۲-۲- دلبستگی

انسان ها دارای سیستم رفتاری انگیزشی هستند که در کودکی ظهور می‌کند و برای محافظت کودکان در گذر از مراحل مشخص رشد آن ها طراحی شده است. این سیستم دلبستگی مکانیسم سازگاری است که نزدیکی فیزیکی و دسترسی کودکان به مدل های دلبستگی حمایت کننده خود را تنظیم می کند. افکار و احساساتی که در نتیجه تجارب دلبستگی اولیه در کودک ایجاد می شود به صورت درونی یا نگرش های شناختی – هیجانی تبدیل و موجب می شود کودک خود را ارزشمند و دوست داشتنی(مدل خود مثبت) و دیگران را ارزشمند و قابل اعتماد(مدل دیگرن مثبت) و یا «خود» دارای کفایت و حساس به طرد(مدل خود منفی) و دیگران را غیرقابل اعتماد و بی ارزشی(مدل دیگران منفی) تلقی می کند(اسمیت[۳۸]،۲۰۰۳). شکل گیری دلبستگی با ظهور یک پدیده ایجاد و با یک حس عاطفی – ارتباطی شروع و به مرور زندگی و یکپارچگی به مرحله نهایی خود می‌رسد(فابر[۳۹] و همکاران،۲۰۰۳). دلبستگی به طور کلی به پیوند عاطفی بین مردم اشاره دارد و مفهوم ذهنی آن این است که چنین پیوندی با وابستگی همراه بودن و مردم برای ارضا به هم تکیه می‌کنند در روانشناسی تحولی به پیوند عاطفی که بین نوزاد و مادر با یک شخص بالغ دیگر پدید می‌آید، دلبستگی گفته می شود (لورانبرگ،۲۰۰۱). دلبستگی در روانشناسی جدید ریشه در کارهای جان بالبی، روانپزشک انگلیسی دارد. بالبی اصطلاح دلبستگی را برای تشریح پیوندهای عاطفی که ما با افراد ویژه در زندگی مان احساس می‌کنیم به کار می‌برد(شافر،۲۰۰۰)، در واقع دلبستگی پیوند عاطفی نسبتا پایداری است که بین کودک و یک یا تعداد بیشتری از افرادی که کودک در تعامل عاطفی منظم و دائمی با آن ها می‌باشد، ایجاد می شود در اینجا و تعیین کیفیت پیوند عاطفی سه مفهوم قابل دسترسی بودن، پاسخ دهنده بودن و تصویر مادرانه نقش منجر به فردی ایفا می‌کنند(مظاهری،۱۳۷۸). نظریه دلبستگی با هدف ایجاد یک چهار چوب نظری جهت توصیف اهمیت پیوند والد – کودک آغاز شده است. بالبی (۱۹۶۹) اظهار کرد که پیوند دلبستگی نه تنها یک پدیده مربوط به انسان است بلکه یک پدیده مربوط به جامعه کل پستانداران هم می شود. جان بالبی(۱۹۶۳) که اولین باز نشستگی را ‌در مورد پیوند نوباوه و مراقبت کننده مطرح کرده از تحقیقات لورنز ‌در مورد نقش پذیری بچه غاز ها الهام گرفت. او معتقد بود که بچه انسان، مانند بچه حیوانات، از یک رشته رفتارهای فطری برخوردار است که به نگه داشتن والدین نزدیک کمک می‌کند. احتمال محفوظ ماندن بچه از خطر را افزایش می‌دهد و تماس با والد، ضمنا تضمین می‌کند که بچه تغذیه خواهد شد، اما بالبی محتاطانه اشاره کرد که تغذیه مبنای دلبستگی نیست. در عوض پیوند دلبستگی خودش مبنای زیستی قدرتمندی دارد و می توان آن را در بستر تکاملی بهتر شناخت، بستری که بقای گونه در آن اهمیت بسیار زیاد دارد(لورای برگ[۴۰]،۲۰۰۱). نظریه دلبستگی از مشاهدات بالبی در این باره سرچشمه گرفت که بچه های انسان و نخستی ها، وقتی از مراقبت کننده اصلی شان جدا می‌شوند، یک رشته واکنش های روشنی را نشان می‌دهند. بالبی سه مرحله را در این اضطراب جدایی مشاهده کرد. بچه ها ابتدا زمانی که مراقب آن ها دور از دید قرار دارد گریه می‌کنند، در برابر آرام شدن توسط دیگران مقاومت می‌کنند و به جستجوی مراقبشان بر می‌آیند این مرحله اعتراض است در صورت ادامه یافتن جدایی، کودکان ساکت، غمگین، منفعل، بی حال و بی تفاوت می‌شوند. این مرحله، ناامیدی نامیده می شود آخرین مرحله تنها مرحله ای که منحصر به انسان است گسلش نامیده می شود: کودکان در این مرحله از لحاظ عاطفی از سایر افراد، از جمله مراقباتشان گسلیده می‌شوند. اگر مراقب (مادر) آن ها برگردد به او توجهی نمی کنند واز وی اجتناب می‌کنند. کودکانی که گسلیده می‌شوند، وقتی مادرشان آن ها را ترک می‌کند دیگر ناراحت نمی شوند. زمانی که آن ها بزرگتر شوند، با دیگران با هیجان کمی تعامل می‌کنند، اما معاشرتی به نظر می‌رسند. با این حال روابط میان فردی آن ها سطحی و فاقد صمیمیت است. نظریه بالبی بر این دو فرض استوار است

فرض ۱- مراقب پذیرا و قابل دسترس(معمولا مادر) باید پایگاه امنی برای کودک به وجود آورد. کودک نیاز دارد که بداند که این مراقب در دسترس و قابل اعتماد است. اگر این قابل اعتماد بودن وجود داشته باشد، کودک بهتر می‌تواند هنگام کاوش کردن محیط، احساس اطمینان و امنیت کند و این رابطه پیوند دهنده در دلبسته شدن مراقب به کودک نقش مهمی دارد و به بقای کودک و سرانجام گونه کمک شایانی می‌کند.

فرض ۲- نظری دلبستگی این است که رابطه پیوند دهنده(با فقدان آن) آن درونی می شود و به عنوان یک مدل روانی عمل می‌کند که روابط دوستی و عاشقانه بر آن استوار می‌شوند. ‌بنابرین‏، اولین دلبستگی پیوند اهمیت زیادی دارد. با این حال، برای اینکه این پیوند برقرار شود، کودک نباید فقط گیرنده منفعل رفتار مادر باشد حتی اگر این رفتار از در دسترس بودن و قابل اعتماد بودن خبر دهد. سبک دلبستگی، ارتباط بین دو نفر است نه صفتی که مادر به کودک اعطا کرده باشد. این یک خیابان دو طرفه است. کودک و مراقب باید نسبت به هم پاسخده باشند و باید بر رفتار یکدیگر تاثیر بگذارند(فیست،۲۰۰۲، ترجمه ی، سید محمدی،۱۳۸۱).

چگونگی پیدایش و رشد دلبستگی

در دیدگاه بالبی(۱۹۶۹) دلبستگی در دو سال اول زندگی در طول۴ مرحله به طور طبیعی رشد پیدا می‌کند.

    1. مرحله پیش د لبستگی: که از تولد تا۶ هفتگی را شامل می شود در این مرحله آنچه برای کودک اهمیت دارد وجود مراقبی است که در آن غذا و آرامش باشد. اینکه مراقبت توسط یک فرد آشنا یا ناآشنا ارائه شود برای آن ها تفاوتی ندارد.

    1. مرحله دلبستگی در حال شکل گیری: که از ۶ هفتگی تا ۶ الی ۸ ماهگی را شامل می شود. در این مرحله کودکان حضور آشنا و ناآشنا را تشخیص داده و به طور متفاوتی پاسخ می‌دهد.

    1. مرحله دلبستگی مشخص: این مرحله از۶ الی ۸ ماهگی تا ۱۸ ماهگی الی ۲۴ ماهگی را شامل می شود. در طی این دوره کودکان اضطراب جدایی را نشان می‌دهند و کودک غیبت مادر یا مراقبین را تشخیص می‌دهد. وقتی این مرحله می‌رسد، دلبستگی برای کودک احساسی از امنیت را به وجود می آورد و مادر به عنوان پایگاهی از امنیت برای کودک محسوب می شود.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت