مدرسه تربیتی پیامبر اکرم (صلی لله علیه و آله و سلم) مدرسه ای است که متربیان خود را بر این اساس تربیت می‌کنند و آنان را به معاش و معادی نیکو می رسانند.

۲-۴) مـعنویت

مـعنویت‌ به‌ عنوان‌ یکی از ابعاد انسانیت‌ شامل آگاهی و خودشناسی می شود بیلوتا معتقد اسـت مـعنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی‌ روزمـره‌ و یکپارچه شدن با کـسی غـیر از‌ خودمان‌ است‌، این‌ آگاهی‌ مـمکن اسـت منجر‌ به‌ تجربه‌ای شود که فراتر از خودمان است(جـانسون،۲۰۰۱،۳۳).معنویت امری‌ هـمگانی‌ اسـت‌ و همانند‌ هیجان‌، درجات‌ و جـلوههای مـختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار،رشد یافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یـا پیـچیده و مفید یا خطرناک باشد. (وگان، ۲۰۰۲).

ایـمونز تـلاش کرد‌ مـعنویت را بـر اسـاس تعریف گاردنر از هوش، در چـارچوب هوش مطرح نماید. وی معتقد است معنویت می‌تواند شکلی از هوش تلقی شود؛ زیرا عملکرد و سازگاری فـرد (مـثلاً سلامتی بیشتر‌) را‌ پیش‌بینی می‌کند و قابلیت‌هایی را مـطرح مـی کند کـه افـراد را قـادر می‌سازد به حـل مـسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر ایمونز را مورد انتقاد قرار می‌دهد و معتقد است‌ که‌ بـاید جـنبه هایی از مـعنویت را که مربوط به تجربه های پدیدارشناختی هستند (مـثل تـجربه تـقدس یـا حـالات مـتعالی) از جنبه‌های عقلانی، حــل مسأله و پردازش‌ اطلاعات‌ جدا کرد. (آمرام، ۲۰۰۵، ۶) می توان‌ علت‌ مخالفت بعضی از محققان، همانند گاردنر، ‌در مورد این مسأله که هوش معنوی متضمن انگیزش،تمایل، اخلاق و شـخصیت است را به نگاه شناخت گرایانه آنان‌ از‌ هوش نسبت داد. (نازل‌، ۲۰۰۴‌، ۴۷).

۲-۵) دیدگاه های روانشناسانه به معنویت

۲-۵-۱) دیدگاه رفتارگرایی شناختی نسبت به معنویت:

رفتار درمانی اختلافات زندگی افراد را ناشی از یادگیری می‌دانست و به همین دلیل یادگیری زدایی را در اصلاح آن ها مؤثر می‌دانست. رفتار درمانی به جای تمرکز بر فرآیندهای درونی همچون رؤیاها، تخیلات و تکانه ها بر رفتار قابل مشاهدۀ انسان و نحوۀ تغییر آن تمرکز دارد. این نکته نیز قابل ذکر است که رویکردهای رفتاری- شناختی در درمان کمتر می‌تواند در زمینه معنویت سخن داشته باشد. با این حال اخیراًً پیشرفت هایی در این زمینه صورت گرفته و از درمان های شناختی- رفتاری دارای محتوای معنوی با موفقیت استفاده شده است

۲-۵-۲) دیدگاه انسانگرایی نسبت به معنویت:

آبراهام مزلو[۱] و معنویت

آبراهام مزلو، معنویت را از مهمترین عناصر نگرش انسان گرایانه می­دانست. مزلو (۱۹۶۲) به جای اینکه به آسیب شناسی نیازهای دینی بپردازد اظهار داشت: آدمی به چارچوبی از ارزش ها، فلسفه ای ناظر به حیات، دین یا بدیلی برای دین نیازمند است تا بدان معتقد شود و آن را در پیش گیرد، تقریباً به همان معنایی که به نور خورشید، کلسیم یا محبت نیاز دارد. او همچنین بر آن است که «روان شناسانِ انسان گرا احتمالاً کسی را که ‌به این مسائل دینی اهمیت نمی دهد باید بیمار یا نابهنجار وجودی تلقی کنند».

مزلو بین دین نهادینه و معنویت شخصی تمایز قایل می شود. او در کتاب دین، ارزش ها و تجاربِ اوج (۱۹۷۶) نظرش را این چنین بیان می‌کند: می خواهم نشان دهم که ارزش های معنوی معنا و مدلولی طبیعی گرایانه دارند، بدین معنا که در مالکیت انحصاریِ ادیان نهادینه نیستند و برای کسب اعتبار هم نیازی به مفاهیم ماوراء طبیعی ندارند و به خوبی در علم تجربی (به معنای موسَع آن) می گنجند. از این رو معنویت مسئولیتی عمومی است که بر دوش همه افراد بشر است.

در نظر مزلو تجارب اوج، جهان شمول اند، اما همواره در چارچوب نظام عقیدتی شخص یا فرهنگ خاصی تفسیر می‌شوند. با اینکه تجاربِ اوج، هسته جهان شمولِ هر دینی را شکل می‌دهند، همواره لباس، زمان، مکان، فرهنگ و نظام عقیدتی خاصی را در قالب زبان و نماد بر تن می‌کنند.

مزلو معتقد است که تجاربِ اوج، ما را از ساحتِ آگاهیِ متعارف به ساحتِ برتری از هستی منتقل می‌کنند و نظاره واقعیتی متعالی را برای ما ممکن می‌سازند، و به ما امکان می‌دهند تا ارزش های غایی، مانند حقیقت، زیبایی، خیر و عشق را که مزلو «ارزش های وجود»[۲] می نامد، معنا یابند.

مزلو تجارب اوج را رکن مهمی از سلامت روان قلمداد می‌کند. او در نظریه روان شناختی اش، نیازهای انسان را به نیازهای پایه و نیازهای برتر تقسیم می‌کند، نیازهای پایه به بقای جسمانی ما مربوط می‌شوند و شامل نیاز ما به غذا، سرپناه، امنیت و روابط اجتماعی هستند. نیازهای برتر به «ارزش های وجود» مربوط می‌شوند که شامل نیاز ما به حقیقت، زیبایی، خیر و عشق است. با محروم شدن از این ارزش های متعالی به دام همان چیزی خواهیم افتاد که مزلو آن را «فراآسیب»[۳] می نامد، یعنی آسیبی که پیامدِ مستقیمِ محرومیت در ساحت روحانی- معنوی است. بهترین درمان برای این عارضه ارتباط نو به نو با قلمرو وجود است که تجارب اوج مسیر عالی ای است که بدان منتهی می شود. مزلو اذعان داشت که ما نمی توانیم به خواست خودمان تجارب اوج داشته باشیم، با وجود این معتقد بود که آموختن آنچه او «معرفت وجود» (فهم هستی) می نامید امکان پذیر است. معرفت وجود، یعنی استعداد گشودن قلب به روی قداست تجارب روزانه یا ظرفیت نگریستن به همسر، فرزندان، دوستان و زندگی روزمره در پرتو جنبه سرمدیِ عالم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت