باشد هر چند گناه کند.[۲۶۲]
ورود مرجئه به سیستان( قرن دوم)
تنها گزارشی که درباره فعالیت مرجئه در سیستان ذکر شده، مربوط به قرن دوم هجری است. در این زمان خراسان مهد مرجئه بود؛ افرادی مانند عَبْدُ العَزِیْزِ بنُ أَبِی رَوَّادٍ الأَزْدِیُّ[۲۶۳] إبراهیم بن طهمان بن شعبه الخراسانى[۲۶۴] در این منطقه فعالیت داشتند؛ با توجه به همجواری دو منطقه سیستان و خراسان می تواند باعث تاثیر تفکر مرجئه خراسان به سیستان شود.
از سوی دیگر زمانی که عبد الله بن معاویه زیدی قیام نمود، مرجئه نیز با وی همراه شدند؛ در نتیجه می توان چنین گفت با ورود وی به سیستان و اقامت چهارساله اش، مرجئه نیز وارد سیستان شده و آن جا استقرار یافته اند.
دلیلی که می توان دلالت بر حضور مرجئه در سپاه «عبد الله بن معاویه » می کند این است که بزرگترین متفکر کلامی مرجئه، ابو حنیفه بوده است؛[۲۶۵] از سوی دیگر رابطه ابوحنیفه با زیدیه بسیار مناسب بود به گونه ای که ابوحنیفه به دیگران نامه‌ای نوشت تا زیدیه کوفه را کمک نمایند؛[۲۶۶] در همین دوران «عبدالله بن معاویه» دعوت خود را از کوفه شروع کرد و بسیاری از زیدیه همراه او شدند؛ بنابراین می توانیم چنین نتیجه بگیریم که مرجئه طرفدار ابو حنیفه یاور قیام معاویه بن عبدالله شدند.
از سوی دیگر نویسنده تاریخ سیستان اذعان نموده که در زمان حضور معاویه بن عبد الله دو قبیله بنی تمیم- که طرفداران قطری بن الفجاءه خارجی بودند و بنی بکر بن وایل جنگی رخ می دهد؛[۲۶۷] از سویی ابو حنیفه مرجئی مسلک هم از همین قبیله‌ی بنی‌بکر بوده است؛ بنابراین می توان نتیجه گرفت زمانی که لشکر معاویه بن عبد الله وارد سیستان می شود، مرجئه نیز وارد سیستان می شوند و متاثر از مرجئه خراسان می گردند.
از دیگر قراین حضور مرجئه در سیستان گزارشی است که شیخ مفید ذکر نموده است:« به دستور «حریز سجستانی» عده ای از خوارج کشته می شدند و چونکه خوارج گمان می کردند مرجئه باعث قتل خوارج است ، پیروان این فرقه را می کشتند ولی بدین نتیجه رسیدند که به دستور حریز بوده است لذا وی را به شهادت رساندند؛ این گزارش می توان دلیلی بر حضور «مرجئه» در سیستان باشد.[۲۶۸]

۳-۳-۲ کرامیه

بنیان گذار این فرقه ابو عبداللّه محمد بن کرّام، در یکى از روستاهاى زرنج سیستان متولد شده است؛ گفته شده اصل او از بنى نزار ( از قبایل عرب) بوده است. او در سیستان بزرگ شد، و براى تحصیل حدیث و علوم دینى دیگر به خراسان، بلخ و نیشابور رفت. پس از آن به مکّه رفت و پنج سال در آن جا مجاور شد، و به سیستان بازگشت، و دارایى خود را در آن جا فروخت، و به نیشابور رفت. در آنجا محمد بن طاهر بن عبداللّه، از امراى طاهریان او را به زندان افکند. پس از آزادى از زندان، درشوّال ۲۵۱ ه. ق. از نیشابور بیرون شد و به فلسطین رفت، و درصفر ۲۵۵ ه. ق. در بیت المقدّس رخت به جهان دیگرکشید و قبرش در آن جاست.[۲۶۹]
ابن کرّام و یاران او بر مسلک صوفیانه خویش، پوست دباغی شده و کهنه ای می پوشیدند و کلاه سفید رنگ مخصوص به نام « قلنسوه» بر سر می نهادند، و با حالت زهد و ظاهری آشفته به میان مردم می آمدند و آنان را موعظه می کردند و به قصد راهنمایی مردم از شهری به شهری رهسپار می شدند.[۲۷۰] اعمال زاهدانه و خشن آنان باعث شد که برخی از صوفیان برای مقابله با چنین تظاهری، مسلک ملامتیه[۲۷۱] را در برابر آنان پدید آورند.
جریان های سیاسی کرامیان
مذهب کرامیان در قرن چهارم و پنجم با پیشوایی و رهبری استاد محمد بن اسحاق واعظ و زاهد، بیش از پیش رواج گرفت؛ زیرا او در باب نابودی پیروان خلافت فاطمی- از شیعیان اسماعیلی- با آرای سلطان محمود غزنوی موافق و بدین سبب نزد او مقرب و محترم بوده و به علت همین رابطه هم برخی از نویسندگان سلطان محمود را کرامی مذهب دانسته اند و تاریخ سیستان هم سبکتکین و محمد غرنوی را کرّامی مذهب دانسته است.[۲۷۲] در همین زمانِ رواج مذهب کرامیان، ابو سعید ابوالخیر به نیشابور آمد و ضمن بنای خانقاه، مسلک تصوف را از حالت زهد و بد حالی دیرین خود بیرون آورد و آن را به یک طریقه ی زیستی مناسب تبدیل کرد وطریقت را توسعه داد. گویا دعوت و رواج او موجب کساد کار کرّامیان شد و ابوبکر کرّامی تصمیم گرفت، علیهِ ابو سعید قیام کند. ولی به سبب وجود تعصبات و اختلافات فراوان مذهبی در شهر نیشابور بدین کار موفق نشد.[۲۷۳]
کرّامیان در زمان قدرت و نفوذ خویش یک سلسله اعتقادات ساده و مردم پسند را تبلیغ کرده و کتاب هایی در تایید مذهب خویش نوشتند که به مرور زمان، این کتب نابود شدند.[۲۷۴] این مذهب رفته رفته با فقدان قدرت سیاسی و اقتصادی، نفوذ و پیروان خود را از دست داده و سخت مورد انتقاد قرار گرفت، چنانکه مقدار فراوانی از مبارزات کلامی فخر رازی( متوفای ۶۰۶ ه ق) با پیروان مذهب کرامی است.[۲۷۵]
تفاوت ها و تشابهات کرامیه با باقی فرق
کرامیه در پاره اى از عقاید کلامى با اشاعره هماهنگ اند؛ از جمله، اعتقاد به صفات ازلى و زاید بر ذات خدا، و نیز اعتقاد به عمومیت قضا و قدر و اراده ى الهى نسبت به همه ى حوادث- اعم از خیر و شرّ ـ و اعتقاد به کسب در افعال بندگان. [۲۷۶] آنان در مسأله‌ى حسن و قبح عقلى با امامیه و معتزله هم عقیده اند، گرچه به وجوب عقلى لطف و أصلح قائل نیستند، به وجوب عقلى معرفه اللّه معتقدند. [۲۷۷]
کرامیه ایمان را به اقرار زبانى تفسیر کرده اند و تصدیق قلبى و عمل جوارحى را شرط ندانسته اند و در این باره میان احکام دنیوى و اخروى تفکیک کرده اند. بر این اساس منافق را از نظر احکام دنیوى مؤمن، ولى از نظر احکام اخروى مستحق عقاب ابدى دانسته اند. [۲۷۸]
فرقه های کرّامیه
شهرستانی برای کرامیه، دوازده فرقه بر شمرده است و اصول آن ها را فرقه هاى ششگانه: «عابدیه، تونیه، زرّینیّه، إسحاقیه، واحدیه و هیثمیه» دانسته است، بغدادى فِرَق کرّامیه در خراسان را به سه فرقه‌ى «حقائقیّه، طرائقیه و إسحاقیه» خوانده و یادآور شده است که آنان یکدیگر را تکفیر نمى کردند؛ لذا وی تمام این سه فرقه را یک فرقه شمرده است.[۲۷۹]
در کتب فِرَق درباره ویژگی های این فرقه ها چیزی بیان نشده است؛ فقط در کتاب الملل و النحل و الفرق بین الفرق دیگاه تعدادی از این فرقه ها درباره جسمانیت خدا بیان شده که قبلاً توضیح داده شد.
موضع‌گیری علمای اهل سنت درباره کرامیه
معمولا نویسندگان فرق و مذاهب که خود از اهل سنت می‌باشند وقتی به شرح حال کرامیه می ‌پردازند به طعن و ذم این گروه می‌پردازند.
به چند نمونه از این اظهارات اشاره می‌کنیم:
۱.محمد بن کرام فردی منافق و متظاهر به عبادت و زهد برای فریب مردم بود. [۲۸۰]
۲.بدعتهای او در اسلام بیشتر از آن است که در این مختصر مقالات بگنجد. [۲۸۱]
۳.او دارای کتب و تصانیف بسیاری است اما کلامش در نهایت زشتی و بطلان است.[۲۸۲]
۴.در فروع دین اقوال عجیبی دارند و مدار کار این گروه خرقه پوشی و فریب دادن و تظاهر به زهد است. [۲۸۳]
۵.سران فرق کرامیه از علماء معتبر نیستند بلکه از سفهاء جاهل هستند.[۲۸۴]
۶.اعتقاد کرامیه (به اینکه خدا محل حوادث است) در هیچ امتی مشابه ندارد مگر مجوس.[۲۸۵]
۷.عقائد او شبیه به عقائد ثنویه و نصاری است در اینکه خدا از جهت تحتانی محدود است و اینکه خدا جوهر است. [۲۸۶]
۸.بعید است که محمد بن کرام از دیانت برخوردار باشد. چون به علم شریعت «فقه» و ابوحنیفه و شافعی جسارتهائی دارد و گفته :« ان علم الشافعی و ابی حنیفه جملته لا تخرج من سراویل امراه »؛ « تمام علم شافعی و ابوحنیفه از جامه زنی خارج نمی‌شود کنایه از اینکه دانش آندو در فقه فاقد ارزش علمی است».[۲۸۷]

۴-۳-۲ معتزله

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت